نجف دریابندری

56 نجف دریابندری استخدام شد. با من هم دوست شد. خودش هم تعریف میکرد. میگفتشکه با چوبک دوست بودم. چوبک در همی ن موقع خبردار شد که مهشید با من دوست شده. البد مکدر شد از شما. آره، چوبک یک خرده مکدر شد، طوریکه دفعهی بعد که دیدمش، یادم نیست خان ه ی بزرگمهر بود ی ا کج ا، اصال مرا تحوی ل نگرفت. انگار اصال مرا نمی شناسد. بههرحال، رابطهی ما اینجوری بود؛کموزیاد میشد. تا اینکه رفت خارج و من ی ک سالکه رفته بودم خارج رفتم دیدنش. این راکه دیگر داستانش را نوشتهام. ی کی از بچهها گفت برویم خانهاش. گفتم بابا، چوبک مرا بیرون می کند!گفت نه. یم. الصه رفت خ البته خی لی محبتکرد. من بهشگفتمکه شما بههرحال با من میانهی خوبی ندارید، ولی من تقصی ال ری ندارم. حا ی ک خانمی . ای ال دوست بوده بوده که با من دوست بوده، با شما هم قب نکه دلیل نمی شود شما با من خوب نباشی د! گفتش نه، عی بی ندارد. معهذا، خاطرش پاک نشده بود . ال ال چوبک اصو اینشکلی بود. آدم بهاصط ح روراست و سادهای نبود. خاطر خ ی لی شلوغی داشت. ال حا که اینطور شد، بنده ای ن را هم بگوی م که آقای گلستان هم سر همین قضی ه با من دعواکرد. مگر مهشید امی رشاهی باگلستان هم دوست بود؟ آره، آن سال که من ازطرف فرانکلین برای آموزش مدیریت و این جور چیزها رفتم سوئیس، ای ن مهش ی د باگلستان دوست شد. واقعً ا موجود غریبی بود. من هم فهم ی ده بودم که مهشی د با گلستان رفاقت به هم زده و گلستان را جانشین من کرده . ب ه طور موقت تا طرف از مسافرت برگردد! آره . در دو مورد ما با آقایگلستان اشکال پیداکردیمکه یکیشان حل شد و آن مربوط به فی لم فروغ فرخزاد بود: «ی ک آتش » ،که داستان خاموشکردن ی ک چاه مشتعل بود. این فی لم را شاهرخگلستان برداشته بود، مال خانم فرخزاد نبود. سر همین هم بی ن گلستان و شاهرخ به هم خورد، که دیگر هیچوقت خوب نشد.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2