با ابراهیم گلستان

87 ها، هدایتودیگران ‌ زندگی،کتاب ‌ ی ‌ با ابراهیمگلستان، درباره رفیق عزیز من بود. همیشه هم عزیز بود، حالا هم هست، این را بگویم؟ ی لاتیگفت: «همون رفیق ‌ که را بگویم؟ گفتم محمد باهری. به لهجه بودنشان خبر ندارم ولی ایشان قبلاً ‌ کمونیستته؟»گفتم: «من از کمونیست اند ‌ وزیر دادگستری بوده و دو تا از اصول انقلابسفید را هم ایشان نوشته بودنشانهم دیگر مربوط ‌ وحالاهم معاون وزارتدربار هستند.کمونیست به شما است، مربوط به من نیست.»گفت: «خب، دیگر که؟» من دیدم هی شود. یک اتفاق مضحکی هم توی زندگی من افتاده ‌ بخواهم بگویمکه نمی ای ساخته بودم. دریا ‌ بود. در نشتارود زمینی لب دریا خریده بودم و خانه گفتچون دریا رفته ‌ پسرفته بود وکسیکه زمین را به من فروخته بود، می عقب، زمین تو دراز شده، پس بیا از پهنایشکم بکن! ساختم. بدون هیچ دلیلی از وزارتدربار ‌ منشمال بودم، داشتمخانه را می اند به ‌ تلفنکرده بودند و گفته بودند که علیاحضرت شهبانو دعوتکرده شام در کاخ نیاوران، با لباسنَشُسته. من اصلاً لباسنَشُسته برایم مضحک بود. موقع عروسی من هم، مادرزنم فشار آورده بودکه با لباسفلان بیا. ما وقت ‌ و هیچ ۱۳۲۲ خاطر مادرزنمان دوختیم در سال ‌ یک دست لباس به هم آن را نپوشیدم. نوی نوی نو. شانزده سال بعد فروختم به رفیقم، منوچهر موقع نبود در نشتارود. تلفن ‌ رزمجو.شامِ نشسته دیگرچیست؟ تلفنهم آن ی تلفن ‌ بود اما توی خانه نبود. زنمگفته بود: «این سفر است و من وسیله اند که ‌ هم بهش ندارم.» وقتی من برگشتم، زنمگفت: «ما را دعوتکرده دانم. شامِ نشسته هم ‌ برویم شام... .»گفتم: «برای چه؟»گفت: «من نمی هست.»گفتم: «خب، الحمدللهکه نشسته است و ما لباس شامِ نشسته کردم این خانم ‌ هرحال، وقتی آمدند مراگرفتند، من فکر می ‌ هم نداریم.» به هایشدر ساواکهستند، ترتیب ‌ وخویش ‌ ی زمینکه احتمالاً قوم ‌ فروشنده

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2