با ابراهیم گلستان

ها، هدایتودیگران ‌ زندگی،کتاب ‌ ی ‌ با ابراهیمگلستان، درباره 74 آبادی بپرسید. بروید اتاق بغلی پهلوی ایشان.» ‌ ندارم. از آقای دکتر علی قدر مضحک استکه شاید باورکردنی نباشد ولی به حضرت ‌ ها این ‌ این ام برای خاطر اینکه ‌ ام. اصلاً نوشته ‌ عباس من عین واقعیت را نوشته بینم یک آدم لاغری، خیلی لاغر، ‌ روم توی اتاق، می ‌ جوری بوده. می ‌ این دار روی دوشش هست چهارزانو نشسته روی ‌ های توری ‌ شکری ‌ از این عبا ی جلدچرمیکه معلوم نیستشرایع است، مثنوی ‌ تخت، یککتابگنده گوید: ‌ ایم.» می ‌ گویم: «ما آمده ‌ کند. می ‌ است، چی هست، دارد مطالعه می گوید: «خبر ندارم. ‌ اند.» می ‌ گویم: «آقا ما را احضار کرده ‌ «خبر ندارم.» می رویم آنجا، دیگران را هم ‌ شما بروید اتاق بغلی پیش آقای بازرگان.» می ای ته اتاق ‌ بینیم یک عده ‌ رویم توی اتاق، می ‌ برم. می ‌ کشم با خودم می ‌ می کند. توی اینگرمای ‌ اند و این آقای ریش، دارد ریششرا اصلاح می ‌ نشسته تابستان آمده اینجا، از شرکت سابق نفت خلع ید بکند اما نشسته دارد گذرد. ‌ العاده بینمنو او می ‌ وگویفوق ‌ کند. یکگفت ‌ ریششرا اصلاحمی آیم ‌ شوم و می ‌ وگو شیطنت هست. آخرش هم عاجز می ‌ خیلی در آنگفت شود. ‌ بیرون. اینجا تمام می اید؟ ‌ اسم اینکار را چهگذاشته .یبرخورد ‌ برخوردها در زمانه کتابسومچیست؟ اشپیشمن استکه ‌ هشتصفحه ‌ الانصدوهفت 2.یسیمین ‌ نامه همان ی دیگری برود که تمام ‌ سی صفحه ‌ ناتمام است و پیداستکه باید بیست شود.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2