زنان فراموش‌شده

هشت زن، هشت روایت 4۷ بنال ببینیم چرا دوباره برگشت خوردی پس؟ ما فکر کردیم دختره رفت آلمان اون پسر خوشگلهای اونجا رو دیده از صرافت تو افتاده.» عذرا یک دفعه قرمز شد و همینطوری که داشت برای خودش سیگار میپیچید، گفت: «نه بابا المصب دست بردار نیست . اون روز که اسمم را خوندن رفتم دیدم دم اوین منتظرمه. گفت تمام این یک سال بهیاد من بوده و خ ی ل ی کار بدی کردهکه من رو انداخته زندون و من هر جوری ال بخوام ت فی این کارشو دربیارم، حق دارم و قبول میکنه . منمگفتم خب رضایت داده دیگه. ولی گفتشکه سند گذاشتم برات چند روزی بیرون باشی و ببینیم چیکار میخوایم بک نی م . فرداش ساعت 8 صبح نشده جلوی در خونه ام بود.گفت ببین من تو ی این یک سالکلی فکر کردم تو راست میگی اینجا نمیشه تغییر جنسیت بدی و خیلی سخت میشه همهچی . با چند تا دکتر خوب حرف زدم، میریم آلمان بر ای عمل.» دختره که حا ی ال خمار از سرش پریده بود،گفت: «به خدا خری عذرا، حتما گفت ی نه و اونم دوباره انداختت اینجا . اگه من همچین خاطرخواهی داشتم یه دق ی قه هم معطلش نمیکردم. به خدا عشقش واقعیه وگرنه بعد یک سال کل ماجرا یادش رفته بود.» ای نو کهگفت عذرا دادش رفت هواکه «آخه برم عملکنمکه چی بشه. اصال مگه الکیه . بهش میگم عمل واسه آدمهاییه که نصف مردن و نصف زن، میگه تو با ایناش چی کار داری، من از دکترها پرسیدم، گفتن برای تو هم میشه.» ش ی و ا که حاال ماجرا براش جدی شده بود، نشست به توضیح دادنکه «کی گفته عمل فقط مال دوجنسیها است، اونایی که ترنس هستن و مثال زنن ولی دلشون میخواد مرد باشن یا ال اص خودشون رو مرد میدونن هم میتونن عمل کنن.» عذر ا گفت: «آی قربون دهنت. خودت میگی اونایی که دلشون میخواد مرد باشن. خب من دلم نمیخواد مرد باشم.» دختره ا داشتن مسخرهبازی درمیآوردن که خب راست میگه دیگه، نمیشه که بعد این همه سال، پسرش به جای ننه بهش بگه بابا.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2