در جستجوی جهانی بهتر

وجویجهانی بهتر ‌ درجست 62 اما در عوض، آن پاسدار که ریش انبوهی داشت بهگریه افتاد: «لطفاً ما را ببخشید. ما هیچ اختیاری نداریم... لطفاً من را ببخشید. لطفاً.» او زندانبان 33 را در آغوشکشید و سعیکرد مانند کودکی، آرامشکند. زده و مبهوتمکرد. مدتیطولکشید تا بتوانم ‌ اطلاع از مصائبمونا، حیرت امکسبمحبوبیت ‌ اعدام اورا باورکنم. مننوجوانیکاناداییبودمکه دغدغه خاطر نوشتن ‌ که جوانان در ایران به ‌ ام بود، درحالی ‌ بین دوستان دبیرستانی های ‌ توانستم بین دغدغه ‌ گذشت، نمی ‌ شدند. هرچه می ‌ یک انشاکشته می ام و عظمت آنچه در حال وقوع بود، سازش ایجاد کنم. این ‌ پاافتاده ‌ پیش ای ‌ ایدوردست، قربانی ‌ باردر نقطه ‌ ایتأسف ‌ خبریگذرا در تلویزیون، واقعه ایشخصی بود ‌ زودی فراموششود، نبود. این تجربه ‌ انتزاعیکه قرار بود به که آسودگی خیالم را بر هم زده بود. یکابوسی ‌ هنگامیکه بهکانادا رسیدم، روی ابرها بودم. اما اکنون در ورطه شدن ‌ تکرارشونده گرفتار شده بودم. ناظری درمانده بودمکه شاهد کشته شناختمش. وقتی از این ‌ عزیزانمان و فروپاشیِ جهانی بودمکه روزی می شدم. ‌ کردم، سرشار از خشم و اندوه می ‌ جایگاه تبعید به گذشته نگاه می چیز را تغییر داد. ‌ ناشدنی بر جانم افتاده بود. مرگ مونا همه ‌ دردی فراموش توانستمهمان انسان قبلی باشم. ‌ دیگر هرگز نمی وجویعدالت ‌ جست دنبال پاسخ باشم. ‌ فجایع انقلاب اسلامی باعثشده بود با تمام وجودم به توانستیم ‌ خواستم بفهمم چرا جانِ عزیزانمان راگرفته بودند، چرا نمی ‌ می گرانشان را به پای میز محاکمه بکشانیم و چرا سازمان ملل مانع ‌ شکنجه ها ‌ خواستم بدانم با وجود این رنج ‌ تر، می ‌ این اتفاقاتنشده بود. از همه مهم

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2