نجف دریابندری

۲7 گفت وگو درباره ی زندگی تو بچهی زبلی هستی، ولیکار نمیکنی. یادم نی ست در جوابش چیگفتم، ولی ی ادم هستکه یک چرتوپرتهای ی سرهمکردم. بازهم مرا به ادارهی کارگزینی فرستادند. کارگز ی نی هم تهدید کردکه این دیگر آخری ن بار استکه تو را به جایی میفرستیم.کجا می خواهی بروی؟ منگفتم ادارهی انتشارات. آنجا من احتماال خوبکار میکنم! گفتند برای رفتن به ادارهی انتشارات بای د سوابقی داشته باشی. گفتم من انگلیسی بلدم. گفتند معلوم نی ست! تو کجا انگلیسی خواندهای؟گفتم بههرحال من بلدم. مرا فرستادند به ادارهی انتشارات. به ادارهی انتشارات که رفتم ، آنجاکار کردم! ای ن بعد از ۲۸ مرداد ؟ ۱۳۳۲ بود نه، هنوز به ۲۸ مرداد نرسیده بودیم. من رفتم ادارهی انتشارات شرکت نفت. آنجا دکتر نطقی رئیس اداره بود، ابراهیم گلستان بود، دکتر محمدعلی موحد بود . من از همه شان جوانتر بودم. باز می خواستم همان بازی را دربیاورم که جاهای دی گر درآورده بودم. ی ک روز حمی د نطقی مرا صدا کرد، گفت من یک گزارش خی لی خوب برای تو فرستادهام به کارگزینی. در صورتی که من هرجا رفته بودمگزارش داده بودند که ای نکارمند خوبی نیست. گفت من ی ک گزارش خوب برایت فرستادهام، ایناهاش. نگاه کردم دیدم خی لی عالی نوشته است. به من گفت که دلم می خواهد تو ای نجا کار کنی. ای ن بود که من هم خودم را جمع وجور کردم. مرا فرستادند به ادارهی روزنامهی خبرهای روز که در آبادان منتشر میشد. شخص مسنی بودکه برای شان خبر ترجمه میکرد. قدریکند بود، ازش ناراضی بودند. او را به جای دی ال گری منتقلکردند و من رفتم جای او. حا د ی گر من خیلی اعی ان شده بودم: عصرها ماشین می آمد دنبال من، میرفتم سه چهار ساعت خبر ترجمه می کردم، بعد هم میرفتم بی رون الواطی. ی ادتان هست چقدر حقوق میگرفتید؟ ی کی از کمترین حقوقها ی شرکت نفت. اساس حقوق شرکت نفت بر دو پایه بود. ی کی همان حقوق پای ه بودکه مال من حدود دویست تومان بود. دی گر اضافاتی بود که به آن «الووانس» میگفتند. من مجموعا چهارصدپانصد تومان میگرفتم.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2