تاریخ انتشار: 
1401/02/11

عصر زباله

جاستین مک‌گوئیرک

flowersgallery

تضاد میان «طبیعت» و «فرهنگ» به دلایل بسیار مسئله‌برانگیز است، اما بهندرت درباره‌ی یکی از این دلایل بحث می‌کنیم. دوگانگیِ «طبیعت در تقابل با فرهنگ» حوزه‌ی کاملی را از قلم می‌اندازد که بهدرستی به هیچ‌یک تعلق ندارد: دنیای زباله. کوه‌های زباله‌ای که هر سال تولید می‌کنیم، سیلی از فاضلاب آلاینده، میلیاردها تن از گازهای گلخانه‌ای، عالمی جدید از ضایعات پلاستیکی که از طریق اقیانوس‌های ما گسترش می‌یابند ــ هیچ‌یک از این‌ها تا به حال در دفتر کل زیر عنوان «فرهنگ» وارد نشده است. از میان تمام محصولات مصنوع دست انسان، این اثری است که هیچ‌کس نمی‌خواهد آن را صاحب شود، درباره‌اش بحث کند یا به طریق اولی حتی آن را ببیند. بااین‌همه، این زباله‌ها نمی‌تواند در «طبیعت» جذب شود، دست‌کم نه به شیوه‌ای که زباله و مواد زائد پیشاصنعتی هزاران سال بود که جذب طبیعت می‌شد. این زباله‌ی جدید «مترقی» با کره‌ی زمینی ما ناسازگار است ــ بیش از حد شیمیایی، بیش از حد پایدار، بیش از حد سمی و، سرانجام، بیش از حد حجیم.

زباله دقیقاً چیزی است که تمایز میان طبیعت و فرهنگ را زائل می‌کند. امروزه، هنگامی که خودِ آبوهوا دچار تأثیرات بد بحران اقلیمی می‌شود، و دستگاه گوارش پلانکتون‌ها هزاران متر زیر آب‌ها پر از ضایعات پلاستیکی می‌شود، این تصور از طبیعت که بکر و دست‌نخورده است خیالی باطل است. طبیعت با زباله در سطح کل سیاره و نیز در سطح میکروبی (میکروبیولوژیکی) درهم‌آمیخته و یکی شده است. بر این قیاس، زباله صرفاً محصولی فرعی از فرهنگ نیست، بلکه خودِ فرهنگ است. ما فرهنگِ زباله تولید کرده‌ایم. اینکه ما توجه خود را به زباله معطوف می‌کنیم نوعی نفی کردنِ بیمارگونه نیست بلکه نوعی واقع‌گرایی فرهنگی است. اگر زباله رشته‌ای است که طبیعت و فرهنگ را به‌هممی‌آمیزد، ضرورتاً موضوع تعیین‌کننده‌ی عصر ماست. ما در عصر زباله زندگی می‌کنیم.

اگر به عصرهای مادی تاریخ انسانی نگاه کنیم، از عصر سنگی و عصر برنز تا عصر بخار و عصر اطلاعات، به این حس واهی می‌رسیم که چیزهای سخت شکل مادی‌شان را از دست می‌دهند. اما در واقع، خلاف آن درست است. عصر بخار انفجار عظیمی از اجناس مادی را آغاز کرد که از آن زمان تا حال به طور تصاعدی رشد کرده است، در حالی که آمار مربوط به زباله‌های ما اکنون آنقدر سریع رشد می‌کند که دیگر نمی‌توانیم درباره‌اش تصوری داشته باشیم. چه معنایی می‌دهد که بگوییم، تا سال 2050، به اندازه‌ی12 میلیارد تن پلاستیک در محل‌های جمع‌آوری زباله یا در محیط طبیعی جمع خواهد شد؟ چه معنایی می‌دهد اظهار داشتن آنکه بیش از یک میلیون کیسه‌ی پلاستیکی هر دقیقه در کل دنیا مصرف می‌شود، و این به 500 میلیارد تا 5 تریلیون کیسه در سال می‌رسد؟ چنین اعدادی کمیت‌های ظاهراً دقیقی را ارائه می‌کنند اما کمیت‌هایی که مطلقاً قابل‌درک نیست. آدم معمولی فقط آن‌ها را به «خیلی زیاد» ترجمه می‌کند.

زیرنویس عکس: یک کیسه‌ی پلاستیکی در عمق تقریباً 3700 متری در طی جستوجو در گودال ماریانا (عمیق‌ترین گودال جهان در اقیانوس آرام) در سال 2016 پیدا شد.


 

اینجاست که نام‌گذاری عصرها سودمند می‌شود. آنتروپوسن [Anthropocene]، یا عصری که انسان محرک و موجد تغییر روی کره‌ی زمین است، کمک می‌کند تا لایه‌ی زمین‌شناختی جدیدی را که در حال شکل دادن به آن هستیم بازخوانی کنیم، قشری جدید از زمین که مرکب از بقایای سوخت‌های فسیلی ما، سر بطری‌ها و ته‌سیگارهاست. آیا می‌توانستیم درهم‌تنیدگیِ طبیعت و زباله را به معنای دقیق کلمه بیش از این تصور کنیم؟ برخی تعریف سیاسی‌تری را ترجیح می‌دهند، کاپیتالوسن [Capitalocene]، که انگشت اشاره را به نظام اقتصادی خاصی معطوف می‌کند: سرمایه‌داری. اما بیان اینکه ما در عصر زباله زندگی می‌کنیم تصدیق ابعاد زمین‌شناختی و نیز اقتصادی آن است. در واقع، تصدیق آن است که فرهنگ نه فقط تولیدکننده‌ی ساختمان و عمارت و آلات و ابزار استادانه است بلکه در هر دقیقه یک میلیون کیسه‌ی پلاستیکی تولید می‌کند. به عبارتی، تصدیق این است که رشد و توسعه تماماً وابسته به تولید کارآمد بی‌امان و بی‌رحمانه‌ی زباله است.

آیا این نوعی تلقی ناجوانمردانه و بدبینانه از فعالیت انسانی در قرن بیست‌ویکم است؟ بر عکس. توسل به عصر زباله فرصتی را برای تغییرجهتی بنیادی در تمدن سرمایه‌داری اخیر فراهم می‌کند. فقط با شناسایی میزان این بحران است که می‌توانیم جامعه و اقتصاد را به سوی شیوه‌های تولید، مصرف و زیستنی تغییرجهت دهیم که کمتر آلودگی به همراه داشته باشد. مسئله این است که زباله همیشه موضوعی فرعی و حاشیه‌ای بوده است، هم به معنای واقعی کلمه و هم به نحو استعاری. زباله‌ها در حاشیه‌ی شهرها و محل زندگی ما روی هم ریخته می‌شد، و به آن مکان اساطیری که «دوردست» نامیده می‌شد روانه می‌شد. آن همیشه «چیزی خارجی و بیرونی» بود، محصولی فرعی و اجتناب‌ناپذیر از فرایند ضروری صنعتیشدن. اما اکنون چیزی داخلی است ــ داخل در هر اکوسیستم و هر دستگاه گوارشی، از میکروارگانیسم‌های دریایی تا انسان‌ها. اگر زباله واقعاً قرار بود که موضوعی اصلی باشد ــ در کانون هر گفتگویی درباره‌ی اینکه چیزها چگونه استخراج، ساخته و دور ریخته می‌شوند ــ آنگاه جامعه را کاملاً زیرورو می‌کرد (شکل آن را کاملاً عوض می‌کرد). توسل به عصر زباله به این امید است که به آینده‌ی پاک‌تری هدایت شویم.

زباله به مثابه‌ی پدیدار مفهومی نسبتاً تازه است. تنها با ظهور انقلاب صنعتی، و تحریک بیش از حد آن به تولید بود، که محصولات فرعیِ استخراج و ساختوساز کم کم به صورت تل‌های عظیم تلنبار شد. بنابراین، اندیشه‌ی مدرن درباره‌ی زباله فقط 250 سال قدمت دارد.

بر خلاف آنچه ممکن است تصور کنیم، تولید زباله (اسراف‌کاری) یک غریزه‌ی طبیعیِ انسانی نیست ــ ما مجبور شده‌ایم که یاد بگیریم چگونه زباله تولید کنیم. اجناس یک‌بار مصرف یکی از نوآوری‌های اجتماعی بزرگ جامعه‌ی پس از جنگ در ایالات متحده بوده است. هنگامی که محصولات یک‌بار مصرف برای نخستین بار در دهه‌ی 1950 در دسترس قرار گرفت، از سینی‌های شام جلوی تلویزیون تا لیوان‌های مشروب و تنقلات، مصرف‌کنندگان باید قانع می‌شدند که این ماده‌ی جادویی جدید ــ پلاستیک ــ آن‌قدرها خوب نیست و باید دور انداخته شود. باید محاسن جامعه‌ای که دورریز دارد به همه تعلیم داده می‌شد. شرکت‌ها ــ به طور خاص، صنعت پتروشیمی ــ سال‌ها وقت صرف و میلیون‌ها دلار خرج کردند تا برای تعویض پاکت‌های کاغذی خرید با کیسه‌های پلاستیکی اِعمال نفوذ کنند. با ظهور فروشگاه‌های بزرگ، و فرهنگ سلف‌سرویسی، هر محصولی اکنون باید بهتنهایی بسته‌بندی می‌شد تا روی قفسه‌های فروشگاه دوام آورد. و با رشد کامل فرهنگ غذاها و چیزهای آماده و غذاهای بیرون‌بر، تولید محصولات یک‌بار مصرف به اوج خود رسید.

برخی از ناظران سریعاً مخالفت خود را نشان دادند. کتاب وَنس پَکارد [Vance Packard] تولیدکنندگان زباله (1960) نقدی آتشین از ایالات متحده در نیمه‌ی قرن بیستم در اوج شکوه مصرف‌گرایی‌اش ارائه کرد. او به تفصیل درباره‌ی شکل‌های گوناگون کالاهایی با عمر برنامه‌ریزی‌شده می‌گوید، از محصولاتی که طوری طراحی می‌شوند که ضایع شوند تا آن‌هایی که صرفاً به این منظور طراحی می‌شوند که مطلوب‌تر از مدل سال گذشته‌ی آن باشند. و، تقریباً در هر سطحی از جامعه، همه چنین عمر برنامه‌ریزی‌شده‌ای را ویژگی ضروریِ اقتصاد سالم می‌دانند ــ از سیاستمداران گرفته تا تاجران بدبین، تا طراحان مأیوس (اما مطیع)، تا مصرف‌کنندگانی که فکر می‌کنند خریدن و حمایت از اقتصاد وظیفه‌ی میهن‌پرستانه‌ی آنان است. ایده‌ی «ضمانت عمری» همانا شبح بیکاری و کارخانه‌های بسته‌شده را مجسم می‌کند. تولیدکنندگان زباله عکس‌برداری با اشعه‌ی ایکس از شیوه‌ی زندگی آمریکایی است ــ جامعه‌ای که فراوانی بیش از حد را جایگزین کمیابی کرده، و تسهیل وام‌های بانکی و رشد بی‌رویه‌ی شهری را ناگزیر کرده است. پکارد مشکل را عمدتاً اخلاقی می‌داند ــ دل‌نگرانی او فساد اخلاقی و تجاریشدن «فروش، فروش، فروش» در زندگی روزمره است. بااین‌همه، او در هیچ زمانی فاجعه‌ای بوم‌شناختی را پیش‌بینی نمی‌کند. مدت کوتاهی پس از او، کتاب راشل کارسن [Rachel Carson] چشمه‌ی ساکت (1962)، درباره‌ی تأثیرات ویران‌کننده‌ی سموم دفع آفات نباتی و کشاورزی، آغاز به هشدار دادن به مردم در مورد این مشکل کرد.

منظور از گفتن اینکه ما در عصر زباله زندگی می‌کنیم این نیست که توجه را به مشکلی ناخوشایند اما حاشیه‌ای جلب کنیم؛ بلکه منظور این است که بگوییم تولید زباله محور اصلیِ شیوه‌ی زندگی ماست

تا سال 1950، سالانه حدود 2 میلیون تن پلاستیک در جهان تولید می‌شد. در سال 2019، با مقدار بیشتر پلاستیک تولیدشده در دهه‌ی گذشته تا هر زمان دیگری، این مقدار به 368 میلیون تن رسیده بود. تقریباً نیمی از تمام زباله‌های پلاستیکی (47 درصد) از پلاستیک‌های بسته‌بندی تشکیل می‌شود، حال آنکه 13 درصد آن از الیاف بافته تشکیل می‌شود. همانطور که دیوید فاریر [David Farrier] در کتاب خود ردِّ پا: در جستجوی فسیل‌های آینده (2020) می‌نویسد: «احتمالاً تک تک پلاستیک‌هایی که تا به حال تولید شده و سوزانده نشده است هنوز در جایی به شکلی وجود دارد». عقیده بر این است که بیش از 5 تریلیون تکه پلاستیک در اقیانوس‌های جهان وجود دارد، که بسیاری از آنها در چرخابی است که به نام زباله‌دان بزرگ اقیانوس آرام شناخته می‌شود. ویلیام گیبسون [William Gibson] در رمان خود امر حاشیه‌ای(2014) به انتشار این آشغال‌ها در جزیره‌ای که شهری مخصوص خود دارد، شهری که ساکنانش با پلاستیک‌ها «وصله‌پینه و تکه‌دوزی» می‌کنند، در زمان و رفتن به سوی آینده شتاب بخشیده است. این قطعه‌ای از داستان علمی-تخیلیِ ویران‌شهرمآبانه‌ای است که طنزی سیاه دارد، و حاکی از این واقعیت است که صنعت پلاستیک به هیچ‌وجه در حال انقباض نیست. در واقع، شرکت‌های سوخت فسیلی، که خود را برای کاهشی در مصرف بنزین آماده می‌کنند، در حال هماهنگی با افزایش عظیم تولید پلاستیک هستند. و چه کسی آن‌ها را متوقف خواهد کرد؟

منظور از گفتن اینکه ما در عصر زباله زندگی می‌کنیم این نیست که توجه را به مشکلی ناخوشایند اما حاشیه‌ای جلب کنیم؛ بلکه منظور این است که بگوییم تولید زباله محور اصلیِ شیوه‌ی زندگی ماست. زباله آگاهانه بهمثابه‌ی همان سوخت‌وسازِ محرکِ رشد اقتصادی تولید می‌شود. و در حالی که بحران زباله و بحران اقلیمی یکسان نیستند، زباله محرک اصلیِ تغییر اقلیمی است. تولید پلاستیک دومین منبع بزرگ گازهای گلخانه‌ای صنعتی است، و گاز متان که در محل‌های دفن زباله تولید می‌شود یکی از دیگر عوامل مهم است.

اما توسل به عصر زباله همچنین به معنای این ادعاست که زباله یکی از منابع مادیِ بزرگ عصر ماست. عصر زباله به ارزش دست‌نخورده‌ی شگرفی در آنچه دور می‌اندازیم اعتراف می‌کند. ده‌ها میلیون تن از خردهریزها و قطعات الکترونیکی را که سالانه دور می‌اندازیم در نظر بگیرید. به جای بازیافت آن، کشورهایی مثل بریتانیا آن را با کشتی به غنا حمل می‌کردند ــ جایی که برای انباشتن در آگبوگبلوشی [Agbogbloshie]، محل غیررسمی بزرگی در آکرا پایتخت غنا، مورد استفاده قرار می‌گرفت. گرچه از آن زمان تا به حال این قطعات توسط مسئولان اوراق و باز می‌شده است، آگبوگبلوشی سال‌هاست که در کانون اقتصاد محلی پیچیده‌ی مرتبط با ملل دیگر جای داشته است، جایی که از زباله‌های الکترونیکی فلزات گرانبها و قطعات ارزشمند استخراج می‌شد. روش‌ها می‌تواند مضر و مهلک باشد ــ سیم‌های پلاستیکی سوزانده می‌شوند تا مس درون‌شان آزاد شود ــ اما این اصل درست و منطقی است. برخی تخمین می‌زنند که تا سال 2080 بزرگترین معادنِ فلزات زیر زمین نخواهد بود بلکه در محصولات موجود در گردش است. برای مثال، حدود 7 درصد از موجودیِ طلای دنیا در دستگاه‌های الکترونیک جمع شده است. ناگهان «حفاری روی زمین» معنا پیدا می‌کند.

ممکن است فکر کنید که می‌خواهم بگویم بازیافت، پاسخ به این بحران است. اصلاً و ابداً. سرعت بازیافت بهشدت ناکافی است، و در بسیاری از کشورها این نظام اساساً آشفته است. هدف ایده‌ی بازیافت این است که تولید مواد پلاستیکی خالص‌تر و مواد دیگر را موجه سازد، تو گویی که این کار درست است زیرا آن مواد بعداً بازیافت می‌شوند، در حالی که بازیافت نخواهند شد. بازیافتِ مواد نقش مهمی در گذار به نظام اقتصادی جدید ــ هر چه باشد ــ ایفا خواهد کرد اما بهتنهایی کافی نیست.

در این میان، تمام تلاش‌ها برای مقصر جلوه دادن مصرف‌کنندگان برای بحران زباله یا ناتوانی در بازیافت آن، دستِ بالا، بی‌ربط و، در بدترین حالت، عمیقاً بدبینانه و خودخواهانه است. برای مثال، معلوم شد که بهرغم دعاوی حکومت، بیش از نیمی از مواد پلاستیکی که ظاهراً در بریتانیا بازیافت شده بود در واقع برای خارج از کشور بارگیری شده بود تا در جای دیگری بیرون ریخته یا سوزانده شود. فقط در سال 2020، بیش از 200 هزارتن از پلاستیک «بازیافت‌شده‌ی» ما در ترکیه تلنبار و سوزانده شد. چقدر زحمات مصرف‌کنندگانی که ظروف ماست و بطری‌های شیر را جدا کرده و شسته بودند به مسخره گرفته و بی‌ارزش شد.

به همین ترتیب، زباله‌ای که پس از مصرف ایجاد می‌شود فقط بخش کوچکی از مسئله است. در مورد زباله‌های الکترونیکی باید گفت که بیشترین درصد آن زباله پیش از آنکه دستگاه حتی خریده شود تولید شده است: فرایندهای حفاری و ساخت‌وساز آنقدر زباله ایجاد می‌کند که هیچ میزانی از بازیافت نمی‌تواند به اصلاح و بازسازی آن برسد. از آنجا که بیشتر این زباله در «سرچشمه» ایجاد می‌شود، پیش از آنکه خریداران دست به جیب‌ شوند، این حکومت‌ها هستند که مسئولیت قانون‌گذاری را بر عهده دارند، درست همان‌طور که در گذشته در مورد موضوعات دیگری مسئولیت داشتند ــ از غدغن کردن کلروفلوروکربن در یخچال‌های برقی و سردخانه‌ها تا اجباری کردن شیشه‌های سکوریت (آب‌دیده) در پنجره و شیشه‌های جلوی اتومبیل. تولیدکنندگان نیز باید مسئولیت‌های خود را به دوش بکشند، اما نمی‌توان به آن‌ها اعتماد کرد که کار صحیح را خودشان انجام دهند.

در این میان، طراحان چه نقشی می‌توانند و باید ایفا کنند؟ طراحی نیروی محرکه‌ای در پسِ جریان‌های عظیم پسماندهای ما در قرن گذشته بوده است. طراحان، مثل دست‌اندرکاران تجارت، در اقتصادِ دورریز سهیم بوده‌اند: ساختن با طول عمر برنامه‌ریزی‌شده، ترویج فرهنگ خوراکی‌های حاضرآماده، مدفون کردن محصولات در لایه‌هایی از بسته‌بندی‌های هوس‌انگیز. به طور خلاصه، اینها آن کاری را انجام می‌دادند که طراحان به بهترین نحو انجام می‌دهند ــ دامن زدن به آتش میل و خواست. حتی هنگامی که طراحان محصولات به مفهومی از دوام دست می‌یابند، این دستیابی به طور متناقض‌نمایی، تصوری بیش نیست؛ آیفون ظاهراً به ایدئال و مُثُلِ افلاطونیِ تلفن هوشمند دست یافت، فقط برای آنکه سال به سال به لطف ابتکارات نرم‌افزاری و نیاز به رونق گرفتن فروش با آیفون جدیدی جایگزین شود.

بااین‌همه، فرهنگِ طراحیِ محصولات در حال تغییر است، و دیدگاه طراحان جوان امروزه بسیار متفاوت با پیشینیان‌شان است. بسیاری از آنان چندان علاقه‌ای به تولید اجناس بیشتر ندارند، و وقت بیشتری صرف فهمیدن فرایندهای استخراجِ موجود در پسِ محصولات و آخر و عاقبتِ پسماندِ آن‌ها می‌کنند. طراحانی که دیگر از موهبتِ غفلت و بی‌خبری گذشته برخوردار نیستند و از بحران فزاینده‌ی پیرامون ما کاملاً آگاه‌اند خود را به محققان مواد، مأموران بررسی جریان پسماند و دانشجویان جریان‌های جهانیِ اقتصاد تبدیل می‌کنند.

به‌رغم دعاوی حکومت، بیش از نیمی از مواد پلاستیکی که ظاهراً در بریتانیا بازیافت شده بود در واقع برای خارج از کشور بارگیری شده بود تا در جای دیگری بیرون ریخته یا سوزانده شود. فقط در سال 2020، بیش از 200 هزارتن از پلاستیک «بازیافت‌شده‌ی» ما در ترکیه تلنبار و سوزانده شد. چقدر زحمات مصرف‌کنندگانی که ظروف ماست و بطری‌های شیر را جدا کرده و شسته بودند به مسخره گرفته و بی‌ارزش شد.

کریستین مایندرتسما [Christien Meindertsma] طراح هلندی یک دهه‌ی پیش با کتاب خود خوک 05049 (2007) پیشگام این تغییرجهت بود، و در این کتاب روندِ تبدیل شدن تمام اجزای بدن یک خوک را به محصولاتی چون شامپو، آدامس، گلوله‌ی تفنگ و مجموعه‌ای از تولیدات غیرمنتظره‌ی دیگر طراحی کرده بود. از آن زمان تا به حال او به بررسی و کاوش در بقایای آنچه در خاکستر کوره‌های زباله‌سوز باقی می‌ماند، چگونگی بازیافت ژاکت‌های پشمی، و استفاده‌های ممکن از کف‌پوش‌های مشمع لینولئوم پاره و خراب پرداخته است. فرمافانتاسما [Formafantasma]، دو طراح ایتالیایی از همان نسل، پژوهش عمیقی را درباره‌ی بازیافت کردن زباله‌های الکترونیک و تاریخ صنعت چوب و الوار ترتیب داده‌اند. سیمونه فارِسین [Simone Farresin] و اندریا تریمارچی [Andrea Trimarchi] اکنون دوره‌ای درسی را در آکادمی طراحی آیندهون [Eindhoven] در هلند تدریس می‌کنند که ژئو-دیزاین [Geo-Design] نامیده می‌شود و توجه را به نیروهای ژئوپلیتیکی که صنعت طراحی را شکل می‌دهند جلب می‌کند. برای چنین طراحانی، محصول فیزیکی دیگر غایتی در خود نیست بلکه محملی برای فهم نظام‌های پیچیده‌ای است که آن را تولید می‌کنند، و نظام‌های حتی پیچیده‌تری که بقایای این محصول را دور می‌ریزند.

وارسیِ این سیستم‌ها برای کاهش زباله و آلودگی در هر مرحله از زندگیِ یک محصول، از استخراج تا تجزیه، حیاتی است. اگر هر محصولی بر حسب مقدار پسماندی که تولید می‌کرد یا کوتاهیِ عمرش ارزش‌گذاری می‌شد، می‌توانست این روال، و نیز رفتار مصرف‌کننده، را دگرگون کند. در بسیاری از موارد، آن محصولات اصلاً تولید نمی‌شدند. اما طراحانِ محصولات چگونه می‌توانند به جرح و تعدیلِ راهبردی دست بزنند در حالی که باید سفارش‌های سرمایه‌گذاران را انجام دهند؟ کاهش تولید آخرین چیزی است که هر سازنده یا سیاستمداری می‌خواهد. خُب، در این صورت، طراحان باید آن‌ها را متقاعد کنند.

قدرت طراح برای متقاعد کردن در این است که تغییر را به شکل‌های محسوس نشان دهد. محیط ساختوساز را در نظر بگیرید، که مسئول 38 درصد از کل انتشار کربن است وقتی مبادرت به ساختوساز و استفاده از انرژی می‌کنیم. می‌دانیم که بادوام‌ترین ساختمان ساختمانی است که از پیش وجود دارد، و بااین‌همه بسازوبفروش‌ها همچنان انگیزه‌ی خراب کردن و از نو ساختن دارند. لاکاتون [Lacaton] و واسال [Vassal] معمار در پاریس خراب کردن ساختمان‌ها را نه فقط تولید پسماند بلکه شکلی از خشونت نسبت به محیط می‌دانند. آن‌ها با تغییرشکلی که به بلوک‌های مسکونیِ سازمانی ارزانقیمتی دادند که زمانی برای خراب کردن در نظر گرفته شده بودند نشان دادند که چنین ساختمان‌هایی را می‌توان به نحوی بازسازی کرد که نه فقط از حیث معماری اصلاح شوند بلکه کیفیت زندگی ساکنانشان هم بهبود یابد. این نوعی قدرتمند از عمل اقناع است زیرا برای شهرداری‌های دیگر سابقه‌ای را فراهم می‌کند که وقتی برای خراب کردن یک بلوک برج‌مانندِ محتاج به تعمیر زیر فشارند به آن نیاز دارند.

این عمل اقناع در هر رشته‌ی طراحی در حال روی دادن است. معمارانی که ساختمان‌های بلندتری با الوار شبیه به لایه‌های متقاطع می‌سازند نشان می‌دهند که می‌توان از نقاط اتکای ساختمان با کربن سنگین و بسیار آلوده‌کننده از قبیل فولاد و سیمان گذر کرد. در دستگاه‌های الکترونیکیِ مصرفی، شرکت‌هایی مثل فِرفون [Fairphone] و فریم‌ورک [Framework] تلفن‌های هوشمند و لپ‌تاپ‌هایی با بخش‌هایی دارای قطعاتِ جداشدنی طراحی می‌کنند، طوری که هر چیزی از باتری و دوربین تا مادربورد را می‌توان به هنگام ضعیف شدن یا باز کردن تعویض کرد. در حالی که شرکتهای اپل و میکروسافت مدت‌هاست که از پیچ‌ها و چسب‌های اختصاصی و هر نحوی از راهبردهای دیگر استفاده می‌کنند تا مانع تعمیر شوند (گرچه اخیراً سیاست‌های خود را قدری تعدیل کرده‌اند)، شرکت فرفون و فریم‌ورک مشغول به وضع معیاری اخلاقی‌اند که امید می‌رود مصرف‌کنندگان آن را متقاعدکننده بیابند. در صنعت مد، که دومین یا سومین صنعت آلوده‌کننده در جهان است، طراحانی از قبیل استلا مک‌کارتنی [Stella McCartney]، بتانی ویلیامز [Bethany Williams] و فیبی انگلیش [Phoebe English] نشان می‌دهند که می‌توان لباس‌های جذابی از مواد بازیافتی، کالاهای بدون خریدار و ضایعات پارچه‌ها درست کرد. درست است که همه‌ی موارد فوق هنوز استثناست ــ ماهی‌های کوچکی در وسط رود ــ اما قدرت آن‌ها در اینجاست که به ما کمک می‌کند ببینیم یک مفهوم انتزاعی بزرگ مثل «کربن‌زدایی» می‌تواند در سطح زندگی روزمره چگونه به نظر رسد.

همان‌طور که عموم مردم آگاه‌تر می‌شوند و قدرت تمیز و تشخیص‌شان افزایش می‌یابد، تولیدکنندگان فشار بیشتری برای تغییر ــ و به نحو اساسی‌تر از آنچه همه‌گیری سبزشویی [واژه‌ای است که به دورویی انسان‌های به‌ظاهر دوستدار محیط زیست اشاره دارد به این صورت که با نام حمایت از محیط زیست به محیط زیست صدمه می‌زنند.] امروزه حاکی از آن است ــ احساس خواهند کرد. اما اگر اصول پیش‌گفته فراگیر بودند، الگوی صنعتیِ 100 سال گذشته را به چالش می‌کشید. جامعه‌ای که در آن عمر یخچال‌ها پنجاه سال باشد، نه پنج سال، چگونه جامعه‌ای است؟ آنجا که مالکیت فردیِ کالاها جای خود را به شراکت جمعی می‌دهد؟ آنجا که تولیدِ توزیع‌شده قاعده‌ی معمول است، طوری که کارخانه‌های دور و زنجیره‌های عرضه‌یجهانی جای خود را به تولید محلی‌تر، زیستگاهی‌تر و هنرمندانه‌تر، نزدیک به محل خرید می‌دهد؟ پیامدهای جهانی که در آن برخی محصولات برای همیشه دوام می‌آورند و برخی دیگر، که از مواد ارگانیک ساخته شده‌اند، طی چند روز تجزیه می‌شوند چیست؟

حساسیت‌های زیبایی‌شناختیِ ما ممکن است مجبور به سازش شوند. پس از نزدیک به یک قرن ارج نهادن به کمالات پلاستیک یعنی سختی، صافی و درخشش آن، شاید لازم باشد بی‌نظمی، نقص، فاسد شدن و تجزیه را بپذیریم. بسیاری از این ایده‌ها و محصولاتی که ممکن است از آن‌ها ناشی شود تازه‌اند یا مورد توجه عده‌ی بسیار کمی‌اند. منتقدان خواهند گفت «چگونه این تعداد کم را افزایش می‌دهید؟» ــ که پاسخ ما می‌تواند این باشد که این تمایل به بسط و گسترش بخشی از مسئله است. در نهایت، شاید بهتر باشد که راه‌حلی بزرگ جای خود را به هزاران راه‌حل کوچک بدهد.

قارچ‌ها به نوعی امید ما محسوب می‌شوند. رشته‌های رشدکننده‌ی قارچ‌ها [mycelium] موضوع آزمایش‌های امروزه شده‌اند، و در هر چیزی از آجر گرفته تا کیف دستی زنانه به کار می‌روند، اما این امیدی نیست که من به آن اشاره کردم. بلکه، امید من قارچ بهعنوان یک استعاره است ــ ارگانیسمی که نمی‌تواند فقط بقا یابد بلکه حتی در مناظر آسیب‌دیده رشد می‌کند، و به بازسازی آن مناظر یاری می‌رساند. آنا لاون‌هاوپت سینگ [Anna Lowenhaupt Tsing] انسان‌شناس آمریکایی، به نحو جالب و قانع‌کننده‌ای درباره‌ی قابلیت قارچ مخصوصی به نام ماتسوتیک [matsutake] در احیای جنگل‌های کاجی که آتش آن‌ها را ویران کرده است نوشته است. او در قارچ در پایان جهان (2015) می‌نویسد: «میل این نوع قارچ به ظاهر شدن در مناطق سوخته‌شده به ما امکان می‌دهد تا به کاوش در ویرانه‌ای بپرداریم که خانه‌ی مشترک ما شده است.»

قارچی به نام مایکورهیزال [Mycorrhizal] شبکه‌های هم‌زیستی با ریشه‌ی درخت‌ها ایجاد می‌کند، به آن‌ها غذا می‌دهد و زندگی را پس از فاجعه‌ی بوم‌شناختی امکان‌پذیر می‌کند. این نمایش قدرتمندی است از آنچه تسینگ «شیوه‌های درهم‌تنیده‌ی زندگی» می‌نامد، و دقیقاً این درهم‌تنیدگی است که طراحان یادگیری آن را آغاز می‌کنند ــ شیوه‌ی ربط هر شیئی به جهان، از طریق هزاران فرایند اجتماعی و بوم‌شناختی، از ماده‌ی خام گرفته تا پسماند. و درست همان‌طور که قرن بیستم تابستانِ فراوانی بود، وقتی که می‌توانستیم به وفور مصرف کنیم و دور بریزیم، قرن بیست‌ویکم با کمبود پاییزی تعریف خواهد شد، آنجا که ما مجبوریم چاره‌جوتر و صرفه‌جوتر باشیم ــ و دیدگان خود را به بستر جنگل بدوزیم.

 

برگردان: افسانه دادگر


جاستین مک‌گوئیرک سرپرست اصلی در موزه‌ی دیزاین در لندن است. نوشته‌های او از جمله در نیویورکر و گاردین منتشر شده است. او نویسنده‌ی کتاب شهرهای عالی: در جست‌وجوی معماری نوین در آمریکای لاتین است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Justin McGuirk, ‘The Waste Age’, Aeon, 4 January 2022.