۲۴ نجف دریابندری مدرسهی پسرها، نمی دانم چطور شد که دی گر شاگرد زرنگی نبودم. محیط عوض شده بود. بساط د ی گری بود. در مدرسهی دخترها همهچی ز آرام و منظم و خ ی لی بقاعده بود. ای نجا همه شلوغ بودند و بساطی بود. ی ادم است سال اول بهکلیگی ج بودم. در هم ی ن موقعها هم جنگ شروع شد. نی روهای متفقی ن آمدند به ال شهر به آبادان و اص کلی دگرگون شد. اصال فضا عوض شد، درست مثل ای نکه دری باز شده باشد. تا آن موقع همهچی ز بسته و ساکت و بی سروصدا بود. ی کهو در باز شد، قوای خارجی آمدند و خی لی شلوغ شد آبادان. من در مدرسهی رازی هم تا سال سوم دبی رستان درس خواندم. بعدش دیگر درس نخواندم. رفتم شرکت نفتکارمند شدم. بعد البته دورهی سه سال بعدی را در ک ها الس ی شبانه خواندم، ولی در امتحان تجدی دشدمودی گر هم امتحان ندادم . شرکت نفتکار میکردم و دیگر احتی اجی نداشتمکه امتحان بدهم. آموختن زبان انگلیسی چطور شد در شرکت نفت استخدام شدید ی ا در واقع توانستی د استخدام شو ی د؟ خیلی ساده. وقتی که آبادان بودیم، روبه روی خانهمان خانهای بود که آن زمان دوسه تا جوان آنجا زندگی می کردند، به اسم شیرازی. اینها از هند آمده بودند. همه شان را ما میگفتیم شی رازی، درحالیکه یکی شان اسمش زند بود، یکی دیگر نمی دانم چی. اسمهای شان فرق میکرد. ولی به همه میگفتیم شیرازی. خودشان هم میگفتند شیرازی. اینها بعدا در شرکت نفت آدمها ی مهمی شدند، برای ای نکه تحصیل کرده بودند و از هند آمده بودند و... . یکی از آنها زند شیرازی بودکه رئی س ادارهی کارگری ادارهی کار آبادان بود. ای ن همانکسی بودکه خواهر بزرگ مرا برد به شرکت نفت و گذاشت سر کار. وقتی من می خواستم بروم شرکت نفت، آن شی رازی اولیکه جوان خی لی خوشقیافهای بود و بعد هم رفت به انگلی ال س و تا حا باید مرده باشد ــ قاعدتاً، بله بای د مرده باشد ــ سالهای ملی شدن شرکت نفت او از آبادان رفت. آمد به تهران. ی ک چند سالی هم تهران بود . تجارت میکرد. بعد از تهران مهاجرت کرد به انگلیس. رفت آنجا و دیگر
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2