نجف دریابندری

۱۴۸ نجف دریابندری نکردیم و نمی خواهم یک نسل مشتاق نوجوان یاگذشته ی خودم را محکومکنم. ما عاشق بودیم و حتی برایکائنات هم نقشه می کشیدیمکه نقای ِصش را برطرف کنیم! این ویژگی چنین روشنفکرانی است که انگار «بودا » هستند و رفاه شخصی شان مثل خراش خار است در گلویشان، تا وقتیکه یک نفر هم روی این سیاره گرسنه نباشد. گفتم که ما عاشق بودیم، عاشق عدالت. همین است که می گویم با ساده دلیکودکانه پریدیم وسط یک میدان جنگ قدرت بیرحمانه. و مسائلی پیش آمد که همه میدانند. برای من در آنموقع ، بعد از شکلگیری فرم جدید ساختار سیاسی و اجتماعی و بعد از اطالعات بیشتریکه از شرایط اردوگاه « ًسوسیالیسم واقعا موجود » به دست آوردم، این یک شکست بهتماممعنا بود . زندگی ما دانشجویانی که ایدهها ی بزرگ عدالت خواهی داشتند ازنظر فیزیکی نابود شد. دستگیریها ی وحشتناک و باورنکردنی شبانه پیش آمد. من آن موقع نوزده بیست سال داشتم. به بهترین دختران دانشکده شبانه یورش برده می شد، دستگیر می شدند و تا خبردار شویم، اعدام شده بودند. از دانشگاه اخراج شدیم، خارج نتوانستیم برویم، کار نتوانستیم بگیریم، با یک زندگی بهتماممعنا ویران روبهرو شدیم و کار ماکه تا آن زمان بههرحال محتاج نان شب نبودیم به ج ای ی رسید که با ازدواجها ی زودرس و گرفتاریها ی دیگر محتاج نان شب شدیم . به حالی افتادیمکه از خود می پرسیدیم امشبکجا برویم و هفتهی آینده کجا بمانیمکهگرفتار نشویم. یک وضع بسیار وحشتناک. من جزوکسانی بودم که در آن دوران ازنظر جسمی شکسته و نابود شدم و از آن وحشتناکتر ازنظر ایمانی و اعتقادی شکستم. یک نسل شیفته، عدالتخواه و ازجان گذشته ناگهان دید آنچه بدان معتقد بوده یک هیوال و دروغ بهتماممعنا است، یک پلشتی توصیف ناپذیر. مدتها طول کشید تا باور کنیم که این اتفاق برای جامعهی ما افتاده است. زندگی ما به این شکلگذشت. بعضی از ما، به خصوص دخترهایی کال که هم سیها ی من بودند، همدانشکدهها ی من بودند، روزنامهنگارهای جوانی بودند، عزیزترین دوستان من بودند، نابود شدند. گاهی فکر میکنم چرا سرنوشتم این بود که بمانم و رنج بکشم؟ تا بیاموزم؟! من از اینکه زنده مانده بودم احساس گناه میکردم. یکی از بهترین دوستان من خودکشیکرد، دختری

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2