زنان فراموش‌شده

هشت زن، هشت روایت ۷۳ تخت و میگفت مهتاب، بچه م کجاست یعنی ال ا ن؟ چه بیمعرفته این پسر، هیچ خبری از ما نمیگیره چرا؟ میبردمش اتاق نشیمن براش چای میریختم و میبوسیدمش و میگفتم حتما سرش یه جایی گرمه، بار اولش که نیست، برمیگرده دوباره. وقتی فهمید که جسد پسرش زیر همون تختی بوده که من روش میخوابیدم، شوکه شده بود. همهش میگفت دروغه، دارید به عروسم بهتون میزنید. اگهگیج بازی درنمیآوردم محال بود ماجرا را بفهمن.» در روزنامه خوانده بودم که قتل شوهرش، سه سال بعد، سر یک چک برگشت ی لو رفته بود. دسته چک شوهرش دستش بود وگاه بهگاه یکی را امضا م ی کرد و خرج میکرد. یکی از شاگردهای کارگاه یکی از چک ها را میدزدد و پای شکایت و پلیس که وسط میآید، سراغ صاحب اصلی چک را میگیرند. - «بهشان گفتم گم وگور شده و رفته. پلیس کمی شک کرد و افتاد به پرس وجو که چرا مفقود شدنش رو خبر ندادید و از کجا معلوم اتفاقی برایش نیفتاده باشه. داشتم با همون داستان قدیمی که عادتشه، هر چند وقت یکبار بره و خونواده ش هم میدونن و حتما رفته زن گرفته، سر و ته ماجرا را هم میآوردم کهکارگری که چک رو دزدیده بود، پای همون عاشق قدیمی رو وسط کش ی د که از کجا معلوم شوهره را نکشته بره دنبال اون مرده. همون سالهاکه شوهرم زنده بود و میخواست با عاشق قدیمی من شریک بشه، چند باری توی کارگاه دیده بودش و فکر کنم یک بار هم جر و بحثهای من و اون پسره را ش نی ده بود. پای این حرف هاکه وسط آمد پلیسگیر سه پیچ داد به من و فهمیدن که امضاها تقلبی است و افتادم توی هچل.» دستگیرش کرده بودند. سه ماه بازداشت بود و زیر شکنجههای معروف بازداشتگاه شاپورکه مرغ پخته را هم به حرف میآورد، چیزی نگفته بود. پاشنه آش ی لش دخترش بود. - «سراغ دخترم که رفتن همه چیز خراب شد. تمام این سه ماه را کتک خوردم و دم نزدم. محال بود اصل ماجرا را بفهمند. به عقل جن هم نمیرسید. همه ی دوستا و فامیلش هم طرف من بودن. پلیس فقط شککرده بودکه من از ماجرا خبر دارم. فکر میکردن پای یک مرد دیگه در میونه. دخترم رو که آوردن

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2