زنان فراموش‌شده

هشت زن، هشت روایت 5۷ درنمیاد؟ مگه ۷ تا قاضی نگفتن من بیگناهم؟ پس چرا میخوان منو اعدام کنن؟ انگار توی خواب بختک افتاده بود روی من و هرچی داد میزدم، صدام رو کس ی جز خودم نمیشنید . مثل اون روزی که توی دادگاه دوم حالم بد شده بود، هی جیغ میزدم من نکشتمش و اینقدر گریه کردم که از حال رفتم. ولی بهرام نیومد طرفم. حتی نگاهم نمیکرد . سرش راگرفته بود بین دوتا دستهاش و زل زده بود به نوککفش هاش. انگار که اصال صدای من رو نمیشنید و من داشتم زیر آب داد میزدم. اون روز دادگاه، آخرین باری بود که جلوی بقیه گریه کردم. تمام این سالهایی که اینجا بودم دیگه هیچکس اشک من رو ندید. با سیلی صورتم رو سرخ نگه داشتمکه نگن حقته،که نگن هرکس بره توی زندگی یکی دیگه آخرش همین میشه. اینا چه میدونستن عشق چیه آخه؟ اینا چه میفهمیدن که من توی هم ی ن زندان چه شعرها برای عشق بهرامگفتم؟ من حاضر بودم هزار سال دیگه بخاطر بهرام توی این سیاهچال بمونم. حتی حاضرم بخاطر عشقش بمیرم. اعدام بشم. برم با ی ال دار. فقط به شرطی که بهرام نگه که اعدامش کنید. نگه براش اشد مجازات میخوام . نگه عشق مهناز، عشق نبود، هوس بود. نکنه هیچوقت عاشقم نبوده؟ نه، من تب دارم، این سوئیت لعنتی سرده، هول کردم که نکنه فردا اعدامم کنن. دارم هذیان میگم . اگه عاشقم نبود چرا این ۱2 سال ولم نکرد بره؟ من که اینجا اسیر بودم و اگه تلفنم رو جواب نمیداد، دستم به جایی بند نبود. چرا ه ی گفت رضایت میگیرم نترس. چرا ناامیدم نکردکه همینجا از غصه دقکنم ی ا خودم رو خالصکنم؟ نه عشق بهرام هوس نبوده. اگه عشق نبود، این شب آخری اینطوری دلم هوای دیدنش رو نداشت.کاش وقتی میبینمش بلوز سفید پوشیده باشه با اونکت شلوار سورمهای که خودم براش خریدهم . موهاش رو هم یک وری شونهکنه و روغن بزنه. مثل همون اولین باریکه دیدمش. یعنی میبینمش دوباره؟ چرا تموم نمیشه این شب؟ پرنده ها که دارن میخونن، پس چرا صبح نمیشه؟ کاش زودتر بیان در سوییت رو باز کنن. این چادر سرمهای زشت پر از ترازو را بندازن روی سرم. چشمهام را چشمبند بزنن

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2