تاریخ انتشار: 
1402/02/28

خلوتِ شلوغ

زیگمونت باومن

DW

اخیراً در وب سایت نشریه‌ی  اخبار آموزش عالی، خبری درباره‌ی دختر نوجوانی منتشر شد که در یک ماه ۳۰۰۰ پیامک فرستاده بود. به عبارت دیگر، او روزانه صد پیامک یا در هنگام بیداری، هر ده دقیقه یک پیامک فرستاده بود ــ «روز، ظهر و شب، روزهای غیرتعطیل و تعطیلات آخر هفته، سرِ کلاس، وقت ناهار، هنگام تکلیف نوشتن، و زمان مسواک زدن». بنابراین، او به ندرت بیش از ده دقیقه تنها بوده: یعنی هرگز  با خودش ــ با افکار، رؤیاها، نگرانیها و امیدهایش ــ تنها نبوده است. به احتمال زیاد تا الان از یاد برده که چگونه میتوان تنها، بدون حضور دیگران، زندگی کرد ــ اندیشید، کار کرد، خندید یا گریست. یا، به عبارت دقیقتر، هرگز فرصت نداشته که این هنر را بیاموزد. در واقع، تنها در ناتوانی از تمرین این هنر است که تنها نیست...

این دختر و افرادی نظیر او برای اینکه بدون این هنر دوام بیاورند، تنها به وسایل جیبیِ ارسال و دریافت پیام نیاز ندارند. پرفسور جاناتان زیمِرمَن از دانشگاه نیویورک میگوید که ۷۵ درصد از نوجوانان آمریکایی تمام وقت آزادِ خود را به گپ زدن در فیسبوک یا مای اسپِیس اختصاص میدهند. به نظر او، آنها کشته‌مرده‌ی ایجاد و دریافت سر و صداهای الکترونیکی یا نورهای صفحه‌ی نمایشگرند. زیمرمن میگوید که وب‌سایتهای گپ زدن، مواد مخدر جدیدی است که اکنون نوجوانان به آن معتادند. شما با درد و رنج حاصل از ترک اعتیادِ جوانان و غیرجوانان به دیگر انواع مواد مخدر آشنایی دارید؛ بنابراین، میتوانید تصور کنید که نوجوانان از قطع ارتباط اینترنت یا از کار افتادن تلفنهای همراه خود توسط یک ویروس (یا والدین یا آموزگارانشان) چقدر عذاب میکشند.

در این جهانِ پیشبینیناپذیر، همواره شگفتانگیز، و سرسختانه ناآشنا، ممکن است که تصورِ تنها ماندن هراسناک باشد؛ میتوان برای ناخوشایند، تهدیدآمیز و ترسناک بودنِ تنهایی دلایل فراوانی را برشمرد. در دنیای متکی بر ارتباطات کابلی، سیمی یا بیسیم، نامنصفانه و احمقانه است که فقط دستگاههای الکترونیکی را مقصر اوضاع فعلی بدانیم. اختراعات محیرالعقول الکترونیکی نیازی را برآورده میسازند که نقشی در ایجادش نداشتهاند؛ حداکثر کاری که میتوانستهاند بکنند، تشدید نیاز موجود بوده؛ اکنون هر کسی میتواند به نحو وسوسهانگیزی مطابق این نیاز عمل کند و تنها کافی است که چند کلید را فشار دهد. مخترعین و فروشندگان «واکمن‌ها»، نخستین وسایل سیّاری که اجازه میدادند هر وقت و هر کجا که بخواهید «به دنیا گوش کنید»، به مشتریها وعده میدادند: «دیگر هرگز تنها نخواهید بود!» معلوم است که میدانستند از چه حرف میزنند و چرا آن شعار تبلیغاتی میتوانست باعث فروش واکمن‌ها شود ــ این شعار مؤثر بود و میلیونها واکمن فروخته شد. آنها میدانستند که میلیونها نفر در خیابانها احساس تنهایی میکنند و از تنهایی خود بیزارند؛ مردمی نه فقط تنها بلکه ناراحت از تنهایی. با خالی ماندن فزاینده‌ی خانهها طی روز و با جایگزینی شومینهها و میزهای غذاخوری خانوادگی با تلویزیونهای جداگانه در هر اتاق ــ و، به تعبیری، «با اسارت هر کس در پیله‌ی خود» ــ شمار هر چه بیشتری از مردم از گرمای نشاطآور و حیات‌بخشِ مصاحبت انسانی بیبهره ماندند؛ هر چند نمیدانستند که اوقات خود را در تنهایی چگونه سپری کنند.

وابستگی به صدای ممتدِ واکمن، فقط خلأ ناشی از تنهایی را عمیقتر کرد. و هر چه فرو رفتن در این خلأ طولانیتر شد، از توانایی آنها برای استفاده از ابزار غیرپیشرفته، از جمله عضلات و تخیل خود، برای خروج از این خلأ کاسته شد. با ظهور اینترنت، فراموش یا مخفی کردن این خلأ، و در نتیجه، گرفتنِ زهر آن، ممکن شد؛ حداقل میشد از دردش کاست. آن معاشرانی که از دست رفته بودند و جای خالیشان بیش از پیش احساس میشد، به نظر میرسید که دوباره بازگشتهاند، هر چند این بار نه از درهای چوبی بلکه از نمایشگرهای الکترونیکی به خانه‌ی ما وارد میشدند و شکل و شمایلی آنالوگ یا دیجیتال ــ اما در هر دو صورت، مجازی ــ داشتند: مردمی که برای رهایی از عذابِ تنهایی خود را به آب و آتش میزدند و از امکان معاشرت رودررو و دست در دست بیبهره بودند، این شکل جدید را بهبودی چشمگیر تلقی میکردند. چون مهارتهای تعاملِ رودررو عمدتاً فراموش شده یا هرگز آموخته نشده بود، همه یا تقریباً همه‌ی آنچه ممکن بود که عیب و نقصِ «ارتباط» مجازی آنلاین به شمار رود، نوعی مزیت محسوب شد. گویی به لطف فیسبوک، مای اسپِیس و نظایر آنها میشد هم خدا و هم خرما را خواست. دست‌کم برای کسانی این طور بود که تشنه‌ی معاشرت انسانی بودند اما در حضورِ دیگران خود را بیعرضه، بیدستوپا و معذب احساس میکردند.

با گریختن از تنهایی، شانسِ خلوت را از دست می‌دهید: آن حالت شکوهمندی که در آن می‌توان «به افکار خود سامان داد»، تأمل کرد، اندیشید، آفرید ــ و بنابراین، در نهایت، به ارتباط معنا و جان بخشید.

نخست این که، دیگر هرگز لازم نیست که تنها باشید. هر لحظه ــ ۲۴ ساعتِ روز، هفت روزِ هفته ــ فقط کافی است که دکمهای را فشار دهید تا از میان انبوهِ آدمهای تنها مصاحبی برای خود دست و پا کنید. در این جهانِ آنلاین، هیچ‌کس هرگز دور از دسترس نیست، به نظر میرسد که همه همیشه گوش‌به‌فرماناند ــ و اگر بر حسب تصادف خوابشان ببرَد، دیگرانی هستند که به آنها پیام بفرستیم، یا میتوانیم برای چند لحظه توئیت کنیم تا غیبتِ موقتی دیگران را احساس نکنیم. دوم اینکه، میتوان با دیگران «تماس» گرفت، بیآنکه ضرورتاً رابطهای را آغاز کرد که ما را به دست تقدیر سپارد و به مسیری برود که دلخواهمان نیست. به محض اینکه ببینیم رابطه دارد به سمت‌وسویی نامطلوب می‌‌رود، میتوانیم تماس را قطع کنیم: بنابراین، نه ریسکی وجود دارد و نه لازم است که بهانه بیاوریم، عذرخواهی کنیم یا دروغ بگوییم؛ یک تماس ظریف انگشت، کاملاً بدون درد و ریسک، کفایت خواهد کرد. نه لازم است که از تنها بودن بترسیم و نه این خطر ما را تهدید میکند که با تقاضاهای دیگران روبرو شویم، تقاضای فداکاری یا مصالحه یا انجام کاری به‌رغم میل خود تنها به‌خاطر دیگران. حتی وقتی در اتاق شلوغی نشستهاید، در راهروهای پُر ازدحامِ یک مرکز خرید پرسه میزنید یا همراه تعداد زیادی از دوستان و دیگر رهگذران در خیابان راه میروید، باز هم میتوانید این آگاهی تسلیبخش را حفظ کنید و از آن لذت ببرید؛ همیشه میتوانید «خود را از نظر روحی غایب کنید» و «تنها باشید»، و به اطرافیانتان نشان دهید که مایلاید، همین الان، سرتان در لاکِ خود باشد؛ برای این که خود را از جمعیتِ اطراف جدا کنید، فقط کافی است که سرگرم نوشتن پیامی به کسی شوید که آنجا نیست و بنابراین، فعلاً کمتوقع و قانع است و «تماس» با او خطری ندارد؛ در غیر این صورت، می‌توانید مشغول خواندن پیامی شوید که از چنین شخصی دریافت کردهاید. به کمک چنین وسایلی، در صورت تمایل، حتی میتوانید زیر فشارِ جمعیتی انبوه هم تنها بمانید؛ میتوانید این کار را به طور آنی انجام دهید ــ به‌محض اینکه معاشرانتان به شما فشار آورند و تحملناپذیر شوند. دیگر سوگند وفاداری تا دَمِ مرگ نمیخورید، و میتوانید انتظار داشته باشید که دیگران هر لحظه که بخواهید «در دسترس» باشند، بیآنکه مجبور باشید که پیامدهای نامطبوعش را تحمل کنید و همیشه در دسترسِ دیگران باشید...

این همان بهشتِ روی زمین است؟ آیا سرانجام رؤیاها تحقق یافتهاند؟ آیا بالاخره ناهمگونیِ واقعاً آزارنده‌ی تعامل انسانی ــ تسلّیبخش و روح‌افزا و در عین حال، مشکل و پُر دردسر ــ رفع شده است؟ در این خصوص اختلاف‌نظر وجود دارد. اما بیتردید برای این امر باید هزینه داد ــ هزینهای که شاید، اگر به آن فکر کنید، بسیار بیش از آن باشد که حاضر به پرداختش باشید. زیرا اگر «همیشه وصل» باشید، هرگز کاملاً و واقعاً تنها نخواهید بود. و اگر هیچ‌وقت تنها نباشید، در این صورت (باز هم به قول پرفسور زیمِرمَن)، «کمتر احتمال دارد که کتاب بخوانید تا لذت ببرید، نقاشی کنید، از پنجره به بیرون خیره شوید و دنیاهای دیگری را در نظر مجسم کنید...کمتر احتمال دارد که با آدم‌های واقعی در محیط اطراف خود ارتباط برقرار کنید. وقتی تنها با فشار دادن یک کلید میتوان با دوستان خود تماس گرفت، دیگر چه کسی مایل است که با اعضای خانواده صحبت کند؟» (تعداد دوستان، بیپایان و تنوع آنها جذاب است؛ مثلاً میتوان بیش از پانصد «دوست» فیسبوکی داشت).

با گریختن از تنهایی، شانسِ خلوت را از دست میدهید: آن حالت شکوهمندی که در آن میتوان «به افکار خود سامان داد»، تأمل کرد، اندیشید، آفرید ــ و بنابراین، در نهایت، به ارتباط معنا و جان بخشید. اما اگر هرگز طعم آن را نچشیده باشید، ممکن است هیچ‌وقت نفهمید که از چه محروم شدهاید و چه چیزی را از دست دادهاید.

 

برگردان: عرفان ثابتی


زیگمونت باومن جامعه‌شناس لهستانی و نظریه‌پرداز «مدرنیته‌ی سیال» است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Zygmunt Bauman, ‘Crowded solitude’, in 44 Letters from the Liquid Modern World (Cambridge: Polity Press, 2010), pp. 6-9.