نجف دریابندری

۲۱ گفت وگو درباره ی زندگی همین ای رج پارسینژاد بود. ای ن پدرش شی رازی بود و در آبادان مغازهی بلورفروشی داشت، منتها رفته بود هند و آنطرفها گشته بود و آمده بود آبادان و بلورفروشی باز کرده بود. پدرم فقط روزهای ی کار داشت که کشتی میآمد، وگرنه می رفت مغازهی پارسینژاد و آنجا مینشست. بامزه ای ن استکه پدرم ی ک آدم عرقخور عی اشی بود، درحالی که پدر پارسینژاد خی لی آدم مرتب پاکیزهای بود. باوجوداین، ای ن دو نفر با هم دوست بودند. پدرم هرچه پول داشت دست او بود، اما پدرم هی چ پول سرش نمیشد. اینها آن زمان خیلی پول درمی آوردند. پدر پارسینژاد باعث می شود که ما خانهای در آبادان داشته باشیم، و الّا اگر دست پدرم بود، اص نمی ال ساخت. درضمن، پدرم با خانوادهای دوست بود که ی کی از آنها در تهران مجله داشت. آنها مردم درس خوانده و اعیانی بودند، اما پدر من نه. باوجوداین، خی لی احترامش را داشتند. این شخص ا الن ۱۰۲ سالش است. هنوز در تهران است. آنموقع خ ی لی جوان بود. اینی کی هم اسمش ناخدا حسی ن بود و آدم خی لی جالبی بود. پسره ای ی داشت که فرستاده بود انگلی س درس خوانده بودند. یکی از آنها پزشک شد. در واقع، ای ن پدر من بود که او را تشوی ق کرده بود که پسرش را بفرستد انگلی سکه آنجا درس بخواند و فرستاده بودکه بعدا آمد تهران. زمان اشغال نظامی در تهران بود. ی عنی شهریور ؟۱۳۲۰ آره، ۱۳۲۰ در تهران دکتر بود. اینطورکه میگویند، ی ک شبی رفته بود به یکی از کافهها. کافهی نمی دانم چی! آنموقع کافه بود؛ ال هم هست ، ولی البته حا آن موقع تازهکافه باب شده بود. می رود در کافه از گارسن شراب می خواهد یا مشروبی سفارش میدهد. پی شخدمت بهش میگوید که ای ن مشروبکه شما می خواهی مخصوص خارجیهاست، ی عنی سربازهای انگلی سی و آمریکایی و... . میگوید چرا؟ مگر آنها بیشتر پول میدهند؟ میگوی د نه و توضیح می دهد که چه مقرراتی هست. دکتر میگوید خی لی خوب، باشد. بلند میشود می رود . بعد هم بساطش را میبندد و می رود انگلیس، چون در انگلیس درس خوانده بود.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2