زنی آرایش روزگار

41 شبح یک نام همراه «من»یکه روزی ‌ های شرطی آرزویی، به ‌ ها، در اینگزاره ‌ در این بیت دهند؟ ‌ کسی در بیرون از خود ارجاع می ‌ اگر گذارش بهکلیسایی افتد... به چه دهند؟ بیرونِ اینسخنشعری در کجاست؟ ‌ آیا اصلاً به «بیرون»ی ارجاع می مفرد است. ‌ شخص ‌ این «من» در این شعر چیزی بیش از یکضمیر اول آموزد که این «من» همچون هر من دیگری در یک ‌ این را بنونیست به ما می ای خالی است. مصداق یا مرجوعی همچون درخت یا ‌ نشانه ،‌ یکلامی ‌ پاره معنادار ‌ یکلامی ‌ ی ایراد آن پاره ‌ سنگ در بیرون از سخن ندارد، اما در لحظه شناختی) و در تمامیت آن ‌ معنای زبان ‌ همچون سخن یاگفتمان (گفتمان به یگفتمانی این ‌ ما در اینجا در لحظه 24 شود. ‌ ی خالی پر می ‌ استکه این نشانه گو در شعر به جنسیت ‌ ی «منِ» سخن ‌ شعر استکه با اضافت زلف به چهره مانَد و و با هر ‌ ی ایراد سخن فرونمی ‌ بریم. این من در لحظه ‌ مؤنث او پی می در بردنِ ‌ کشیدن چشم و از راه به ‌ اضافتی همچون به باد دادن زلف، سرمه های دیگری بیرون از خود، در یکجامعه یا فرهنگْ ‌ دختران ترسا باگفتمان گوید. ‌ کند. اینصدا در خلأ نیستکه سخن می ‌ تلاقی پیدا می اینمنِ مؤنثبرخلافآنچه در عرفگفتمانشعریمذکر از او بازنموده شدنو آشکارایی ‌ شود، بلکهشوقدیده ‌ شود، موجودینیستکه «دیده» می ‌ می گشاید، ‌ ی سخن می ‌ تن خویش را دارد. منظریکه این تغزلکوتاه بر گوینده منظریدرستمخالفمنظری استکه به رویزیباییمحبوبدر اینسخن حافظگشودهشده: شناس فرانسوی، و فصل «ماهیت ‌ شناس و ایران ‌ نگاهکنید به اینکتابِ امیل بنونیست، زبان 24 ضمایر» در آن: Emile Benveniste, (1971) Problems in General Linguistics. Translated by M. E. Meek, University of Miami Press.

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2