زنان فراموش‌شده

56 زنان فراموششده و هرک ی ال به من میگفت با ی چشمم ابرو دارم، اینا چشمش رو از حدقه درمیآوردن . خب منم بهشون حال میدادم، از دادن وقت تلفن اضافی و رد کردن اسمشون برای القات حضور ی گرفته م تا کنار گذاشتن میوه وکمپوت و جنس از سوپری. ولی کاری به کار بقیه نداشتیم که. من که بهشون نمیگفتم خبره ای بند را بدن به من. خودشون دلشون گنجشک بود و همه چی رو میگذاشتن کف دستم. خب منمکه نمیشد چشمم را به خالف ببندم و به رییس زندان خبر ندم که چی داره توی بند میگذره . آخرش هم که خانم رییس، اونطوری حقم را کف دستم گذاشت و فرستادم وسط این موادیهایی که به خونم تشنه بودند. اون روزی که خبر کتک خوردنم از موادیها توی زندان پیچید، حتما خیلیا دلشون خنک شده بود. انگار اینهمه سال منتظر همچین روز ی بودن. سه بار که لت و پارم کردن، دیگه حتی جرئت نمیکردم از تختم بیام پایین. پرده هم اونجا اجازه نداشتیم دور تخت بکشیم که عکسای بهرام رو بچسبونم دور تختم، پرده رو بکشم و خیال کنم توی بغل بهرام خوابیدم. اص الً پارسال خیلی نحس بود. اون از غضب رییس زندان به من و فرستادنم به بند موادیها. این از رفتن بهرام به خارج و جواب ندادن تلفن هام. آخرش هم که بعد از هزار بار زنگ زدن به تلفنش، اونطوری جوابم رو داد. بهش گفتم بهرام من اینجا دارم زنده به گور میشم . از اون دختر شوخ و شنگ 28 ساله، شدم یک زن 40 سالهی درب و داغونی که هر چهارشنبه تنش میلرزه که نکنه ببرندش با ی ال دار.گفتم تو بهم قول دادی رضایت بگیری.گفتی من قتل نکرده را گردن بگیرم که بری بیرون و مادر و پدر سحر رو راضیکنی. چ ی شد پس؟ تهدیدش کردمکه همهچی رو به قاضی میگم. میگم پایکیا وسط بوده. میگم که کار من نبوده. اون وقت آقا برگشته میگه، ال ک فهم کردی، چقدر زنگ میزنی؟ اصال هر غلطی دلت میخواد بکن. حتما میدونست دست من به هیچجا بند نیستکه اینطوری تلفن را قطعکرد و دیگه هم هرچی زنگ زدم، گوش ی رو برنداشت. مگه هزار بار به قاضی نگفتمکار من نیست و بخاطر بهرام الک ی گردن گرفتم. مگه اسم دوستش رو نیاوردم . مگه خود بازپرس نگفت اونهایی که من توی بازسازی صحنه ی قتلگفتم باگزارش پزشکی قانونی جور

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2