چگونه می‌توان یک کشور را دزدید؟

99 بهمن احمدی امویی سیاسی داشتند. ما بعضی از این شرکتها را به همان مدیرانیکه بهصورت دولتی آنها را اداره میکردند فروختیم، با قیمت واقعی و حسابداریشده و قابلدفاع. دلیل هم داشتکه آنها را به مدیران دولتی دادیم: این مدیران آنها را خوب می شناختند و اگرچه دولتی بودند، دیگر بهکار هم وارد شده بودند و با این واگذاری آنها بهشدت درگیر کار میشدند و ال درآمدشان با میرفت و مالیات دولت هم بهتبع آن افزایش مییافت. به نظرم حماقتی در جامعهی بیسواد ما وجود داشتکه نمی فهمیدند مدیر دولتی کارخانه، اسیر مدیر جدید بخش خصوصی میشود، مدیر دولتیکه تا دیروز با ماشین به کارخانه میآمد و حقوقش را میگرفت و اگر حقوق کارمندان را هم نمیداد، حمایت میشد، از فردای واگذاری، نوکر بخش خصوصی میشود. آن موقع، آن مدیر آقای کارخانه بود و از امروز، نوکر کارخانه میشود. این مسئله را من میفهمیدم که اگر پولی هم به دست آورده، به خاطر نوکری و خدمتش یا افزایش تولید بوده است. متأسفانه این درک و فهم در مملکت ما وجود نداشت و متهم شدیمکه اینها را به مدیران سازمان صنایع میدهیم و نمیخواهیم بقیه را در این روند شریککنیم. 61 ال اخت ف دیدگاه هر روز زیادتر شد و با توجه به اینکه در آن زمان سازمان صنایع ملی ایران نقش سازمان خصوصیسازی را ایفا میکرد، خیلیها بهدنبال دردستگرفتن واحدهای زیرمجموعهی آن بودند ، ازجمله نظامیان، گروههای ذینفوذ و مدیران ارشد دولتی. به نظر میرسید هرکدام میخواستند تا آنجاییکه میتوانند بخش بزرگتری از این مجموعه را برای خود تصاحب کنند. دوران ساختن طبقهی اجتماعی و گروههای حامی بود و هرکسی سهم بیشتری از این سفره میخواست. خیلیها دوست داشتند این شرکتها را بگیرند. من به هیچکس اهمیت نمی دادم. میگفتم باید اینها را بفروشیم.کسیکه میآید و کارخانه را میخرد، مورد حمایت من است، چون میتواند نوکر کارخانه شود. من خریداران کارخانه را بهعنوان اسیر کارخانه میدیدم و درنتیجه به همهشانکمک کردم. به هرکسیکه نمیتوانست قسطش ر ا بدهد، مهلت میدادم؛ این حق را داشتم. من دنبال این نبودمکه ببینم سود میدهد یا خیر، چون قطعا سود میدهد، دنبال این نبودم که ببینم چقدر برده، چون خیلی برده بود. ا در ال اص جامعهی تورمی، هرکسیکه برده، برده است. خوبیکار ما این بودکه از ا ن دیگر ال نوکری میکند، نه آقایی؛ ا ال درحالیکه قب که مدیر دولتی بوده، آقایی میکرد. آقای کارخانه بود و حقوقش را آخر برج میگرفت و سفر خارجیاش را میرفت. من با این مسائل آشنا 61 . همان.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2