زنان فراموش‌شده

۹4 زنان فراموششده با دو نفر از جمع ۳۳ نفریمان، تحویل گرفته بود. - تو که دوباره برگشتی؟ تنهایی یا بقیهتون هم دارن میان؟ دفعه قبل، همان چند ساعتی که نصف مان در سلولهای انفرادی بند عمومی بودیم، آن قدر سر و صدا داشتیم و سرود خواندیم و اعتراضکردیم که تاگفتم تنهایم، نفس راحتیکشید و رفت پی کارش. زن ی که بدنم و وسایلم را دوباره بازرسی کرد هم آشنا بود: اکرم قویدل. به اتهام قتل شوهرش در زندان بود و تازگی حکم اعدامش لغو شده بود. بازرسی زندانیها و خیلی کارهای این مدلی را، زندانیهای قدیمی که مورد اعتماد زندانبان ها هستند، انجام میدهند . اسم اکرم را بی رون زندان بارها شنیده بودم و خودش را دفعهی قبل دیده بودم. جلو ی مأمورها آشنایی نداد، اما نگاه همدالنه اش آراممکرد. پله ها راکه باال رفت ی م و داخل یک راهرو ی بلند و باریک شدیم، اول من را سپرد به زندانیای که وکیل بند مالی زندان بود و سفارشم راکرد. بعد آرام زیر گوشمگفت: «اگر کاری داشتی، بگو خبرمکنن.» در دوم را اکرم پشت سرش قفل کرد. من ماندم و زنی 60 -50 ساله با موه ای جوگندمی، شلوار لی رنگ و رو رفته و یک تیشرت آبی . خودش هم زندانی بود. یکی از زندانیهای قدیمی بند، که وقتی درها روی زندانیها قفل م ی شود و خبر ی از زندانبانها نی ست، مسئول حفظ آرامش و نظم بند هستند. جلوی رویم یک راهرو بزرگ و تنگ بود که یک سرش سکویی مثل میز پذیرش بی مارستانها بود و سر دیگرش اتاقکی که بعدا فهمیدم سوپرمارکت زندان است. یک سمت راهرو سه در بزرگ،که هرکدامشان به یکی از بندها باز م ی شد و طرف دیگر آشپزخانه و اتاق اداری زندان. دومین در، درست وسط راهرو، بندی بود که قرار بود من آنجا بمانم. داخل بند که شدم، این در را زن جوان ی که مأمور زندان بود، پشت سرم قفلکرد. سمت راستم پلههایی بودکه به طبقهی پایین میرفتند، بندی که مخصوص زندانیهای متهم به سرقت و قتل و منکرات و مواد مخدر است. سمت چپ در ی که پشتش یک راهرو مربع شکل است با دو گوشی تلفنکارتی و انتهایش

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2