نجف دریابندری

۸۳ گفت وگو درباره ی زندگی تقی زاده : برادرش یک داستانی نوشته بود به نام پرواز ؟ نه ، پرواز داستانی بودکه من ترجمهکرده بودم. ای ن داستانی بود از یک نویسندهی ای رلندی و داستان قشنگی بود. داستان مرغ کوچولوی ی بود که می خواهد پرواز یاد بگیرد. ای ن داستان را برای کیوان یا کس دی گری فرستادم و بههرحال چاپ شد، منتها نه با اسم خودم، با ی ک اسم مستعار. بعدا کی وان اسم مستعار «ن. بندر » را روی ی کی از کارهای م گذاشت. بعد ک ی وان آمد به آبادان که با هم آشنا شدیم. این سال ۱۳۳۰ بود . قب ی الً ک وان را نمی شناختم. آن داستان را من یادم ن ی ست برای چهکسی فرستادم. برای محمدجعفر محجوب هم نبود، چون با او هم هم زمان با کی وان آشنا شدم. او ی ک سفر به آبادان آمد. در فروردی ن سال ۱۳۳۰ آبادان در حال اعتصاب بود. محجوب هم آنجا بود. با او آشنا شدم. من و جز ای ری و محجوب شبها با هم میرفتیم اینور و آنور میگشتیم. روزها هم میرفتی م در اعتصابات شلوغ میکردیم.کی وان هم همان سال آمد، اما بعدتر. حس وحال شما وقتی اولی ن داستانی که ترجمه کرده بودی د چاپ شد چگونه بود ؟ آخر ای ن مرکب چاپ در جوانی خی لی سرمستکننده است! سؤالتان جالب است، اما من شای ال د نتوانم جواب درستی به شما بدهم. حا دیگر دقیقا یادم نیست. منتظر چاپش بودی د و خودتان رفتید نشریه را خریدید؟ آره، رفتم خری دم و به چند نفر نشان دادم. بههرحال، برای م انترسان بود. اجازه بدهی د به آقای تاشچی ان برگردیم. ای ن آقای تاشچی ان چطور شده بودکه گذارش به آبادان افتاده بود؟ والله من نمی دانم چطور شده بود که گذارش افتاده بود به آبادان. آبادان در آن زمان ی کی از مراکز ارمنیان بود. در شرکت نفت ارمنی زیاد بود. بنابراین، آمدنش به آبادان آمدن به ی ک جامعهی ارمنی بود. در آبادان چه می کرد؟ در شرکت نفتکار میکرد؟ نه ، در واقعکاری نمیکرد. ای ن تاشچ ی ان آدم عجی بی بود. آواره بود. در کلیسای ارامنهی آبادان جای ی بهشان داده بودند و آنجا زندگی میکردند. یکی دو سالی من

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2