نجف دریابندری

5۱ گفت وگو درباره ی زندگی شاید، شاید خیلیها همینطور یکه شماگفتی د عضو حزب میشدند، ولی برای من اینطور نبود. من خودم پیش از ای نکه عضو حزب باشم، به دی گران کتاب میدادم. مدتها پیش از ای نکه عضو حزب باشم، ی ک نوع تودهای افتخاری بودم. حتی برای کسانی که عضو حزب بودند من از بی رون تغذیه میکردم. ازاینجهت، شاید خیلیها خیال می کردند که من عضو حزبم، درحالی که نبودم. البته باالخره عضو حزب شدم. برای من کارت فرستادند. معرف من هم این استاد خواب نما بود. خواب نما از بچهها ی حزب توده بود که آمده بود آبادان درس بخواند. یکی دو سالی شرکت نفت کار کرد. بعد برگشت به تهران؛ نمیدانم، افسر شهربانی شد. من در زندان دیدمش. بههرحال، وقتی که در آبادان بود، تودهای بود. حاال چطور شده بودکه تودهای شده بود نمیدانم. ولی او بود که مرا جذب کرد. من خیلی هوایی بودم. او مرا به حزب معرفی کرد. این موضوع خودش خیلی غری ب است، چون در واقع من در آبادان خیلی بیش از او معروف بودم به تودهایبودن، ولی خب، او مرا معرفیکرد. آخر شما ای ن افکار تودهای را باید از جای ی گرفته باشید. باید یک زمینههایی فراهم شده باشد تا شما به سمت چن ی ن افکاری سوق پیدا کنید. وگرنه چرا ال مث پانایرانیست ی ا سومکایی ی ا طرف دار سرمایهداری نشدید؟ زمینهی طرف داری از سرمایهداری که با حضور انگلیسیها قاعدتا در آبادان بیشتر فراهم بود. اوال که آن موقعکسی طرف دار سرمایهداری نمیشد. ثانی ا چند تاکتابی هم من خوانده بودم. مثال فرض کن کتابها ی دکتر ارانی یا یک چیزهایی از انور خامهای. یکی از کتابها ی دکتر ارانی ماتریالیسم دیالکتیک بود که من خیلی کنجکاو شده بودم ببینم چه میگوید. چیز زی ادی هم در واقع ازش نفهمیدم. ای ن رفقاییکه این سالها میبینم جمعهها میآیند به دیدنتان، اینها آنوقتها آبادان نبودند و شما آنها، ال مهندسگرمان ، را نمی مث شناختید؟ ای ن دوستان مال سال ۱۳۳۰ به بعد هستند. آن موقع من عباس را نمی شناختم، اما برادر کوچکترش، هوشنگ، را میشناختم. از تهران آمده بود به دیدن مهندس صالحی که در آبادان بود و چند روزی خانهی او بود. من با صالحی

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2