فعالان حقوق زنان در دورهی رضا شاه همچنان به دنبال خواستههایی بودند که از دورهی مشروطه در فهرست مطالباتشان قرار داشت: آموزش، تغییر قوانین خانواده، رفع حجاب، و حق رأی. موفقیت در آموزش زنان را میتوان چشمگیرترین دستاورد این تلاشها دانست.
آیا اعتبار آموزههای حقوق بشری بسته به خواست و ارادهی عمومی است؟ آیا میتوان بیتوجه به آنچه که مردم میاندیشند، یا بیتوجه به ارزشهایی که آنها باور دارند، برای مردم قائل به مجموعهای از حقوق و آزادیها شد؟ پرداختن به پرسشهایی از این دست، در جامعهی امروز ما چه اهمیتی دارد، و تجربههای تاریخی در این زمینه چه میگویند؟
جنبش زنان چگونه در ایران شکل گرفت و توانست زنان را از کنج اندرونیها به مدرسه و دانشگاه بفرستد؟ زنان ایرانی چطور حق رأی گرفتند، و چرا پس از پیروزی در تغییر دادن بخشی از قوانین نابرابر، همهی دستاوردها را به یکباره از دست دادند؟ در این مجموعه مقاله، با مرور تاریخ جنبش زنان در ایران، به جستوجوی پاسخهایی برای این پرسشها میپردازیم.
من در سال ۱۹۵۷ متولد شدم، همان سالی که دولت چین بیش از ۳۰۰ هزار تن از روشنفکران، از جمله نویسندگان، آموزگاران، روزنامهنگاران، و هرکسی را که جرئت کرده بود از حکومت کمونیستیِ تازهتأسیس انتقاد کند، پاکسازی کرد. این روشنفکران، در راستای سلسله مبارزاتی در جهت آنچه جنبش راستستیزی خوانده میشد، برای «بازآموزی» به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند.
پاکستان در محافظت از اقلیتهای دینی خود سابقهی درخشانی ندارد، اما وقتی پای «احمدیها» به میان میآید، ما واقعاً سنگ تمام میگذاریم: اعضای این آیین اصرار دارند که خودشان را مسلمان بدانند و ما، که به شاخهی اصلی اسلام تعلق داریم، اصرار داریم که با آنها به عنوان بدترین نوع ملحدان رفتار کنیم.
این مقاله با توجه به بحثهایی که بر سر همهپرسی استقلال کردستان عراق مطرح شده است به «حق تعیین سرنوشت» و مسائل مرتبط با آن، از دیدگاه حقوقی و حقوق بشری، میپردازد.