زنان فراموش‌شده

۱6 زنان فراموششده مانتو شلوار طوسی تنش بود. با روسری قهوهای که توپتوپهای مشکی داشت. داخل بند همکه میرفت این مانتو و روسری تنش بود. حتی توی اتاقش. حتی آن وقتهایی که چمباتمه میزد گوشه ی تختش و برای بچههایش ژاکت و دستکش میبافت. اعظم دو ال بنده حا خیره شده بود به راحله و همان جلوی در سوپری داشت آخرین سیگاری که برایش مانده بود را دود میکرد و وسط هر دود نچنچ میکرد: «زن بیچاره حتما تخماش جفت شده از ترسکه اینطوری هرکارتن را دو قرن طول میده تا باز کنه.» زنی که روسریاش را از پشت گره زده بود و چادر گلگلیاش افتاده بود روی شانه اش، پشت سر اعظم دم گرفته بود که «طفلکی خ ی ل ی جوونه. خداکنه به بچههای صغیرش رحمکنن.» همین که یکی از وسطهای صف گفت: «بیخود دل تون نسوزه، خودش بچه هاش را یتیم کرده.» مهین ال خانوم که از گنده تهای زندان بود، با صدای بلند، طوری که همه بشنوند،گفت: «جنایت که نکرده، شوهرش راکشته.» صف که از خنده منفجر شد، یکی با صدای بلند داد زد برای آزادی همهی زندانیها صلوات که غائله ختم شود. صلوات تمام نشده، یکی از زن ها شروع کرد ریز ریز تعریف کردنکه سه سال پیش راحله، شوهرش را تکه تکه کرده و انداخته تو ی بشکه. «راحله؟ عمراً؟ شلوارش رو هم بلد نیست ال با بکشه، چطوری مرتیکه رو تکه تکه کرده. باز فاطمه خانوم رو بگی یه چیزی، آدم باورش میشه ماشالله با اون هیبت و هیکل.» یکی بهش سقلمه زد که «تنت میخاره باز؟ هنوز جای مشت و لگدای سه روز پیش که از فاطمه خانوم نوش جان کردی خوب نشده ها.» زری، دخترک ۱۹ -۱8 سالهای که سر کل کل با گشت ارشادیها بازداشت شده بود، زد زیر خنده که: «چیزی نگفتم بابا. داشتم ازش تعریف م ی کردم ال . من اصو عاشق این زنهاییام که میزنن شوهراشون رو لت و پار میِکنن. ایوَل بهخدا.» صد ای یکی ال رفت، خنده دخترها که با از اون وسط گفت: «نخند مادر، سرت میاد بخدا» و هرکس از یک گوشه شروع کرد به تعریف داستانهای

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2