نجف دریابندری

۲6 نجف دریابندری خیلیهایشان. ی ک سالی هم در آن باشگاه بودم. بعد رئ ی س باشگاه عوض شد و یک انگلی سی جد ی دی آمد که خی لی هم بلندقد بود و «سیلر» بود. در باشگاه ملوانانکارتان چه بود؟ به ی الح مد اصط ر داخلی باشگاه بودم. کارمندانیکه از خارج می آمدند در باشگاه اقامت میکردند، و ی ا برای بازی به باشگاه میآمدند. دفتردستکی بود و من اداره میکردم. ولی البته من ای نکار را جدی نمیگرفتم. مسخره بود. تا اینکه این مدیر جد ی د که گفتم از کشتی رانی آمده بود آمد و به من گفت که... حاال من در این مدت تودهای شده بودم، خی لی هم سفت وسخت . گفت اینجوری نمیشودکه ادامه بدهی، بای د نظموترتی ب داشته باشی. ی ککسی بود صبح میآمد تا ظهر و من از بعدازظهر می رفتم تا غروب. آنکه صبحها می آمد آدم حسابی بود. مرا نصیحت می کرد و می گفت آخر ای نجا جای خی لی خوبی است؛ باشگاه ملوان ه ا ست و اگر ای نجا بمانی خیلی پی شرفت میکنی. میدی د که من بچهی بااستعدادی هستم و انگلیسی ی اد گرفتهام و... . می گفت تو اگر کارت را جدی بگ ی ری، پ ی شرفت میکنی. منتها من جدی نمیگرفتم. آن یارو رئیس جدی د که آمد آدم خ ی لی جدیای بود، ی ال ا اقل اینطور وانمود میکرد. اولکه تازه آمده بود، به من تذکر داد، ولی منگوش نکردم. بعد ی ک شخصی به نام «مستر پترسن» آمد آنجا و به من گفت که چرا درست کار نمی کنی؟ ای ن پترسن کسی بود که مرا فرستاده بود به همی ن باشگاه. گفته بود تو انگلیسیات از دی گران بهتر است؛ بنابراین، می فرستمت به باشگاه؛ آنجا پی شرفت میکنی. من هم گفتم خیلی خ و ب! ولی گوش نکردم دیگر. بههرحال، پترسن پرسی د چرا درست کارت را انجام نمی دهی؟ تو که انگلیسیات خی لی خوب است و قاعدتا بای د خوبکار بکنی ؛ تعجب می کنمکه چراکار نمیکنی. خ ، الصه مقداری صحبت کرد و گفت نه، من یقی ن دارمکه ای نکارمند خوبی میشود. بهعبارتدیگر، این پترسن یک چ ی زی در من دی ده بود که فکر می کرد من خوب خواهم شد. به هرصورت، مرا فرستادند به ادارهی کارگزینی، از آنجا هم به ادارهی حسابداری. بچههای ادارهی حسابداری آشنا بودند، ولی خب، آنجا هم کار نمی کردم. رئی س حسابداری که ی ک ارمنی بود مرا صدا کرد و گفت من در احوال تو حیران ماندهام، برایاینکه

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2