7۳ گفت وگو درباره ی زندگی اشارهی شما به مهاجر نشان می داد که از او دل خور بودید. بله ، دل خوریام از مهاجر ای ن بود که او وقتی در مؤسسهی فرانکل ی ن بود اصال کار نمیکرد. یک می زی داشت بغل اتاق صنعتی و نشسته بود و تسبیح می انداخت و منتظر بود که باالخره نوبتش برسد. اتفاقی هم بی ن ما نیفتاد، تا ای نکه باالخره صنعتی رفت. مهاجر هم در واقع از من خوشش نمیآمد، چون می دانستکه من آدم او نیستم. در واقع، ای ن خوشنی امدن دوطرفه بود. ِ س مت شما در فرانکلین چه بود؟ من در واقع سردبیر فرانکلین بودم. مهاجر که آمد، کریم امامی را به جای شماگذاشت؟ نه، آن موقع که من رفته بودم سوئ یس، کریم امامی را گذاشته بود. وقتی برگشتم، در واقع بیکار شدم. با آقای امامی رابطهی من هیچ بد نبود، تا اینکه او از مؤسسه رفت. من هم رفته بودم. تا این اواخر که من یک مطلبی نوشتم راجع به ترجمهای که از خیام کرده بود. این ترجمه را شاهرخ گلستان برای من فرستاد. همه می گفتند خیلی عالی ترجمهکرده، تعریفها میکردند. من نگاه کردم، دیدم این اصال باطل است. اصال استنباطش از شعر خیام درست نیست. ال شعرها را بهاصط ح درست نخوانده، معنی رباعیها را نفهمیده. آن وقت بود که فهمیدم آقای امامی ادبیات فارسی نمیداند. درنتیجه، اینها را غلط خوانده، مثل اینکه یک آدم عامی نشسته باشد خوانده باشد و ترجمه کرده باشد. آن چیزی که خوانده ترجمه کرده، اما غلط فهمیده. بنابراین، مقالهای در جهان کتاب نوشتم و نمونههای رباعیها را آوردم. بعدها البته فکر کردم چه بسا بهتر بود که اینها را برای خود امامی می فرستادم. بههرحال، این مقالهی من باعث دل خوری امامی شد و از آن به بعد دیگر ندیدمش. این را هم بگویم که بعد از اینکه من از فرانکلین رفتم، او در طول سال ه ا سربهسر من میگذاشت. در نوشتهها یش کنایه میزد. بعضی کنایهها را فقط من می فهمیدم. پارهای هم کامال آشکار بود.
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2