زنی آرایش روزگار

56 شبح یک نام گوید: ‌ بینیمکهمی ‌ می به پایان آمد ایندفتر،حکایتهمچنان باقی است بهصددفتر نشایدگفتحسبالحالمشتاقی ... نهحسنتآخریدارد، نهسعدیرا سخن پایان بمیردتشنهمستسقیودریاهمچنانباقی یشعری را ‌ یکگزاره ‌ توانگفتهر شاعری در غزل تنها ‌ روستکه می ‌ و ازاین های ‌ صورت ‌ توانبه ‌ یسعدیرامی ‌ کند.کلگفتمانعاشقانه ‌ درنهایتتکرارمی دارم»که ‌ بیانیگوناگون اما تکرار اینجمله از او دانست: «تو را من دوستمی بیت آمده است: ‌ در این تک دارم خلافهرکه در عالم ‌ تو را من دوستمی اگر طعنه استدر عقلم، اگر رخنه استدر دینم انتهایی در اختیار ندارد و ‌ اما این نیز هستکه شاعر در زمان، فرصت بی معنای ‌ ایاز زمان،خود را ازشعفتعشقرهاسازد: تخلصبه ‌ بایدکه در نقطه شدن، رهاشدن… . حتی درشعری بدون تخلصبیانی از اینخواست ‌ خلاص که در بیت مقطع غزل یادشده از ‌ بینیم، چنان ‌ شدگی را می ‌ به رهایی و رهایی سعدی: سخن از نیمه بریدمکه نگهکردم و دیدم که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2