زنی آرایش روزگار

27 شبح یک نام اند. در دیوان حافظ عدول از صورت ‌ قطعات تغزلی هستکه فاقد تخلص واحددربیتپایانیدرغزلیبامصراع ‌ْ صورتنامی ‌ یتخلصرا به ‌ شده ‌ شناخته بینیم. در تصحیحمعتبر ‌ آغازین«چو برشکستصبا زلفعنبرافشانش...»می صورت «خواجه» آمده ‌ صورت «حافظ»که به ‌ خانلری نام شعریِ سراینده نه به است: دستخواجه دهم ‌ بگیرم آنسر زلفو به 12 که داد من بستاند ز مکر و دستانش بینیمکه در غزلی دیگر تخلصنه در بیتپایانیکه در مطلعغزلخود ‌ و نیز می نماید: ‌ می پوش ‌ درعهدپادشاهخطابخشجرم نوش ‌ کششدومفتیپیاله ‌ حافظقرابه تر،باشخصشاعر ‌ سخنیدقیق ‌ توانبا نامخاصشاعروبه ‌ تخلصرا نمی مفرد ‌ شخص ‌ ندرتشاعر را همچون اول ‌ لحاظ دستوری نیز به ‌ یکیگرفت. به مفردغایبارجاع ‌ شخصی ‌ کند،بلکه اغلببهشاعرهمچونسوم ‌ نمایندگیمی دهد: ‌ می سعدیبه روزگارانمهرینشسته در دل توانکرد الا به روزگاران ‌ بیرون نمی گردد که مورد خطابقرار ‌ شخصی برمی ‌ و گاهی نیز در وجه امریِ فعل به اول گرفته است: های دیگر از دیوان، نام حافظ و «خواجه»، هر دو، در بیت آمده است: بگیرم آن سر ‌ در تصحیح 12 دل ز مکر و دستانش. ‌ زلف و به دست خواجه دهمکه سوخت حافظ بی

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2