تاریخ انتشار: 
1396/12/24

 چرا قصه سر هم کردن احساس خوبی به ما می‌دهد؟

لیزا بورتولوتی

انتخاب‌ها و رویکردهای رفتاری ما دلایل گوناگونی دارند که گاهی بسیار ساده‌تر از تصورات خود ما هستند. با این حال، ما اغلب برای توضیح دادن انتخاب‌ها و رفتارهای خود به دلایلی استناد می‌کنیم که واقعیت ندارند. ما در واقع قصه‌بافی و افسانه‌سازی می‌کنیم. چنین کاری چه انگیزه‌ای دارد و چه اثراتی بر ما می‌گذارد؟


در پژوهشی که حالا به شکل اثری کلاسیک در آمده، دو روان‌شناس به نام‌های ریچارد ای. نیسبِت و تیموتی ویلسون در دانشگاه میشیگان، اقلام مختلفی مثل چند جفت جوراب‌شلواری را چیدند و از شرکت‌کنندگان خواستند تا یکی را انتخاب کنند. افراد حاضر در این مطالعه به طور پیاپی اقلامی را ترجیح می‌دادند که در سمت راستشان قرار داشت. اما وقتی از آنها خواسته می‌شد علت انتخاب خود را توضیح دهند، حرفی از موقعیت آن چیزها نمی‌زدند و در عوض انتخابشان را به جنس بهتر آن لباس‌ها یا رنگشان مربوط می‌دانستند، حتی وقتی اقلام به نمایش درآمده کاملاً یکسان بودند. افراد قصه‌بافی و افسانه‌سازی می‌کردند. آنها بدون دانستن برخی از عوامل تعیین کننده‌ی انتخابشان، توضیحاتی ارائه می‌کردند که ارتباطی به عوامل تعیین‌کننده‌ی انتخابشان نداشت، اما در عوض دلایلی قانع‌کننده برای بهتر بودن اقلام انتخابی‌شان عرضه می‌کردند.

این نوع رفتارها به موقعیت‌های آزمایشی محدود نمی‌شود. ما در زندگی روزمره‌مان، گاهی انتخاب‌هایمان را صادقانه توضیح می‌دهیم، حتی اگر برخی از حقایق مرتبط با علت انتخابمان را ندانیم. وقتی توضیحی ارائه می‌دهیم، دلایلی موجه برای انتخابی که داشته‌ایم مطرح می‌کنیم. فرض کنید اعضای هیئت مدیره‌ای، دو نامزد برای تصدی یک شغل در نظر گرفته‌اند و آن‌ها را، به دقت و با در نظر گرفتن رزومه و عملکردشان در مصاحبه، مورد ارزیابی قرار می‌دهند. بیشتر افراد هیئت مدیره، قویاً «جان» (یک مرد سفیدپوست) را به «آریا» (یک زن رنگین‌پوست) ترجیح می‌دهند. وقتی از آنها می‌خواهیم علت انتخاب خودشان را توضیح بدهند، اعضای هیئت مدیره می‌گویند که جان تجربه‌ی بیشتری نسبت به آریا دارد، و در مصاحبه هم اعتماد به نفس بیشتری از خود نشان داده است. اما در واقع، هردو نامزد تصدی آن شغل تجربه‌ی کاری یکسانی دارند و اعتماد به نفس همسانی هم در مصاحبه نشان داده‌اند. عملکرد هیئت مدیره، نتیجه‌ی یک پیش‌داوری ضمنی و تبعیض علیه زنان رنگین‌پوست بوده است. چون اعضای هیئت مدیره از وجود چنین گرایشی در خود آگاهی ندارند، از اطلاعات مرتبط با عوامل تعیینکننده در انتخابشان نیز بی‌اطلاع هستند. آنها علت انتخاب خود را با ارائه‌ی دلایلی که توضیح می‌دهند به طور معمول در زمینه‌ی امور استخدامی مقبول به حساب می‌آید. اعضای هیئت مدیره به واقع قصه‌بافی و افسانه‌سازی می‌کنند.

واضح به نظر می‌رسد که ما تا می‌توانیم باید از افسانه‌سازی دوری کنیم، چون چنین رفتاری نتیجه‌ی جهالت است.

قصه‌بافی و افسانه‌سازی (confabulation) ریشه در کلمه‌ی لاتین fabula (قصه و افسانه) دارد، که هم می‌تواند حقیقتی تاریخی و هم داستانی خیالی را شامل شود. وقتی افسانه می‌سازیم، قصه‌ای را تعریف می‌کنیم که خیالی است، در حالی که باورمان می‌شود که حقیقت دارد. از آنجایی که به خیالی بودن داستانمان آگاه نیستیم، چنین وضعیتی با دروغ گفتن تفاوت دارد: ما در این وضعیت قصد فریبکاری نداریم. بنابراین افسانه‌سازی، عدم تطابقی میان آنچه می‌خواهیم انجام دهیم (تعریف کردن یک داستان واقعی) و آنچه در نهایت انجام می‌دهیم (تعریف کردن یک داستان خیالی) به وجود می‌آورد. وقتی از ما خواسته می‌شود علت انتخابهایمان را توضیح دهیم، به افسانه‌سازی روی می‌آوریم زیرا به طور دقیق و کامل، عواملی را که تعیین کننده‌ی انتخاب‌هایمان هستند نمی‌شناسیم. با این حال، وقتی می‌پرسند چرا چنین انتخابی داشته‌ایم، ما هم توضیحی ارائه می‌دهیم. توضیح ما می‌تواند موجه به نظر برسد، اما مبتنی بر حقیقت نیست، زیرا برخی از عوامل تعیینکننده‌ی انتخابهایمان در نظر گرفته نشده‌اند.

واضح به نظر می‌رسد که ما تا می‌توانیم باید از افسانه‌سازی دوری کنیم، چون چنین رفتاری نتیجه‌ی جهالت است، و اطلاعات گمراهکننده‌ای را در مورد خودمان (که مثلاً ما جوراب‌شلواری‌ها را بر اساس رنگشان انتخاب کرده‌ایم) و در مورد دنیای پیرامون‌مان (که مثلاً آریا در مصاحبه‌ی شغلی‌اش اعتماد به نفس کمتری نسبت به جان داشته است) می‌پراکند. هرچند عجیب به نظر می‌رسد، قصه‌بافی و افسانه‌سازی می‌تواند مزایا و منافعی هم در پی داشته باشد. من پیشنهاد می‌کنم که وقتی به جای پذیرفتن جهالتمان، اقدام به قصه‌بافی و افسانه‌سازی می‌کنیم، دست کم تصویر بهتری از خودمان بسازیم؛ اطلاعات مختلفی در مورد خودمان را به داستانی یکپارچه تبدیل کنیم؛ و این اطلاعات را به آگاهی دیگران برسانیم.

بیایید هر یک از این سه پیامد را به نوبت بررسی کنیم. ما با ارائه‌ی توضیحاتی در مورد علت انتخاب‌هایمان، به جای تصدیق جهالتمان، در واقع خودانگاره‌ی عمومی و شخصی خودمان را بهبود می‌بخشیم. به رغم ناآگاهی در مورد عوامل مؤثر در انتخاب‌هایمان، خودمان را اشخاصی معرفی می‌کنیم که از انتخاب‌های خود مطمئن‌اند و این انتخاب‌ها را بنا به دلایلی موجه و درست انجام داده‌اند. اگر شرکت‌کنندگان در پژوهشِ نیسبِت و ویلسون عوامل انتخاب جوراب‌شلواری‌ها را توضیح نداده بودند، ممکن بود اینطور برداشت شود که انتخاب‌های آن‌ها اتفاقی بوده و یا این که آن‌ها خریدارانی تیزبین نیستند. اگر هیئت مدیره دلایل ترجیح دادن جان به آریا برای تصدی آن شغل را بیان نمی‌کردند، انتخابشان تا این اندازه موجه و معتبر جلوه نمی‌کرد.

به علاوه، وقتی توضیحی ارائه می‌کنیم، یک رفتارِ آنی (که علتش برای ما مشخص نیست) می‌تواند به مجموعه‌ای گسترده‌تر از باورها، ترجیح‌ها، و ارزش‌ها اضافه شود که در شکل بخشیدن به مفهوم کلیِ آن کسی که ما هستیم (آن‌چه معمولاً «هویت» نامیده می‌شود) نقش دارد. برخی انتخاب‌ها الگویی از اولویت‌ها و ترجیح‌ها را می‌سازند و تبدیل به بخشی از روایت‌های فراگیر می‌شوند، روایت‌هایی که دلایل رفتارهای پیشین ما را منطقی جلوه می‌دهند و شکل رفتارهای آینده‌ی ما را مشخص می‌کنند. اگر شرکت‌کنندگان در پژوهش نیسبت و ویلسون یک اولویت کلی را به  انتخاب جوراب‌شلواری‌های روشن‌تر یا لباس‌شب‌های نرم‌تر نسبت دهند، چنین اولویتی می‌تواند در تفسیر رفتارهای قبلی‌شان مورد استفاده قرار گیرد یا انتخاب‌های اقتصادیِ آینده‌شان را پیش‌بینی کند.

و نهایتاً، وقتی قصه‌بافی و افسانه‌سازی می‌کنیم، اطلاعاتی را در مورد خودمان به اشتراک می‌گذاریم، و انتخاب‌هایمان می‌تواند تبدیل به موضوعی برای مکالمه و بحث شود. ما درباره‌ی موضوعاتی که به انتخاب‌هایمان مربوط است، بازخوردهایی بیرونی دریافت می‌کنیم، و می‌توانیم با دلایلی که برای توضیح رفتارمان ارائه می‌کنیم مواجه شویم. اگر اعضای هیئت مدیره ادعا میکنند که اولویتِ جان برای آنها به علت تجربه‌ی کاریِ بیشترِ اوست، در نتیجه این تصور که او بهتر از آریا است می‌تواند به چالش کشیده شود. با بررسی دوباره‌ی رزومه‌ی جان، انتخاب را می‌توان تغییر داد.

انتخاب‌های ما معمولاً متأثر از عوامل بیرونی و انگیزه‌های ناخودآگاه است، اما میل داریم خودمان را به عنوان فردی کاردان و تا میزان زیادی منطقی در امر تصمیم‌گیری قلمداد کنیم، کسی که باورمند به توجیه و منطق است و کارها را بنا به دلایل موجه و منطقی انجام می‌دهد. این تصورات تا اندازه‌ای موهوم است، اما انگیزه‌هایمان را برای جست‌وجوی اهداف در شرایط بحرانی باقی نگه می‌دارد. وقتی در مورد توانایی‌هایمان اغراق می‌کنیم، می‌کوشیم تا پرثمرتر باشیم، انعطاف‌پذیرتر باشیم، بهتر برنامه‌ریزی کنیم، و در حل مشکلات کوشاتر باشیم. وقتی به انتخاب‌هایمان که بر مبنای دلایلی انجام شده نظر می‌اندازیم، و آن‌ها را در یک الگوی منطقی و منسجمِ رفتاری می‌گنجانیم، به تحقق اهدافمان نزدیکتر می‌شویم. پیامدهای توضیح یک انتخاب ویژه بر اساس تصوراتمان، وقتی آن انتخاب بیانگر شخصیت خود ما باشد ارزشمندتر می‌شود، مثل رأی دادن به یک حزب سیاسی در یک انتخابات عمومی یا انتخاب شریک زندگی – و یا همچنین انواع انتخاب‌هایی که ما معمولاً آن‌ها را به شیوه‌ی قصه‌بافی و افسانه‌سازی توضیح می‌دهیم. برشمردن دلایل‌مان برای انتخاب‌های بیانگر شخصیت ما می‌تواند نقطه‌ی آغازینی برای گفت‌وگو و تعامل باشد، و در نتیجه منجر به تغییر و تحول و ارتقای شخصیت ما شود.

می‌توان در اینجا ایراد گرفت که توضیح مناسب در مورد انتخابمان، از جمله توضیحی درست و صریح (مثلاً «این جوراب‌شلواری را به خاطر موقعیتش، که در آن لحظه اطلاعی نداشتم، انتخاب کردم») بهتر از قصه‌بافی و افسانه‌سازی است (مثلاً «این جوراب‌شلواری را چون رنگ روشن‌تری داشت انتخاب کردم»)، و همچینن ما را از پروراندن باورهای نادرست باز می‌دارد. اما حتی اگر بتوانیم توضیح مناسبی ارائه کنیم، باز هم بعید است که این توضیح بتواند همان نقش خود-ارتقادهنده و خود-انسجام‌بخشی را ایفا کند که از قصه‌بافی و افسانه‌سازی بر می‌آید. توضیح دادن انتخاب مصرف‌کنندگان بر اساس «تمایل ناخودآگاه به اقلام سمت راست» نمی‌تواند این تصور را که ما افرادی کاردان و منطقی هستیم تأیید کند. قصه‌بافی و افسانه‌سازی درک ما از واقعیت و خودمان را مخدوش می‌کند، اما وقتی بحث بر سر تأیید و دفاع از تصوراتمان باشد، معمولاً بهتر از یک توضیح مناسب یا حتی یک توضیح درست عمل می‌کند.

 

برگردان: فرهاد نیک‌اندیش


لیزا بورتولوتی استاد فلسفه در دانشگاه بیرمنگام در بریتانیا است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی اوست:

Lisa Bortolotti, ‘Confabulation: Why Telling Ourselves Stories Makes Us Feel OK,’ Aeon, 13 February 2018.