با ابراهیم گلستان

47 ها، هدایتودیگران ‌ زندگی،کتاب ‌ ی ‌ با ابراهیمگلستان، درباره ها ‌ رفتکه قايق ‌ را ببر بده به فلک. فلکهم يکعربی بودکه پابرهنه راه می کرد. فدایی آمد،گفت: «وقتی ديدمش، به من ‌ را توی بوتکلاب تميز می گفته که فکری به حال زنش بکنيد.» گفتم: «مگر اين زن دارد؟» گفت: «همان روزهای آخریکه تویحزب توده بوده، حزب به او گفته زن بگير. هایکوپلاژحزبی. منهم اقداماتیکردم. ‌ هم زنگرفته.» از همانحرف ‌ اين خانمش در تهران شد تلفنچی در کنسرسيوم. بعد، ديگر من از شرکت نفتجدا شدم. خودم دستگاه درستکردم.گفتند که شرکت نفت به من دهد. های های های! آخر شرکت نفت برای چه به من پول بدهد؟ ‌ پول می آيد. بگذار ناهار بخورم بعداً! بالاخره از زندانکه ‌ اشحرفتوحرفمی ‌ همه ی ‌ آمد بيرون، حبيب رضازاده قشقایی اين را برداشت آورد صاف تو اداره من. من هم بهشکار دادم. کرديد. ‌ در شرکتنفتکار می ۱۳۳۲ يعنیسال ۱۹۵۳ گفتيد که تا سال بعدچه شد که ازشرکتنفتبيرون آمديد؟ شش ماه پس از خلع يد ناخوش بودم. ناخوشی عصبی هم بود. ‌ من پنج علت اینکه تنيسخيلی بازیکردم و نمک بدنم هم رفته و ‌ گفتند به ‌ البته می ام. دکتر به زنمگفته بودکه اين ناخوش است ‌ طوریشده ‌ فلان و فلان، اين کردمکه مرا به تهران ‌ جوری هم شد و هرچه سعی می ‌ و خواهد افتاد. و اين ی ‌ کردند.حالاخلعيدهمشدهبودومندراينسيستمتازه ‌ منتقلبکنند،نمی راه افتاده بود. همان ‌ ای ‌ خواستم باشم. اصلاً يکفساد تازه ‌ خلع يدشده نمی کردند، ‌ ها را داشتند بيرون می ‌ سال خلع يد، يعنی همان سالیکه انگليس متری سينما، توی روزنامه اعلانش را ديدم و ‌ من يک دوربين هشت ميلی خريدم. همان رفيق من، اسحاق فنزیکهگفتم، آژانسهاواسرا در تهران

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2