زنان فراموش‌شده

۱8 زنان فراموششده و اون طرف دیگهاش نه. همیشه میترسیدم پام لیز بخوره و وسط زمین و هوا آویزون شم و دستم به هیچ جا بند نباشه. اولین باری که از پله ها هلم داد تازه رفته بودیم تهران، ویدیو خریده بود و فیلم سوپر میدید. وقتی گفتم نبین، افتاد به جونم. محکم مشت میزد توی سینهم و من دستم رو سفت از نرده گرفته بودمکه نی فتم از پله ها، افتادم اما. یکی یکی پله ها را قل خوردم، پلههاکه زیر پام یکی یکی خالی میشد، صداش توی سرم میپیچید که داد میزد نمیخوامت، زشت ی . *** قد بلند و چهارشانه بود، با یک طور زیبایی وحشی، مثل زنهای عشایر که چارقد بهکمر میبندند و میپرند روی اسب. جسارت وحشی آن زن ها را نداشت اما. هر یک جملهایکه میگفت بیست بار عذرخواهی میکرد. اولین باری که دی دمش، تازه آورده بودنش اینجا . کز کرده بود یک گوشه و مثل بید میلرزید . سه روز بودکه یک کلمه هم حرف نزده بود و حتی نگفته بود ک ه تب ک رده. قرص تب بر که برایش بردم به شوخی گفتم «سنین دیلین یخدی ببم جان؟» 1 ی ک دفعه زبان باز کرد و گفت: «دیلیم وار باجی، هِچکس تورکی ب ی لمز بورا.» 2 ترک بود و یک کلمه فارسی نمیفهمید . وحشت کرده بود وسط ای ن همه هیاهو و داد و بیداد به زبانیکه نمیفهمیدش و همان یک ذره سرزبانی که به ترکی داشت هم خشک شده بود. شروع که به ترکی حرف زدن کردم، دستم راگرفت توی دستان داغش و زد زیر گریه و به ترکی گفتکه «حاال چه خاک ی به سرم بریزم من؟ بچه ال هام را چهکنم؟کجان ا ن یعنی؟» ازشکه پرسیدم چرا آوردنت اینجا؟ نمیدانست. تا ۱4 سالگی خانه پدر و مادرش در یک دهات دور افتاده بدون مسجد و مدرسه در اردبیل بود و بعد هم شوهرش داده بودند به یکی از پسرهای همان دهات و رفته بود خانه 1 . تو زبون نداری بچه جان؟ 2 . زبون دارم خواهر، ولی اینجاکسی ترکی بلد نیست.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2