زنان فراموش‌شده

۱20 زنان فراموششده کردیم. خب، جایی نداشتیم که بریم، یا توی پارک یا توی خیابان [بودیم]، فامیلی نداشتیم که ما رو آدم حساب کنه و خانواده ی خوب که ما را نگه نمی داشت. مجبور بودیم با پسر و مرد، دوست بشیم. ولی خدا را شکر میکنم [با اینکه] زیاد این طرف و اون طرف بودم، ولی خودم را حفظکردم. توی یکی از این فرارهاکه با مرجان، خواهرم بودیم، او راگمکردم وگیر یک خانواده خوب افتادم که منو به خانواده ام برگرداندند و پدرم من را تحویل قانون داد و گفتکه من، مرجان را برده و فروخته ام. من تا اون لحظه شاید هیچ از این حرفها را نمی فهمیدم، با ضربات شالق توی آگاهی فهمیدمکه منو راهی زندان قصر کرده اند به اتهام «خانم رئیسی». مگه من چند سال داشتم؟ ظلم از این باالتر؟ ۹ ماه در [زندان] جی به سر بردم. من اهل هیچ خالفی نبودم، فقط تشنه محبت بودم و هستم. خواهرم پیدا شد. منتها باردار بود و نمی دونم طبقگفتههای خودش گیر یک سری مامور افتاده بود و [بعد از] تزریق آمپول به او تجاوز شده بود و باردار شده بود. پرونده یک جوری بسته شد، نمی دونم چه جوری. بچه به شیرخوارگاه آمنه سپرده شد، یک پسر خوشگل [بود]. خواهرمگفت اسم بچه را اشکان می ذارم، بهش می گفتیم چرا؟ میگفت این بچه چکیده اشک های منه. این قضیهگذشت، بعد از مدتی من ازدواج کردم. چه جوری؟ از خونه فرار کردم وگیر یک خانواده معتاد افتادم. منو لو داده بودند و چون معتاد نبودم بهم مشکوک شدند و من دستگیر شدم. پدر مدعی شد که من دختر نیستم و منو به پزشکی قانونی فرستادند. مأموریکه منو به پزشک قانو نی برد، شوهر آینده من بود. اون پسر یک سرمایه دار بود و اون روز فقط به منگفت که می خوام به تو کمک کنم، شماره و آدرس پدرت را بده که بهش دادم. دو سه روز بعد، آمد منزل [ما] اصال ًو از من خواستگاری کرد. تنهای تنها آمد و پدرم نگفت که مادرت و پدرت [ کجا هستن؟] و تو از زیر بوته به عمل آمدی یا نه؟ فقط تحقیقات در خصوص وضع مالی [کرد] و بدون حضور پدر و مادر اون، منو به عقد این پسر درآورد. حاال برای شروع یک زندگی، هیچی نداشتیم. نه وسایل زندگی نه یک سرپناه و نه یک پشتوانه. پدر اون به طور کل ما را طرد کرد. اوایل زندگی خیلی بدبختی کشیدم تا

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2