زنان فراموش‌شده

هشت زن، هشت روایت ۳۱ نشو ی و خودش را گم و گور کرده. گفت میخواست خودش به تو خبر بدهد اما خجالتکشید و نتوانست. شاکیها فرصتی برای قسط بندی ندادند و او هم دیگر بریده بود و طاقت حبسکشیدن نداشت. هنوز یر القش و فرار ام در شوک ط بود که خبردار شد، میخواهند گلنار را شوهر بدهند. گلنار ۱۱ ساله اش را. همسایهای که نسرین گاهگاهی به او تلفن م ی کرد و خبر دخترکش را میگرفت، گفته بود که گلنار، دو هفته است مدرسه نمیرود و میخواهند او را به یک مرد ۳5 ساله شوهر بدهند. حا ال ماده شیری شده بود که فقط به فکر نجات بچه اش بود. از مدتها پ ی ش درخواست مرخصی و قسطبندی بدهیاش را داده بودند و گیر وثیقه بود. قاض ی پرونده اش حت ی به کفالت هم رضایت داد، اما کسی را نداشت که یک ف ی ش حقوق ی گرو بگذارد وکفیلش شود. بعد از ماجرای گلنار، زندانیهای دیگر که بیقراریاش را دیدند، یک بازنشسته برایش پیدا کردند که پانصد هزار تومان بگیرد و فیشحقوقیاش را برای کفالت بگذارد. آن پانصد هزار تومان را هم زندانیهای بند مالی برایشگلریزان کردند. از زندانکه آزاد شد، از همان جلوی زندان اوین تلفنکرد وگفت: «من دارم م ی رم اهواز،گلنارم را پس بگیرم.» پرسیدم وقتی برگشت ی کجا میمانی؟ گفت: «تلفن کردم به صاحب همون خیاطخانهای که قبال بودم، گفتش چون سوءسابقه دارم فعال تا وضعم معلوم نشه، نمیتونه بهم کار بده، ولی یکی از فامیلهاشون یک اتاق توی یکی از دهاتهای ورامین داره که میتونه به قیمت خیلی کم بهم اجاره بده، اجاره ماه اولش رو هم خودش بهم قرض داد تا ببینم چی میشه.» میگفت همین که گلنار را پس بگیرم، دوباره همه چیز را از اول میسازم و این بار دیگه روی هیچکس جز خودم حساب نمیکنم . تلخ و سرخورده بود و فقط وحشت شوهر دادن دخترکش را داشت. میگفت : «از زندان روزی چندبار تلفن میکردم خونه پدرشوهرم و التماسشون میکردم که دست نگهدارن تا خودم بیام بیرون وگلنار را ببرم. ضجه میزدم و میگفتم به هیکل درشتش نگاه نکنین، فقط ۱۱ سالشه و هنوز حتی پریود هم نشده و عروسکبازی میکنه.»

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2