تاریخ انتشار: 
1402/05/23

زنان در طول جنگ: کار بیش‌، غم‌ بیش و تبعیض بیش‌تر

نادیه صادق ‌العلی

زنان عراقی ساکن نیزارهای جنوب نزدیک بصره. عکس در دوران جنگ با ایران گرفته شده. (Source: Alamy/Reuters/Homer Sykes)

در گزارش مقاله‌ی آخیم روده در همین مجموعه دیدیم که چگونه سیاست‌های حزب بعث در قبال زنان تحت تأثیر جنگ این کشور علیه ایران تغییر کرد. نادیه صادق ‌العلی در کتاب زنان عراقی: حکایت‌های ناگفته از ۱۹۴۸ تاکنون، به سراغ زنان عراقی از گروه‌های مختلف اجتماعی رفته و در مصاحبه با آنها کوشیده است تأثیر روند تحولات اجتماعی این سال‌ها را، یعنی در اکثر ادوار حکومتی عراق از زمان تأسیسش، مستند کند. بخشی از این کتاب‌ به تأثیر جنگ با ایران بر زندگی زنان عراقی در گروه‌های مختلف قومی و طبقاتی می‌پردازد. همچنین زهرا علی نیز در کتاب زنان و جنسیت در عراق: از ملت‌سازی تا فروپاشی، بخشی را به همین موضوع اختصاص داده است. 

در این گزارش می‌خواهیم عمدتاً بر اساس نوشته‌ی نادیه العلی و با نیم نگاهی به نوشته‌ی زهرا علی ببینیم خود زنان عراقی راجع به اینکه در این سال‌ها چه از سر گذرانده‌اند، چگونه حکایتی می‌کنند و از این روایت‌ها چه می‌توان دریافت.

 

ضربت جنگ

بعد از گذشت حدود دو سال از جنگ هشت‌ساله با ایران، عراق که تهاجم را آغاز کرده بود با مشکلات فراوانی مواجه شد. مخارج نظامی بالا بود، زیرساخت‌های استخراج و صادرات نفت، یعنی اصلی‌ترین منبع درآمد عراق، آسیب دیده بودند. کشور برای تأمین مخارج نظامی و حیاتی‌اش زیر بار قرض شدید از کشورهای خلیج فارس رفته بود. در عین حال، حکومت از عراقی‌ها می‌خواست که به ریاضت اقتصادی تن دهند و اموالشان را نیز، خصوصاً طلا و جواهراتشان را که برای زنان بسیار مهم‌تر بود چون اصلی‌ترین دارایی‌شان به ‌شمار می‌رفت، در راه جنگ بذل کنند. از این مهم‌تر آنکه از زنان خواسته می‌شد «اَبَرزن» باشند.

زنان در ابتدای جنگ تحت فشار بودند که جای مردان به‌جنگ‌رفته را در کارها و ادارات دولتی پر کنند. اما چیزی نگذشت که نقشی که حکومت از آنها می‌طلبید، از تولیدکننده به تولیدمثل‌کننده تغییر کرد؛ صدام حسین که می‌کوشید جمعیت عراق را افزایش دهد تا «سپاه قادسیه» خود را برای «دفاع از عراق و ملت عرب» بسازد، در سال‌های آخر جنگ از زنان عراقی می‌خواست که هر یک پنج فرزند بیاورند. وقتی صدام حسین در جنگ با ایران عملاً متوجه شد که بزرگ‌تر بودن جمعیت ایران چه تأثیری در وضع جنگ دارد، دیگر جداً می‌خواست که عراق را صاحب جمعیتی بزرگ کند؛ جمعیتی که دارای ارتش و نیروی کاری به اندازه‌ی مطلوب او باشد. فشار اجرای چنین سیاستی مستقیماً بر زنان وارد می‌شد.

هدف اعلام‌شده‌ی عراق در حمله به ایران، که موجب همراهی دولت‌های خلیج فارس با این کشور شد، این بود که می‌خواهد جلوی موج اسلام‌گرایی صادراتی از ایران را بگیرد. اما صدام فکر می‌کرد که توفیق در این راه مستلزم پیروزی سریع است؛ چون در وفاداری اکثریت جمعیت عراق که شیعه بودند تردید داشت و بیم داشت که در جنگی طولانی علیه کشوری شیعه نتواند این اکثریت را طرف خود نگه ‌دارد. در سپتامبر ۱۹۸۰ (شهریور ۱۳۵۹) صدام حسین قرارداد مرزی ۱۹۷۵ الجزایر با ایران را یک‌طرف لغو کرد و اعلام کرد که اداره‌ی تمام شط العرب (اروند رود) را به دست خواهد گرفت و حمله به ایران را آغاز کرد. نادیه العلی می‌گوید این واقعه و این سال، چه به لحاظ شخصی و چه از نگاه عمومی‌تر در زندگی بسیاری از زنانی که با آنها صحبت کرده نقطه‌ی عطفی به ‌شمار می‌رفت. این سال آغازی بود بر دنباله‌ای از جنگ‌های خونین، خشونت‌های موحش و سختی‌های جانکاه. برای مثال العلی از زنی به نام وداد م. نقل می‌کند که در دهه‌ی ۱۹۸۰ کارمند وزارت بهداشت عراق بوده است و مانند بسیاری از زنان طبقه‌ی متوسط عراق که طرف صحبت العلی در تحقیقش بوده‌اند از سرکوب‌ها و سبعوعیت‌های حکومت در دهه‌ی ۱۹۷۰ برکنار مانده و زندگی مسبتاً مرفه و پرامیدی داشته است، ولی جنگ با ایران وضعش را زیر‌ورو می‌کند. وداد نقل می‌کند که کسانی مانند او در دهه‌ی ۱۹۷۰ امیدهای زیادی به پیشرفت عراق داشتند: اقتصاد رونق نسبی داشت، شرکت‌های متعددی از کشورهای پیشرفته‌ی دنیا به بغداد آمده بودند و این شهر بین‌المللی شده بود. جنگ که شروع شد، شهرها و از جمله بغداد بمباران شدند و این آغاز مواجهه‌ی شهروندان با دهشت جنگ بود. جنگ پس از مدتی دیگر عمدتاً در جبهه‌های مرزی دنبال می‌شد و تأثیر مستقیم بر شهرها نداشت، ولی اکثر خانواده‌ها کسی را در همین جبهه‌ها از دست داده بودند. تقریباً هر خانواده‌ای پسری در ارتش داشت. پسر وداد خردسال‌تر از آن بود که به جنگ اعزام شود، اما اطرافش همه جا از پارچه‌های سیاه عزا پوشیده بود. بیوه‌ها و یتیمان شمارشان زیاد و روزافزون بود. فشار اقتصادی نیز وخیم شده بود؛ گرچه اغلب مردم چیزی برای خوردن داشتند. با این حال کسانی که بیش‌تر داشتند هم از ریخت‌و‌پاش در فضایی که مردم مدام کشته می‌دادند و سختی می‌کشیدند پرهیز می‌کردند. سال ۱۹۸۵ وقتی که حکومت مردان مسن‌تر را به خدمت فراخواند، شوهر وداد مجبور شد به جیش الشعبی (ارتش مردمی) بپیوندد؛ شوهرش در ژوئیه ۱۹۸۵ (تیر ۱۳۶۴) به جبهه رفت و هرگز باز نگشت. وداد می‌گوید:

حتی نتوانستم دفنش کنم چون جسدی از او نمانده بود. اوایل امیدوار بودم که در جنگ اسیر ایران شده باشد، اما پس از چند سال انتظار فهمیدم که مرده است.

ایران که کشور بسیار پرجمعیت‌تری بود، به اتکای امواج انسانی حملاتی ترتیب می‌داد که موجب بروز تلفات فراوان در دو طرف می‌شد. حکومت عراق به دلیل کمبود نیروی رزمنده مستأصل شده بود. بعد از مدتی حتی از نخبگان تحصیل‌کرده که در ابتدا از جنگیدن معاف شده بودند، خواسته شد که به جنگ بروند. اما اکثریت عراقی‌ها دیگر این جنگ را پوچ و بی‌ثمر می‌دانستند و علاقه‌ای به جان‌باختن در آن نداشتند.

چند تن از زنان طرف صحبت العلی برایش واقعه‌ای را در همین زمینه نقل کرده‌اند: در سال ۱۹۸۳ که وضع بحرانی عراق در جنگ دیگر عیان شده بود، طه یاسین رمضان، فرمانده وقت جیش الشعبی، گروهی از استادان دانشگاه، پزشکان، حقوق‌دانان و مهندسان مرد را در بغداد گرد آورده بود و از آنها خواسته بود که برای برای پیوستن به جیش الشعبی داوطلب شوند؛ در این جلسه فقط دو نفر دست بلند کرده و داوطلب شده بودند. این امر خشم صدام حسین را برانگیخت. فردایش سخنرانی کرد و گفت که «خائنان» از حزب بعث اخراج خواهد شد، شغلشان را هم از دست می‌دهند، و از همه بدتر، همه‌ی آن آدمها را به پرتلفات‌ترین جبهه‌های جنگ اعزام کردند.

العلی یادآور می‌شود که تجربه‌ی زنان با موقعیت‌های مختلف در طی جنگ با یکدیگر تفاوت‌های قابل توجهی داشته است؛ مشخصاً کسانی که در شهرهای بزرگی چون بغداد زندگی می‌کردند و از خطوط جبهه به دور بودند کم‌تر آسیب دیدند، اما طبقه و تعلق قومی نیز در میزان رنجی که زنان کشیدند تأثیر تام داشت. العلی می‌گوید اما آنچه همه‌ی این زنان پس از حمله‌ی آمریکا در ۱۹۹۱ از سر گذراندند به مراتب بدتر از تجربیاتشان در جنگ با ایران بود.

زنان طبقه‌ی متوسط ساکن بغداد در روزهای اول جنگ شاهد بمباران پایتخت بودند و همین امر تا مدت‌ها آنها را در ترس فرو برد و آهنگ زندگی‌شان را عوض کرد. در سال‌های بعد نیز که جنگ شهرها و موشک‌باران متقابل مناطق مسکونی اتفاق افتاد، این تجربه تکرار شد.

تجربه‌ی عمومی‌تر، مصیبت ازدست‌دادن عزیزان بود. العلی می‌گوید همه‌ی زنانی که با آنها صحبت کرده کسی را در جنگ از دست داده بودند: پسر، برادر، پدر، یا شوهر، و اگر نه، عموزاده یا همسایه یا دوست خانوادگی… زنانی که در شهرهای جنوبی و نزدیک جبهه‌ها زندگی می‌کردند وضع به‌شدت دشواری داشتند. مثلاً لیلا ج. که در زمان جنگ در بصره دانش‌آموز بوده، برای العلی تعریف کرده که هم شاهد خراب‌شدن خانه‌ی خودشان در اثر آتش توپخانه‌ی ایران بوده و هم شاهد کشته‌شدن همسایگانشان. مردم این شهرها اغلب بارها مجبور به بازسازی خانه‌هایشان می‌شدند. همچنین با وجود اعضایی از خانواده‌ها که در جبهه بودند، زنان هیچ آرامشی نداشتند. لیلا که خود برای کمک به مجروحان جنگی در بیمارستان‌ها کار ‌که می‌گوید صحنه‌هایی را دیده که هرگز فراموش نمی‌کند. زنان در طول جنگ باید هم بار کار خانه را به دوش می‌کشیدند و هم جای خالی مردان را پر می‌کردند؛ در این سال‌ها می‌شد زنان را به‌ عنوان کارگر پمپ بنزین و راننده کامیون دید. در عین حال، با اینکه زنان کارآیی خود را به‌خوبی ثابت کرده بودند، حکومت گفتار پیشین خود را که در جهت اشتغال بیش‌تر زنان بود، کنار گذاشت و در تبلیغات نیز دیگر زنان و مردانی را که همدوش هم کار می‌کردند به تصویر نکشید. هر چه از جنگ بیش‌تر ‌گذشت، زنان بیش‌تر زیر فشار کارزار فرزندآوری حکومت قرار می‌گرفتند. این مطلبی است که آخیم روده نیز به‌خوبی آن را توضیح داده است.

 

رانده‌شدگان

گرچه شیعیان عراق عمده‌ی نیروی پیاده‌نظام این کشور را در جنگ با ایران تشکیل می‌دادند و بسیاری از آنها نیز کشته شدند، اما از همان آغاز جنگ هدف تردید و تنبیه حکومت صدام حسین بودند. در بین شیعیان گروهی که از همان اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ ضربه‌ی شدیدی خوردند کسانی بودند که خانواده‌هایشان از دوران عثمانی (قبل از ۱۹۲۱ و تشکیل کشور عراق) شناسنامه‌ی ایرانی داشتند. اینها یا اصلاً ‌از ایران به عراق و خصوصاً عتبات آمده بودند، یا شیعیانی بودند که برای معاف‌شدن از سربازگیری عثمانی، به کنسولگری‌های ایران مراجعه می‌کردند و تابعیت ایرانی می‌گرفتند. «تابعیت» ایرانی که بعد از تشکیل دولت عراق سابقه‌اش در اوراق هویتی این افراد و خانواده‌هایشان ماند، حتی پیش از ریاست‌جمهوری صدام حسین، دلیلی برای حکومت بعث عراق بود تا صاحبان چنبن هویتی را جاسوس ایران بخواند و آنها را از کشور براند. به‌این‌ترتیب، عراق در اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ حدود ۲۵۰ هزار تن از دارندگان تابعیت ایران را اخراج کرد. در سال اول جنگ (۱۹۸۰) حدود ۴۰ هزار نفر اخراج شدند و برآورد شده است که در طی سال‌های جنگ حدود ۴۰۰ هزار نفر از این شیعیان از عراق رانده شدند.

شیعیان عراق این دوره را «زَمن التسفیرات» یعنی دوران رانده‌شدن می‌خوانند. زنان شیعه‌ی رانده‌شده دشواری‌های افزون‌تری را به دلیل زن‌بودن متحمل شدند. سعاد ک. یکی از این زنان است که با  العلی صحبت کرده. او را شبانه و بدون اینکه فرصت کند جز لباس تنش چیزی بردارد به همراه سه فرزند خردسال و همسر و پدرش از خانه‌شان بیرون کردند و بعد سوار اتوبوسشان کردند و به مرز ایران فرستادند تا به ایران بروند. آسیبی که سعاد از این ماجرا دید خیلی زودتر از خود اخراج شروع شده بود: وقتی دولت عراق در انتهای دهه‌ی ۱۹۷۰ شروع به اخراج دارندگان تابعیت ایرانی کرد، سعاد نوجوان بود. خانواده از ترس اینکه مسئله‌ی تابعیت آنها روشن شود، سعاد را از رفتن به مدرسه منع کردند و در ۱۶ سالگی شوهرش دادند. به‌این‌ترتیب، او نتوانست درس بخواند، ولی این تدبیر هم در نهایت راه به جایی نبرد؛ فقط باعث شد که سعاد پس از رانده‌شدن به ایران به دلیل بی‌سوادی با مشکلات بیش‌تری مواجه شود. 

زن دیگری از این رانده‌شدگان که العلی با او صحبت کرده خدیجه ل. است. خدیجه که از سعاد مسن‌تر است، پیش از شروع جنگ دندان‌پزشکی کاردان در یکی از مراکز درمانی بغداد بود که حتی او را برای گذراندن دوره‌ای تخصصی از طرف وزارت بهداشت عراق به انگلستان فرستادند. خدیجه هم نقل می‌کند که بدون اینکه بگذارند حتی یک برگ از اوراق هویتی‌اش را بردارد، او و خانواده‌اش را از خانه‌شان بیرون کردند. همسایه‌ای خطر می‌کند و از دیوار خانه به داخل می‌رود و مدارک و عکسهایشان را بر می‌دارد و بیست سال بعد که خدیجه پس از سقوط صدام حسین به بغداد برمی‌گردد، وسایلش را به او می‌دهد. خدیجه گرچه شرایط اخراج مشابهی با سعاد داشته است، اما در نهایت می‌تواند در ایران به شغل دندانپزشکی بپردازد و از این لحاظ وضع بهتری در قیاس با او پیدا می‌کند. زنان رانده‌شده‌ای که بعد از سقوط صدام حسین به عراق بازگشته‌اند برای العلی گفته‌اند که چقدر برایشان مواجهه با خانه‌هایشان که دولت مصادره کرده و بعد به تملک دیگران در آمده بود دشوار بوده است.

اما در میان شیعیان کسانی که حتی از رانده‌شدگان غیرسیاسی هم دشواری‌های هولناک‌تری را تجربه کردند، فعالان شیعه‌ی مخالف حکومت بعث، مشخصاً اعضای حزب الدعوه بودند که پس از مخالفت‌های شدید این حزب با سیاست سکولار حزب بعث و حتی اقدام به ترور مقامات بعثی، تحت پیگرد شدید قرار گرفتند. سمیه ر. یکی از این زنان است. او که شاگرد بنت الهدی صدر بوده، و به قول خودش تنها شاگرد او که زنده مانده، برای العلی شرح داده است که بعثی‌ها چگونه او را شکنجه کردند:

تصور کن از بدن برهنه‌ی زن به عنوان زیر سیگاری استفاده می‌کردند و در زندان جلوی چشم زندانیان مرد مذهبی سیگارشان را روی تنم خاموش می‌کردند. برای همین است که می‌گویم همه‌ی اعضای حزب بعث جنایتکارند. مردم مجبور نبودند به حزب بعث بپیوندند. ولی با پیوستن به این حزب در جنایت‌هایش شریک شدند. در زندان ما ۵۰۰ استاد دانشگاه از سراسر عراق بودیم. فکر می‌کنی یک نفر سنّی بین ما بود؟

تجربیات کسانی مانند سمیه نشان می‌دهد که چقدر شقاق در جامعه‌ی عراق ریشه‌دار است و چقدر رفع این شکاف‌ها دشوار است.

 

عملیات انفال علیه کردها

دولت بعث عراق در دهه‌ی ۱۹۸۰ به دنبال عربی‌کردن مناطق کردنشین بود. به همین منظور خانواده‌های کرد را به زور از سکونتگاهشان می‌راند و خانواده‌های مصری یا خانواده‌های عرب عراقی را جایگزینشان می‌کرد. همچنین به هر مرد عرب عراقی که با زن کردی ازدواج می‌کرد، مبلغ هنگفتی پول می‌داد. حکومت عراق موفق شده بود هر دو حزب «دموکرات کردستان» و «اتحادیه‌ی میهنی کردستان» را سرکوب کند، و به‌علاوه، بروز اختلافات جدی بین آنها تا حدی موجب آسودگی خاطر حزب بعث شده بود. اما با آغاز جنگ علیه ایران، این دو حزب به هم نزدیک شدند و دولت عراق هم رویه‌های سخت‌تری در برابر کردها در پیش گرفت تا اینکه در سال ۱۹۸۵ دست به حمله‌ی نظامی تمام‌عیار به مناطق کردنشین زد. سحینه ج. که از کردهای عراقی است برای العلی نحوه‌ی برخورد نیروهای نظامی صدام حسین را توصیف کرده است:

چند سال قبل سربازان صدام به قوش‌تپه، در نزدیکی اربیل، حمله کردند و همه‌ی مردان، حتی نوجوانان را با خود بردند؛ پدرم و دو برادر بزرگ‌ترم در کوهستان بودند، اما آنها برادران کوچک‌ترم را که پیش ما بودند گرفتند. مادرم سعی کرد در خانه مخفی‌شان کند، اما سربازان همه جا را گشتند و همه‌ی درها را شکستند. بعد از آن ما چهار سال در کوهستان‌هایی که در دست پیشمرگه‌های کرد ترکیه بود زندگی کردیم. نه مدرسه داشتیم، نه رادیو، نه تلویزیون. همه‌ی روز را باید می‌شستیم و می‌پختیم. لباس‌ها را در آب رودخانه می‌شستیم. هر روز هم باید جابه‌جا می‌شدیم تا بمبارانمان نکنند. طی چهار سال نقل مکان مداوم بخشی از زندگی ما شده بود.

با همه‌ی این دشواری‌ها، سرنوشت سحینه در قیاس با کردهایی که در برنامه‌ی نسل‌کشی صدام حسین، از جمله در بمباران شیمیایی حلبچه، قتل عام شدند بهتر بود. تخمین زده شده که در این سال‌ها بین ۵۰ تا ۲۰۰ هزار کرد کشته شدند. و هزاران روستای کردنشین هم به ‌طور نظام‌مند ویران شدند. بنا به گزارش نهادهای حقوق بشری، طی عملیات علیه کردها که بر آن نام اسلامی «انفال» (نام سوره‌ای از قرآن) را گذاشته بودند، ارتش عراق از تجاوز به زنان به‌ عنوان سلاح استفاده می‌کرد و هزاران زن کرد مورد تجاوز سربازان قرار گرفتند. جامعه‌ی سنتی و محافظه‌کار کردستان، به جای تلاش برای التیام رنج این زنان، اغلب آنها را مایه‌ی ننگ می‌شناخت و طرد می‌کرد و به‌این‌ترتیب بر رنجشان می‌افزود. بسیاری از زنانی که ارتشیان عراق به آنها تجاوز کرده بودند بعداً به همین دلیل، قربانی قتل‌های ناموسی خویشاوندان خود شدند. ستم بر زنان کرد و محدودکردن و انگ‌زدن به آنها نیز البته از جایگاه طبقاتیشان متأثر بود. زنانی که در خانواده‌های متوسط به بالا قرار داشتند، که مردان تحصیل‌کرده‌تری داشت، غالباً آزادی بیش‌تری داشتند. احزاب کردی با اینکه زنان را در صفوف پیشمرگه‌های خود پذیرفته بودند، اغلب تأثیر چندانی بر روابط وسیع‌تر اجتماعی نداشتند.

 

جنگ چگونه وضع زنان را عوض کرد؟

مصاحبه‌های نادیه العلی به تفصیل نشان می‌دهند که وضع زنان عراقی بر اثر جنگ به‌شدت به نسبت قبل بدتر شد، گرچه جایگاه طبقاتی و تعلقات قومی زنان در میزان تأثیرپذیری آنها از شرایط جنگی و سیاست‌های حکومت بعث کاملاً مؤثر بود؛ سیاست‌هایی که به قول زهرا علی در قبال زنان افت‌و‌خیرهای قابل توجهی داشتند:

حکومت اقتدارگرای بعث در برابر سلطه‌ی پدرسالارانه مواضع متغیری داشت؛ از تقابل با شبکه‌ی قبیله‌ای (در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰)، تا تلاش برای جذب این شبکه‌ها (دهه‌ی ۱۹۸۰)، و بعد دوباره تقابل با آنها (اواخر دهه‌ی ۱۹۹۰)؛ و در عین حال، این حکومت همواره از اقتدار پدرسالار مرکزی تجلیل می‌کرد… تا دهه‌ی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ حکومت عراق استفاده از اسامی‌ خانوادگی را که تعلق قبیله‌ای یا منطقه‌ای صاحب نام را نشان می‌داد ممنوع کرده بود… حکومت همچنین مستقیماً با سلسله‌مراتب و اقتدار قبیله‌ای در افتاد، به طوری که کادرهای حزبی و مأموران حکومتی کوشیدند «نقش‌هایی را به عهده بگیرند که تا پیش از آن بزرگان قومی و رؤسای قبیله‌ای بر عهده داشتند.»… این موقعی است که عراق از لحاظ اقتصادی در دوره‌ی رونق قرار داشت و حکومت از درآمد نفتی قابل توجهی برخوردار بود. حکومت بعث عراق در دهه‌ی ۱۹۸۰ موقتاً از ایدئولوژی نظامی‌گرای قبیله‌ای قبایل خاصی پشتیبانی کرد و برخی از قبایل … را برای مواجهه با دشمن خارجی بسیج کرد. در این دوره‌ی جنگ طولانی و خونین، دولت توانست بیش از یک میلیون سرباز بسیج کند؛ حکومت از آن رو به حمایت از این ایدئولوژی روی آورد که این مردان را برای تقابل با برتری عددی ایران نیاز داشت.

به‌این‌ترتیب، همان‌طور که در مقاله‌ی روده هم دیده بودیم، نیازهای جنگی حکومت، خصوصاً ضرورت سربازگیری، باعث شد همه‌ی برنامه‌های تجددخواهانه‌ی قبلی را کنار بگذارد و به حمایت از ایدئولوژی‌های ارتجاعی و سیاست‌هایی بپردازد که وضع زنان را به‌شدت بدتر می‌کردند؛ سیاست‌هایی که در عین حال برای بسیج نیروی نظامی و فرستادنشان به قتلگاهی بی‌ثمر ضروری شمرده می‌شدند.

 

تلخیص و گزارش از شهرزاد نوع‌دوست

نادیه صادق‌ العلی استاد انسان‌شناسی و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه براون است. زهرا علی استاد جامعه‌شناسی جنسیت در دانشگاه راتگرز است. این گزارش مختصری است از دو منبع زیر:

Al-Ali, Nadje Sadig. Iraqi Women: Untold Stories from 1948 to the Present. Bloomsbury Publishing, 2008.

Ali, Zahra. Women and Gender in Iraq: Between Nation-Building and Fragmentation. Cambridge University Press, 2018.