نجف دریابندری

۲5 گفت وگو درباره ی زندگی نمی دانم چهکار میکرد. ولی جوان ی ال قی بود. بههرحال، آنموقع رئیس چاپخانهی آبادان بود. ای ن مرا برد به شرکت نفت و معرفی کرد به آقای جاوید. جاو ی د هم همشهری ما بود، بوشهری بود. رئیس ادارهی کارمندان ادارهی کار آبادان بود. در واقع، آن آقای شی رازی رئی س ادارهی کارگری بود. اینها با هم آشنا بودند. مرا معرفی کرد به آقای جاوی د و استخدامم کردند بهعنوان کارمند شرکت نفت. من تصدیق کالس نهم داشتم، ولی خب، این ظاهرا برایاینکه به عنوان کارمند استخدام شوم کافی بود. من ی ک سالی، آره، حدود یک سالی، توی ادارهی کشتی رانی شرکت نفت کار میکردم، ادارهی کارگری کشتیرانی. کار مهمی نداشتم. کارتها ی کارگران را حاضر میکردم. از این کارها. طبعا من کارمند خوبی نبودم. حواسم دنبال چیزهای دیگری بود. در این ضمن، بعد از مدرسه شروع کردم به انگلیسیخواندن. پی ش خودم انگلیسی یاد گرفتم، ولی خب، هیچکس باور نمی کردکه من انگلیسی بلدم. ی عنی چه انگلیسی یاد گرفتید؟ یعنی ای نکه خواندن و نوشتن انگلی سی را یاد گرفتید ی ا آنکه حرفزدن را هم؟ نه، حرفزدن ش را هم یاد گرفتم، برایاینکه سی نمای شرکت نفت آن موقع فیلمهای زباناصلی می گذاشت. هر فی لمی را دوسه بار میدی دم و مقدار زیادی از بر میکردم. داستان انگلی سی خواندن من چیز عجیبی بود. توی مدرسه درس انگل ی سی من خوب نبود؛ تجدید شدم. شای د هم برای تجدی دی شروع کردم به خواندن انگلی سی و بعد دی گر دنبالش راگرفتم. عمند القه شده بودید؟ آره . خواندم. بعد از آنجا مرا منتقل کردند به جای ی که اسمش بود «سیمنز ک ب»، ال باشگاه ملوانان. آنجا خ ی لی جای جالبی بود، برایای نکه ملوانها بودند و من بیشتر انگلی سی حرفزدن را آنجا ی اد گرفتم. ملوانها انگلی سی و آمریکایی بودند؟ انگل ی سی بودند؛ آمریکایی نبودند. آمریکایی یادم نمیآید. برایاینکه کشتیهای انگلیسی می آمدند و البته نروژی. ولی خب، آنها هم انگلی سی حرف میزدند،

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2