نجف دریابندری

۱57 دریابندری از زبان سیما یاری را بعد از آنکه من با شرمساری اعترافکردمکه هیچچیز از جبران خلیل جبران نخواندهام ترجمهکردند. بدون آنکه بدانم، مرا به دفتر احضار کردند و چند ورق کاغذ به من دادند. نوشته بودند: « دیوانه، اثر جبران... ترجمهی ن.د.» این یک روز بعد از اعتراف من درمورد نخواندن آثار جبران خلیل جبران بود. گفتم کی ترجمه کردید؟ گفت دیشب. تقدیم به شما. گفتم میپذیرم، به شرط اینکه ننویسید تقدیم به ف . النی چه روز بزرگی بود برای من! ترجمهی پیامبر هم فردای آن روز انجام شد و باز ناشر را بیچاره کردم که زود چاپش کند. گفتم این یک هدی ه ی آسمانی است. ال همین ا ن اقدام کن. ناشر گفت در سال آینده چاپ میکنم. ال گفتم نه، همین ا ن. آقای خاکیانی را صداکردم، دادوبیداد کردم وگریه کردم که این ناشر ارزش کار را نمیفهمد. همان روز کار تطبیق با متن اصلی انجام شد. آقای خاکیانی خیلی تالش کرد و کار برای دریافت مجوز رفت و بالفاصله مجوز دادند. یک بار که در دفتر بود مقالهی « سوسیالیسم، علم یا تخیل»شان دست من بود . گفتم اینطور که شما نوشتهاید تکیه گاهی نیست، پس انسان به کجا باید چنگ بیندازد؟ آنچه من از شروع زندگی آگاهانهام تاکنون دیدهام فقط طوفان بوده است. اگر هیچ ساحلی نباشد، انسان خسته می شود، در ط وفان این رنجها نابود میشود و همین طور میگفتم. در پاسخ منگفت خب، به نظر می رسد که هیچ ساحلی وجود ندارد؛ بعدش نمیدانیم چه میشود! اما نهایتا خوش بین بود. عشق پرشور و وصفناشدنیاش به انسان از او آدم خوش بینی ساخته بود. هی الف چهر برخ ساکت، برخالف سکوتها ی طوالنی، یک چهرهی شوخ خندان داشت که دیگران را در مجالس میخنداند. با نوع انسان همدل بود. یکوقتهای ی از بیرون به حالتگرفته وارد دفتر میشد و می گفت این مردم کی صورتشان شاد میشود؟ کی از این همه ثروتیکه بهشان تعلق دارد نصیب میبرند؟ سال ،۱۳۸۸ یک روز پس از انتخابات، وارد دفتر شد و ما بهشگفتیم خبر دارید نتیجه ی انتخابات چه شد؟ خبر را که شنید، وا رفت، جوری که ما همه

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2