۱5۴ نجف دریابندری من یادداشتها ی زیادی هم دراینباره دارم. به التماس به آقای زهرایی گفتم که من این یادداشتها را میخواهم. استاد نجف گفت من نمی دانم اص اینها ال کجاست، فکر می کنم خانمم اینها را زیرزمینگذاشته باشد. گفتم من اینها را میخواهم. پرسید می خواهی چه کارش کنی؟ گفتم شما بسپاریدش به من! با آقای زهرایی صحبتکردم، قبولکردکه یادداشتها را به دفترش منتقلکند و من بروم آنجا آنها را بخوانم. حریف من بیان رسایی داشت، سخنانش مرا غمگین و درعین حال مبهوت کرده بود. سراپاگوش شده بودم. یادم رفته بودکه من هم سؤال هایی دارمکه باید از او بپرسم. از خیر هرچه سؤالگذشتم و گذاشتم حرف هایش را بزند. یاد داستانی افتادم که در نوجوانی از زبان هوشنگ مستوفی در رادیو شنیده بودم . «داستانی که دکتر گفت » از تورگنیف. در آن داستان قلم از دست تورگنیف می افتد و زبان دکتر جای قلم او را می گیرد . نمی توانید تصورکنید. روزیکه من رفتم دفتر آقای زهرایی که این دستنوشتهها را ببینم، دیدم چهارپنجگونی پر، پر از کاغذ،کاغذهایکاهی آنجاست. حیرت کردم . اینکاغذها حتی منگنه هم نشده بودکه بتوانم تشخیص بدهم اول مطلب کجاست و آخرشکجاست. به آقای زهرایی گفتم یک اتاق به من بدهید و مرا با این کاغذها تنها بگذارید. کارم را شروع کردم. یک سال و نیم، تمام وقت، با این کاغذها ور رفتم تا آنها را مرتب کنم. پارهای از آنها ترجمههای ی بود که نمی شد چاپ کرد. فهرست مطالب را شاید هنوز داشته باشم. حدود ۱۰ هزار صفحه یادداشت A4 تایپ شده و مرتب از توی آنها درآمد . یک خانمی را در اختیارمگذاشته بودکه آنها را تایپکند. تایپ میکرد، ادیت میکردم، غلطگیری و اص ح می ال کرد و به من میداد. من به استاد میدادم و هرکدام راکه میپسندید تیک میزد و هرکدام راکه نمی پسندید عالمت سؤال میگذاشت. ازجمله مطالبی که توی آن ها پیدا کردم یکی همین متن دوبلههای «تاریخچهی مختصر آمریکا» بود و یکی هم «زندگی داوینچی»، متنهای فوقالعاده ای که من چند بار به آقای زهرایی التماس کردم این ها را دربیاورد. متن ترجمه های مربوط به بکت و همینگوی هم بود، بهاضافه ی دو تا کتاب
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2