زنان فراموش‌شده

46 زنان فراموششده سادگی میکنه و میگه اینکه داره میره، منمکه شوهر بکن نیستم، بذار چک رو بدم خالص بشم. خانومی که شما باشی عذرا چک رو میده و فردا دختره اول چک را میگذاره اجرا با یک مبلغ ۱00 میلیون تومنی و میره عذرا رو میندازه هلفدونی بعد هم خودش میره آلمان و عذرا هم یک سال اینجا در خدمت من و شما آب خنک میخوره یه ال ماجرا چ . حا و ا ی الن چطور آزاد شده، دیگه منم نمیدونم.» ی ک هفته بعد، دختری کهکارگر بند بود، موقع ناهار آمد داخل اتاق وگفت: «م ی نو خانم، عذرا میگه اون کتی را که موقع آزادی ین الزم ندار دادم بهتون اگه بهم میدین بیزحمت، شوفاژ اتاقشون خاموشه آخه.» تا بقیه بپرسن مگه عذرا ای نجاست دوباره، دختره خودش زودی گفت: «دم غروب آوردنش. اصال آزاد نشده بودکه بیچاره.» هنوز نیامده صدایش توی بند پیچیده بود که «مستیام درد منو دیگه دوا نمیکنه / غم با من زاده شده منو رها نمیکنه» نشسته بود وسط اتاق خالی ته بند و داشت سیگار آتش میزد و میخواند. هماتاقیهایش که سراغش رفتند، زد زیر خنده که دلم براتون تنگ شده بود، اومدم یه نفس بخونم و برم. عادتش بود. همیشه همه چ ی را به شوخی میگرفت. ش ی و ا که تازه با خبر شده بود و آمده بود دیدن عذرا، بوسیدش وگفت: «کلی حرفهای عجیب و غریب دربارهات شنیدم، آرتیست بودی و ما خبر نداشتیم؟» عذرا یک پک عمیق به سی گارش زد و گفت: «پسکوس رسوایی ما هم از بام افتاد؟ آره؟» شیوا که دید خرابکاری کرده، سریع جمع و جورش کرد و گفت: «نه فقط برامون تعریف ال کردنکه اص از اولش بیگناه افتادی حبس.» عذرا خاک سیگارش را تکوند و تلخند زد: «آبکه از سر گذشت چه یک وجب، چه ده وجب. حاال بگو ببینم تاکجاهاش رو براتونگفتن.» ی ک ی از دخترها که از خماری روی یکی از تختهای خالی طبقهی سوم چمباتمه زده بود، به جای شیوا جواب داد: «مینو سیر تا پیازش رو تعریفکرد.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2