تاریخ انتشار: 
1402/12/15

الیف شفق از قاهره‌ی نجیب محفوظ می‌گوید

الیف شفق

menbareltahrir

اولین بار آثار نجیب محفوظ را در استانبول به زبان ترکی خواندم. در آن زمان که دانشجو بودم، دائماً به یک کتاب‌فروشیِ دستِ دوم سر می‌زدم ــ مکانی با سقفی کوتاه و بوی نم‌گرفته با کف‌پوش تخته‌ای، درست در فاصله‌ی چند قدمیِ بازار بزرگ.
صاحب کتاب‌فروشی ــ مردی ترش‌رو و میان‌سال با عینک ته‌استکانى و مدل مویی که هیچ‌گاه محبوب نبوده است ــ همان‌قدر که عاشق کتاب بود، از انسان‌ها متنفر بود. گاهی به‌طور تصادفی یک مشتری را انتخاب می‌کرد و از او درباره‌ی ادبیات، تاریخ، علم یا فلسفه سؤال می‌کرد. قبلاً دیده بودم که او مردم را سرزنش می‌کند، و هرچند خودم هرگز ندیدم اما آن‌طور که اهالیِ شهر می‌گویند، از فروش کتاب به مشتریانی که در آزمون‌هایش مردود مى‌شدند خودداری می‌کرد.
بی‌تردید کتاب‌فروشی‌های زیاد دیگری هم در شهر وجود داشت که مجبور نبودید گرد و غبارشان را استنشاق کنید یا سرتان به چارچوبِ درشان بخورد و می‌توانستید کتاب‌ها را بی‌آنکه توسط صاحب مغازه تحقیر شوید، انتخاب کنید. با این حال، به رفت‌وآمد به این کتاب‌فروشی ادامه دادم. گویى مُهر تأیید کتاب‌فروش برایم نوعى موفقیت یا چالشی ناگفته بود. با آن غرور جوانى‌ای که در سر داشتم، غیرمستقیم می‌خواستم از من در مورد رمان‌های خارجىِ فرانسوی، انگلیسی یا روسی سؤال کند، که به باور خودم «نقطه‌ی قوتِ» من بود.
اما در آن روز بارانیِ اواخر پاییز، او به من نگاه کرد و پرسید: «خب، تا حالا محفوظ خوانده‌ای؟»
خشکم زد. اصلاً نمی‌دانستم درباره‌ى چه کسی صحبت می‌کند. آهسته سرم را تکان دادم.
کتاب‌فروش چیزی نگفت، هرچند ناامیدى در چهره‌اش موج می‌زد. وقتی پس از زیر و رو کردن کتاب‌ها به سمت صندوق رفتم تا هزینه‌ى کتاب‌هایى را که برداشته بودم، حساب کنم، با اخم رو به من کرد. یک لحظه ترسیدم، فکر کردم که می‌خواهد مرا از مغازه بیرون کند. در عوض، کتابی را از قفسه‌ى پشت سرش برداشت و در دستانم گذاشت. سپس با صدای بلند و صریح گفت: این را بخوان!
کتابی که آن روز کتاب‌فروشِ اخمو در استانبول به من فروخت، کوچهى مِدَق بود. مدتی مطالعه‌اش را به تعویق انداختم. اما حدود دو ماه بعد، شروع به خواندن کتاب کردم، در حالى که نمی‌دانستم چه در انتظارم هست. اما در آن کتاب، دنیایی غنی یافتم که در عین حال آشنا و جادویی، مستدل و گیج‌کننده بود. داستان‌های مردم کوچه ــ خانواده‌ها، دست‌فروشان، شاعران، ازدواج‌جورکن‌ها، آرایشگران، گداها و دیگران ــ چنان ماهرانه نقل می‌شد که انگار تک‌تک آن افراد را می‌شناختم.
استانبول نیز مملو از چنین خیابان‌ها و محله‌هایی بود که قادر نبودند خود را با تغییرات مبهوت‌کننده‌ى اطرافشان سازگار کنند و هم در داخل شهر و هم در حاشیه‌ى آن منزوی شده بودند. محفوظ با کاوش در این جهان با ذهنی تیزبین و قلبی رئوف به من نشان داد که چگونه در امور عادى و مرئی، امر خارق‌العاده و نامرئی را بیابم و لایه‌های عمیق‌تر را کشف کنم. نوشته‌های او، درست مانند خود قاهره، مملو از زندگی و نیرویی آرام بود.
قاهره‌ى محفوظ، دنیایی سیال بود. به نظر می‌رسید که هیچ‌چیز به‌طور دائم سر و سامان نیافته است؛ گویا هیچ‌چیز ثابت نبود. به عنوان یک خانه‌به‌دوش با این احساس آشنا بودم و ناگهان به خود آمدم و متوجه شدم که تشنه‌ى مطالعه‌ی دیگر کتاب‌های او هستم.
و قسمت عجیب ماجرا این است که آثار محفوظ تا مدت‌ها درست‌وحسابى به دیگر زبان‌های منطقه ترجمه نمی‌شد. تنها پس از دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات ــ آن هم به‌عنوان اولین نویسنده‌ی عرب‌زبان ــ بود که بیشتر آثارش از مرزهای ملی و قومی گذشت. آنچه همیشه مرا آزار داده، این است که در خاورمیانه ما نویسندگان و شاعران، چنان‌که باید و شاید حامیِ یکدیگر نیستیم.
در گذر ایام به مطالعه‌ی آثار محفوظ، بیشتر به زبان انگلیسی، ادامه دادم. او نویسندهاى سیاسی بود. می‌دانست که رمان‌نویسان در سرزمین‌های پرآشوب، فرصت ندارند که غیرسیاسی باشند. مصاحبه‌هایش را هم با علاقه می‌خواندم. در این مصاحبه‌ها مواردی هم پیش می‌آمد که با نظراتش، که گاهی ناسیونالیستی بود، موافق نبودم، اما همیشه به داستان‌سرایی‌اش احترام می‌گذاشتم.
بسیاری از کتاب‌های او در کشورهای عربی که زبانِ مادرى اوست، ممنوع بود. این حتماً او را عمیقاً آزار داده است. محفوظ به خوبى می‌دانست که ایجاد فضای آزاد هنری برای افراد در سرزمین‌هاى فاقد دموکراسی و آزادی بیان، چقدر دشوار است.
او از جمله شخصیت‌های ادبی‌ای بود که علناً پس از صدور فتوای مرگبار علیه سلمان رشدی، از حق نوشتن این نویسنده دفاع کرد. جالب اینجاست که محفوظ این کار را در زمانی و در کشوری انجام داد که چنین کارى برایش آسان نبود ــ هرچند بعداً درباره‌ی رمان رشدی که به گفته‌ى خودش آن را نخوانده بود، اظهار نظرهای منفی کرد.
در سال ۱۹۹۴، یک فرد افراطی که محفوظ را به «ارتداد» متهم کرده بود، با ضربات چاقو به او حمله کرد. یک سال قبل از آن در ترکیه، عزیز نسین، نویسنده و طنزپرداز نامدار، که به نشانه‌ی دفاع از آزادی بیان تصمیم به انتشار ترجمه‌ی ترکیِ آیات شیطانی گرفته بود، وقتی برای شرکت در جشنواره‌ای فرهنگی به شهر سیواس در منطقه‌ی آناتولی رفته بود، هدف حمله‌ى گروهی از بنیادگرایان قرار گرفت.
هتل محل اقامتِ او به آتش کشیده شد و ۳۵ نفر کشته شدند که اکثراً شاعر، نویسنده، موسیقی‌دان و رقصنده بودند. یک بار دیگر در تاریخ بشر، متعصبان به هنر و ادبیات، و به کلمات و نوشته‌ها حمله کردند و زندگیِ بی‌گناهان را نابود ساختند.
خوشبختانه محفوظ از آن حمله‌ در قاهره جانِ سالم به در برد. آسیب‌های جسمی و درد مداومی که پس از آن متحمل شد، به میزان چشمگیری از سرعتش به‌عنوان نویسنده‌‌ای پُرکار کاست. این امر حتماً مایه‌ی ناراحتى او شده است.
نجیب محفوظ در دوران سفر ادبیِ خود، داستان‌ها، رمان‌ها، نمایش‌نامه‌ها و فیلم‌نامه‌هایى خلق کرد و فرم‌های گوناگونی را آزمود. اما یک چیز ثابت ماند: عشق تزلزل‌ناپذیرش به قاهره و مردم آن. این شهر خالق محفوظ بود و در عوض او نیز قاهره را در صفحات کتاب‌ها بازآفرینى کرد.

شاید همین چالش بنیادین است که عمیقاً مرا تحت تأثیر قرار می‌دهد. محفوظ آشکارا در حسرت آزادی و استقلال بود، اما در عین حال وفاداری و علاقه‌ی چشمگیری به سرزمین مادری‌اش داشت، همان‌جایى که این حقوق اولیه را از او سلب کرده بود.
وقتی در خبرها شنیدم که اخیراً ۱۸ داستان ناشناخته‌ى نجیب محفوظ در میان دست‌نوشته‌های قدیمی‌اش کشف شده است، هیجان‌زده شدم. هرچند شاید نامعقول به نظر برسد، اما چیزى در اعماق وجودم می‌گوید که او باید خیلی خوشحال شده باشد. سیمای او را در حالی تصور می‌کنم که سیگار باریکى به لب دارد و یک فنجان قهوه‌ی ترک در کنارش است و دستى بر این کتابِ جدید می‌کشد. من او را با لبخندی بر لب تصور می‌کنم، اما نه لبخندی تلخ بلکه لبخندى نویدبخش در دورانى که رمان‌نویس جوانی بود.
یکی از داستان‌های این مجموعه‌ى جدید و زیبا، با گفت‌وگوی بسیار جالبی پایان می‌یابد: یکی از شخصیت‌ها می‌گوید: «من خودم به اندازه‌ى کافى بدبختی دارم»، و دیگری پاسخ می‌دهد: «من هم همین‌طور. هر کدام از ما به دیگری نیاز داریم.» خوانندگان و نویسندگانِ کشورهایی که به اندازه‌ى کافی بدبختی، بی‌عدالتی و رنج دیده‌اند، درست مثل این دو نفر به یکدیگر نیاز دارند.

 

برگردان: وفا ستوده‌نیا


الیف شفق رمان‌نویسِ نامدار ترک است. از میان آثار او می‌توان به ملت عشق اشاره کرد که ترجمه‌ی فارسی آن بیش از یک‌صد بار تجدیدچاپ شده است. آنچه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Elif Shafak, ‘Elif Shafak on the Cairo of Naguib Mahfouz’, Literary Hub, 25 September 2019.