زنی آرایش روزگار

154 سخن پایانی سپرده بود و از ‌ شناسند. طاهره به این بدعت دل ‌ با نقش او در این بدعت می بود و سرانجام نیز جان خود را بر سر آنگذاشت. آنچه از ‌ آور آن می ‌ منادیان نام یطاهرهگفته شده، تأکیدی بر همین نقشتاریخی ‌ های تاکنون درباره ‌ دیدگاه او همچون مضمونی غالبدر متنشعری او بوده است. در برابر این رویکرد، در این نوشتهکوشیده شد تا آنجاکه ممکن است به خود متنشعرشپرداخته شود. به زندگی و نقش تاریخی او تا آنجا پرداخته شد که بینامتنیت شعر او توانیم بگوییمکه اگر طاهره در اوج ‌ دانیم و نمی ‌ را برای ما آشکار سازد. ما نمی شد، شعر او چه سرانجامی ‌ جوانی و شکفتگی ذهن و زبان خودکشته نمی ی خود تا ‌ های فرهنگ مسلط و قاهر زمانه ‌ بست ‌ یافت و در شکستن پای ‌ می توانست از آنچه رفت، فراتر رود. اما در همان ‌ کجاها همچون یک زن می درخششکوتاه در ظلام روزگار خویش،گسستی را از گذشته و اشتیاقی را برای آغازی نو آشکار ساخت. بازتاب این درخشش را در شعر او همچون بلاغتیدیگر یاخواستیبرایبلاغتیدیگرکوشیدیمنشاندهیم.شعر او از این نگاه فراگشتی را در سوژگی زنانه از «خود» شاعران زن در گذشته، به «من» در دهد که بعدها بیانی از آن در مدرنیسم ایرانی و در شعر فروغ ‌ شعر او نشان می فرخزاد به بلوغ وشکوفاییرسید. انگیز او همچون ‌ خوانش شعر طاهره را با خوانش از تخلص بحث یک «امضا» آغاز کردیم وگفتیمکه مرگ شاعر آخرین امضای او یا امضای امضاهای او در پای اثر شعری است. در این خوانش اما پرسش اصلی، یا آن پاسخ مانده است؛ اینکه در آن ‌ پرسشِ پیش از هر پرسش دیگر، همچنان بی های پیش از مرگ چه سخنی را، چه شعری را، با خود زمزمه ‌ واپسین لحظه اول را از این واپسین لحظات ‌ ای از روایتی دست ‌ کرده است؟ در اینجا تکه ‌ می آوریم، از زبانکسیکه خود شاهد ماجرا بوده است: ‌ می

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2