زنی آرایش روزگار

39 شبح یک نام صورتتخلصدر بیتمقطع یا ‌ حقوقی یکسان نیستند؛ امضاییکشاعر به دهد. ‌ در پایشعر هم همواره به یکشخصو در یک زمان واحد ارجاع نمی توانگفتما در دیوان او ‌ هایحافظ می ‌ روستکه با نگاهی بهکلسروده ‌ ازاین های مختلفی از زندگی ‌ یی در دوره ‌ ها ‌ با یک«حافظ» سروکار نداریم، با حافظ اند.حافظدر ‌ پیداکرده ‌ نامی ‌ روهستیمکه با هم در تخلصیواحدهم ‌ شاعر روبه جوانی و آغاز کار همچونشاعری مفلِق، با حافظ در دوران پختگی اندیشه و بیان شعری یکفرد یا یکذهنیت، «سوژگی» نیست. خوریم ‌ از اشعارتغزلیبرمی ‌ ازسویدیگر،درتاریخادبپارسیبهحجمی که تخلصی را در پای خود ندارند. در قالبی همچون رباعی، بنا به عرف، جایی برای تخلصیا امضایشاعر نیستهرچند معدود رباعیاتی را در میان هم نه در مصرع ‌ توان یافتکهحاوینامشاعر، آن ‌ شمارخیام می ‌ رباعیاتاندک آخر بلکه در مصرع اول است. در قالب غزل نیز که تخلص در آن عرفی که درسعدیو ‌ خوریم،چنان ‌ شده است،گاه بهغزلیفاقد تخلصبرمی ‌ شناخته غزلی از او با این مطلع: آنکه برآید به زبانم ‌ سخنعشقتو بی دهد ازحال نهانم ‌ رنگرخسارهخبر می و با این بیتپایانی یا مقطع: سخن از نیمه بریدمکه نگهکردم و دیدم پایان نرسانم ‌ که به پایان رسدم عمر و به اما چگونه استکه این غزل را حتی اگر بر ورقی جداافتاده از دیوان ای از سخن او خواهیم ‌ سعدی بخوانیم، باز هم آن را از سعدی و همچون پاره

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2