زنان فراموش‌شده

42 زنان فراموششده روز ی که اسمش را برای آزادی خواندند، همه شوکه شده بودند، خودش هم ب ی خبر بود. داشت رختهای چرک اش را میشست که صدایش کردند. سر یک ربع وسائلش را بخشید به این و آن و رفت. زندانیها سه بار برایش «برو دیگه برنگردی» خواندند و برگشتند به اتاقهایشان، مینو که تخت عذرا به او رسیده بود و داشت وسایلش را از طبقه ی سوم تخت کنار پنجره میآورد پایین، گفت: « کاش ما هم شانس عذرا را داشتیم شاکیمون یه دفعهای به دلش برات میشد و رضایت میداد.» طاهره همان طور که داشت گوجه برای الد خُرد م ی کرد، سا گفت: «حتما اینقدر مخ شاکیش رو زده که از خر شیطون اومده پایین دیگه. نمیدیدی همهش پای تلفن بود؟» م ی نو سرش را از تخت آورد بیرون وگفت: «نه بابا ماجرا یک چیز دیگهس، خبر ندارین شماها. سر خاطرخواهی کارش به اینجاکشیده.» ش ی و ا که بازداشتی منکراتی بود و از سر ظهر که آورده بودندش زندان، داشت ریزریز اشک میریخت، پغی زد زیر خنده وگفت: «خاطرخواه کی شده بود با این قیافه ش؟» م ی نو، اول به شیوا تشر رفت که مردم را مسخره نکن و بعد گفت: «اگه تو آبغورهگیریت رو تمومکنی براتون میگم . مفصله ماجراش.» همه که ساکت شدند، مینو یک لیوان چای از فالسک اش ریخت و شروع به تعریفکرد: «جونم براتون بگه که شوهر عذرا توی جنگ مفقوداالثر شده و اون مونده با ی ه بچه. پسرش االن هفده سالشه. بهش نمیاد اص ی الًها ول راست میگه، خودم عکس پسرش رو توی کیف پولش دیدم. این عذرا خانم ما گاهی که حوصلهش سر میرفته، یک خط ایرانسل میانداخته توی گوشیش و زنگ م ی زده به شماره تلفن مردم و سربه سرشون میگذاشته. یک باری که همینطوری شانسی یک شمارهای رو گرفته بود یک خانم جوان با صدای عشوهای گوشی رو برمیداره . عذرا همکه صداش رو دیدید کمی دو رگه س، تقلید صدام بلده، صدای یک آقای جنتلمن رو درمیاره و میگه شماره شما رو یکی از دوست ا تون

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2