در جستجوی جهانی بهتر

61 فهم رنج کرد اما دیگر راهی برای فرار از این ‌ مادر مونا از روی استیصال انکار می آورد که وقتی ‌ واقعیت نبودکه دخترش در شُرُف اعدام است. او به یاد می کردند، چگونه مونا به او آرامش ‌ برای آخرین بار با یکدیگر خداحافظی می کردم، مثل این بودکه ‌ داد: «در برابر روح بزرگش احساسکوچکی می ‌ می او مادر بود و من فرزند.» آباد نام مونا و نه زن بهائی ‌ ، رئیس زندان عادل ۱۹۸۳ ژوئن ۱۸ در عصر بوسی به همان میدان ‌ دیگر را خواند. در تاریکی شب، آنان را در مینی تر پدر مونا را در آن اعدامکرده بودند. رانندهکه از ‌ چوگانی بردند که پیش زده شده بود، بعدها آنچه راکه در آن شب ‌ دیدن اتفاقات آن شب حیرت یک اعدام ‌ به ‌ وحشتناکو ننگین روی داده بود، روایتکرد. آن ده زن را یک ی دار آورده شد. او را مجبور ‌ کردند. مونا آخرین نفری بودکه به پای چوبه ی دوستانش را تماشا کند. او را برای ‌ کرده بودند که مرگ دردناک همه ناپذیری ‌ دادن پدرشرنج وصف ‌ خاطر ازدست ‌ ها شکنجهکرده بودند. به ‌ ماه رحمی ‌ متحمل شده بود. اکنون، در این آخرین لحظات زندگی، مردان بی های ‌ که قرار بود به زندگی ارزشمندش پایان دهند او را در معرض توهین ای قرار داده بودند. هنگامیکه طنابدار را بر گردن مونا انداختند، ‌ شریرانه عنوان آخرین اقدام اعتراضی، به مأمور اعدام لبخند زد. ‌ به جان ‌ ، اجساد بی ۵ تا ۴ ، بین ساعت ۱۹۸۳ ژوئن ۱۹ در نخستین ساعات ی بیمارستان آوردند. همان روز، خانم محمودنژاد ‌ این ده زن را به سردخانه ی ‌ که او به چهره ‌ برای تعیین هویت دخترش به سردخانه رفت. درحالی هایش را ‌ کرد، امیدوار بودکه دخترش بار دیگر چشم ‌ زیبای مونا نگاه می طورکه آنجا ایستاده بود، ‌ باز کند و برای آخرین بار لبخند او را ببیند. همان های بیشتر بود. ‌ یشنیدن توهین ‌ یکی از زندانبانان به او نزدیکشد. او آماده

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2