زنی آرایش روزگار

57 شبح یک نام آید تا ‌ صدا درمی ‌ توانگفتکه تخلص زنگی استکه به ‌ در شعر فارسی می زمانیت شعری را به زمانگذرای واقعی به شاعر ‌ ی فرود ناگزیر از بی ‌ لحظه ماند، درحالیکهسخن ‌ یادآوریکند، آنجاکهشاعر در بیتآخر ازگفتنفرومی توان آن پایانی دانستکه در ‌ تعبیر الیوتمی ‌ همچنان باقی است. این نقطه را به دادن همانا آغازکردن است، پایان ‌ واقع بازگشتی به آغاز سخن است: «پایان پایانهر تغزل از این نگاه بازگشتی به آغاز 41 ایم.» ‌ جاستکه ما آغاز کرده ‌ همان آن است. شده از طاهره این ذات متعشق نیستکه در ستایش ‌ تغزلکوتاه نقل ‌ در ستایشاز خود لب ‌ گوید، بلکه خود معشوقِ زیباستکه به ‌ معشوقسخن می جایی ‌ به سخنگشوده است: اگر به باد دهم زلفعنبرآسا را... . در این جابه یابیم و نه ‌ خلافعرف سخن عاشقانه استکه ما امضایی را در خود شعر می امضایی را در پایشعر. نام شاعر در سخن ناپدید شده تا پدیدار گردد. آری، معنایمتعارفاست. اما نه به ایندلیلکه فاقدتخلص ‌ اینشعر فاقدتخلصبه نام است. و نیز اینکه اینشعر فاقد تخلصاست، اما نه ‌ ای بی ‌ است: از گوینده نماید. در اقتصاد بیانیغزل ‌ به ایندلیلکه فاقد تخلصاستسخنی ناتمام می سو و مجال اندکشاعری همچون طاهره از سوی دیگر، ما در کلیت ‌ از یک خوریم؛تمام استبرایاینکه ‌ برمی ‌ اینسخنتغزلیبهتمامیتیدرعینناتمامی توانست ‌ همین استکهگفته شده وجز این نیستو ناتمام استبرای آنکه می توانگفتکه در ‌ ادامه یابد اما ادامه نیافته است.کلسخنشعریطاهره را می ای ‌ زده ‌ یتندشتاب ‌ ها ‌ است. مسوده ‌ مانده درعینتمامی ‌ مجموع،سخنیناتمام استکه شاعر هرگز فرصت بازگشت به آنها و تکمیل و پردازششان را نیافته 41 T. S. Eliot, Little Gidding: What we call the beginning is often the end and to make an end is to make a beginning. The end is where we start from.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2