نجف دریابندری

۴۱ گفت وگو درباره ی زندگی روزنامه مقاله مینوشتم؛ یعنی می خواهم بگویم که ما ی ک نوع زندگی دوگانه داشتیم. ازلحاظ سی اسی تو خط حزب توده بودیم، اما ازلحاظ فرهنگی کار خودمان را میکردیم. من حتی توی آن روزنامهی تودهایها که به آبادان میآمد ی ک داستان هم نوشتم. اسمش یادم نیست، ولی صاحبامتی ازش رمضانیان بود . نه رمضاننیا، رمضان ی ان که کارمند شرکت نفت بود که بعد اخراجش کردند . من آنجا ی ک داستانی نوشتم که به نظر خیلی عجیبوغریب میآمد. داستان سگی بود که مری ض شده بود و روی تپههای زبالهی آبادان خوابیده بود، یکهمچه داستانی. کاری نداریم. حمی د صالحی،که میشناسی دش البد، مقالهای نوشت و حمله کرد به آن داستان. ما البته با همدیگر رفیق بودیم. می خواهم به شما بگوی مکه طرز فکری در من بودکه بعدها متوجهش شدمکه با مال خیلیهای دی گر فرق دارد. این حمی د صالحی که از من بزرگتر بود آمده بود در حزب توده، عضو کمیتهی محلی بود. در واقع، تودهای واقعی او بود و نظایر او. به عبارتدیگر، اینها بودند مفهوم حزب تودهای که بعدها شناخته شد. نمیخواهم بگوًی ال م که او مث دروغگو بود، ولی تفکرش بهکلی با تفکر من فرق داشت. گذشته از ای ن، در آن ایام همینگوی و امثال او جزو نوی سندگان چپ آمریکا محسوب میشدند. بعدها من متوجه شدم که به همینگوی ی ا مثال به فاکنر ازلحاظ سیاسی نمی شد جای خی لی مشخصی داد. چپ به حساب میآمد، نه زیاد. من فاکنر هم ترجمه میکردم. نگفت ی د که مضمون حملهی آقای صالحی چه بود؟ مضمون حملهاش ای ن بودکه ای ن داستان غیرتودهای است. در واقع، داستان یک مضمونکافکای ی داشت. من بعدها متوجه شدمکه تودهایها کافکا نمیخوانند. من آن موقع کافکا می خواندم و ی ک داستان کافکایی نوشته بودم. وقتی متوجه شدمکهکافکا نمیخوانند، خی لی تعجبکردم و متوجه شدمکه من اص یک ال از خانوادهی دی گر هستم و با اینها نمیخوانم. من هیچوقت دنبال ادبی ات حزبی نرفتم . بعد هم که به زندان افتادم، تار ی خ فلسفهی غرب را ترجمه کردم. اینها نشان می داد که تفکر یک کمی متفاوت داشتیم.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2