زنان فراموش‌شده

هشت زن، هشت روایت 45 م ی نو گفت: «هیچی دیگه اونم مثل پری، اعتراف میکنه اما خبکی باورش میشه همچین ماجرایی رو. آخرش عذراکه داشته همچنانکتک میخوردهکه بگه چ ی کار کرده با سیاوش، میگه خود دختره را بیارید تا باورتون بشه راست م ی گم . دختره که میاد عذرا با صدای سیاوش حرفهایی رو که بار آخر پای تلفن سیاوش زده بود تکرار میکنه و دختره همون جا از حال میره . بعد هم پاش را میکنه توی یک کفشکه این ال از من سوءاستفادهکرده. حا قاضی رو میخره، وکیل میگیره، قانون بلد بوده یا چی؟ دیگه نمیدونم خالصه عذرا را میارن اوین.» ش ی و ا ال که تا حا داشت خیلی جدی گوش میکرد، از تخت پرید پایین و گفت: «خوب شما رو گذاشته سرکارها. آخه مگه به خاطر یه مزاحمت تلفنی کسی را یک سال زندانی میکنن.» مینو تکانی به خودش داد و گفت: «ببین عجولیها . صبر داشته باش تا آخرش بریم آبجی . بعد از چند روز، خانومی که شما باشی و باسوادی و راست هم میگی، عذرا را آزاد میکنن . دختره هم میره سراغش و میگه ال حا عیبی ندارهکبرایی کهکبرایی، من خوب فکرام رو کردم دیدم حتی اگه سیاوش نباشی باز هم عاشقتم. فقط برو جنسیتت را عوضکن با هم عروسیکنیم.» ای ن راکهگفت اتاق از صدای خنده رفت روی هوا. اینقدر همه با تمام قوا خندیدن که زندانبان آمد کوبید به در و داد زدکه «ساعت ۱۱ شبه بگیرید بکپید، نمیبینید چراغ ها خاموش شده. همه همین الن برن رو ی تخت ا ه ای خودشون.» زندانبان که رفت و صدای قفل شدن راهروی بند آمد همه کله هاشان را از گوشهی تختها بیرون آوردند و مینو ریز ریز شروع کرد بقیه ماجرا را گفتن: « ی ک چند ماهی از سیمین اصرار و از عذرا انکار،که آخرش سیمین گفت پس ب ای د بهم قول بدی هیچ وقت شوهر نکنی . عذرا همکه اص ی ال تو نخ شوهر و ای ن ا نبود قبولکرد. ولی دخترهگفت نه اینطوری نمیشه باید یه چک سفید بدی که هروقت شوهر کردی من بذارمش اجرا. این کار رو بکنی منم میرم دیگه. بورس گرفتم برم آلمان درس بخونم. اینم بلیط و نامه دانشگاه و اینا . عذرا هم

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2