تاریخ انتشار: 
1396/10/29

توماس مان و شکوه دموکراسی

دیوید بروکس

در جوامع دموکراتیک امروزی، بسیاری از شهروندان وجود و بقای «دموکراسی» را امری مسلم و تضمین‌شده می‌دانند. در این در حالی است که، در سال‌های اخیر، بنیان‌های دموکراسی در بسیاری از کشورها در معرض خطر قرار گرفته‌اند. دهه‌ها پیش از این، توماس مان، نویسنده‌ی تبعیدی آلمانی، در کتاب «پیروزی آینده‌ی دموکراسی» (۱۹۳۸) در این باره به ما هشدار داده، و نکات آموزنده و امیدوارکننده‌ای به ما می‌گوید.


در سال 1989، «دیوار برلین» فرو ریخت و همراه با آن کمونیسم سقوط کرد. چنین مینمود که دموکراسیِ لیبرالی پیروز شده است. در اروپای مرکزی، دموکراسی جوانهها زدند. آپارتاید در آفریقای جنوبی سقوط کرد. «پیمان اسلو» به مانند منادی صلح خاورمیانه به نظر میرسید. اما بعد، اوضاع نابسامان شد. اینک قبیلهگرایی و اقتدارگرایی جولان میدهند، و در عین حال تعداد دموکراسیها رو به کاستی است. تنزل مرتبه و افتِ کارکرد دموکراسی در آمریکا حتی بیشتر از اینها هم بوده است. کنگره‌ی نمایندگان به درستی کار نمی‌کند. رئیس جمهوری داریم که چشم بر حقایق میبندد و حدود نزاکت را زیر پا میگذارد. طبق یک نظرسنجی که در محیطی دانشگاهی برگزار شده است، پنجاه درصد دانشجویان بر این باورند که افکار «اهانت‌آمیز» باید سانسور شوند، و بیست درصد معتقدند که باید با توسل به خشونت آن صداها را خفه کرد.

خلاصه این که، پیشتر چارچوب مشخصی برای رعایت حدود نزاکت داشتیم که بر گفتمان ما مسلط بود، و الان به نحوی از آن چارچوب دور افتادهایم. تا مدتها قدر ارزشهای دموکراتیک‌مان را نمی‌دانستیم، و حالا فراموش کردهایم که چگونه از آنها پاسداری کنیم. از روی عادت دموکرات هستیم، و دیگر از این بنیان دموکراسی با ایمانی شورمندانه پاسبانی نمیکنیم. به همین دلیل، طی چند ماه آینده، گاه گاه از این ستون استفاده خواهم کرد تا به اصول اولیه بپردازم، تا متون کلاسیک دموکراسی لیبرالی را مرور کنم (آثار اندیشمندانی را که نظام کنونی ما را بنا نهادند)، و به این نکته بپردازم که چرا این نظام دموکراسی یک بنیانِ عالی است.

میخواهم با اثری از توماس مان شروع کنم: پیروزی آیندهی دموکراسی. توماس مان، که احتمالاً بزرگترین رماننویس عصر خود بود، از دست نازیها گریخت و به آمریکا آمد. در سال 1938، یک سلسله سخنرانی ایراد کرد در مخالفت با فاشیسم، کمونیسم، و هواداران اندیشهی اول آمریکا. او نشان میدهد که دموکراسی با حقیقتی بزرگ آغاز میشود: ارجمندیِ بیمنتهای فرد فردِ مردان و زنان. آدم به صورت خدا آفریده شده است. برخلاف سایر حیوانات، انسان از لحاظ اخلاقی مسئول است. آری، انسانها اعمالی وحشیانه مرتکب میشوند (مان از چنگال نازیها گریخته بود)، اما انسانها تنها مخلوقاتی هستند که عدالت، آزادی، و حقیقت را میفهمند و به دنبالش هستند. این سه‌گانه «مجموعه‌ای تقسیمناپذیر، و مشحون از معنویت و نیرویی اصیل و انگیزاننده است.» توماس مان مینویسد: «بشر سقوطِ طبیعت از مرتبه‌ی زیبایی است، ولی این صرفاً سقوط نیست بلکه، همانگونه که هشیاری از بیگناهی بالاتر است، در اینجا اعتلای مثبتی نیز وجود دارد.» گناهِ ذاتی و آغازین «همین درک عمیق انسان، به عنوان موجودی معنوی، از ناتوانیها و محدودیتهای خود است، همان‌چه او خود به یاری معنویت بر آن‌ها غلبه می‌کند.» مان در ادامه می‌گوید که دموکراسی تنها نظامی است که بر مبنای شرافت بیمنتهای هر مرد و زن بنا نهاده شده، بر مبنای تکاپوی اخلاقی هر فرد برای دست‌یابی به آزادی، عدالت، و حقیقت. خطای بزرگی است اگر دموکراسی را یک نظام سیاسی و اداری یا حکومت اکثریت بدانیم و به دیگران چنین بیاموزیم. دموکراسی «سرمایهای معنوی و اخلاقی» است؛ فقط مجموعهای از قوانین نیست، آیین زندگی است؛ همگان را بر میانگیزد تا قابلیتهایشان را بارور کنند؛ بر این باور استوار است که ما مسئولیتی اخلاقی داریم که چنین کنیم؛ هنرمندان را بر میانگیزد تا در جستوجوی زیبایی باشند؛ همسایگان را تشویق میکند که اجتماع مشترکی بنا کنند؛ روانشناسان را فرا میخواند تا قوهی ادراک را احساس کنند، و دانشمندان را به یافتن حقیقت دعوت میکند.

کشورهایی با نظام پادشاهی تابلوهای باشکوهی خلق میکنند، اما دموکراسی به شهروندان میآموزد که هنرشان را به اقدام و عمل در آورند و از جوشش قوای خلاق خود بهره برند و جهانی نو پیرامون خود بیافرینند. «دموکراسی اندیشه است، ولی اندیشهای است که به زندگی و عمل پیوند خورده است.» شهروندان جوامع دموکراتیک تنها رؤیاپردازی نمیکنند. آنها همان اندیشمندانی هستند که در شوراهای شهر تصمیم‌گیری می‌کنند. مان گفتهای را از برگسون، فیلسوف فرانسوی، نقل میکند: «همچون اهلِ اندیشه عمل کنید، و همچون اهلِ عمل اندیشه کنید.»

در زمان توماس مان، همچون زمان ما، دموکراسی دشمنانی داشت و افقهای پیش رو ممکن بود ترسناک جلوه کند. مان چنین بحث را دنبال میکند که دشمنان دموکراسی تنها فاشیستهای اسلحه به دست نیستند. دشمنان دموکراسی همهی آنانی هستند که عامدانه فضای عمومی و جمعی را پست میشمرند: تبلیغاتچیها و عوامفریبان. «آنها از تودهها بیزارند، در حالی که خودشان را به بلندگوی عقاید عوامانه تبدیل میدانند.» آنها وعدهی نان و مجال زندگی میدهند، توییت میکنند و هتاکی، اما چیزی جز «افق خرگوشانه» نزدشان نیست؛ تنها چیزی که میبینند دست و پا زدنی حقیرانه برای کسب ثروت، قدرت، و توجه است.

خودکامگان و عوامفریبان، با قلدری، عمل را به انحصار خود در می‌آورند، و اندیشه را با تحریک روانیِ توده‌ها. «این همان تحقیر عقل و منطق است، انکار و عدول از حقیقت به خاطر قدرت و منافع دولت، توسل به غرایز نازل، و به اصطلاح "احساسات"، حماقت و شرارتی که از قید خِرد و شعور رسته است.» خودکامگان و عوامفریبان حائز «آنگونه خباثتی هستند که با تمام توان میکوشد بشریت را به پستی و فساد بکشاند، تا مردم را به اراده‌ی آنان تسلیم کند.»  

مان به پیروزی نهایی دموکراسی مطمئن است چرا که او به توان دموکراسی در نوسازی خود اطمینان دارد، به این که دموکراسی «عادتِ باور داشتن به بقای خود را کنار می‌گذارد.» نوسازی به معنی اصلاح است. مان، با نقل قول از یک نماینده‌ی فرانسوی، به اصلاح اقتصادی و سیاسی دعوت میکند: «باید بکوشیم که یک سلسله ارزش‌های واقعی ایجاد کنیم، پول را در خدمت ساخت‌وساز بگذاریم، ساخت‌وساز را به خدمت بشریت در آوریم، و خود بشریت را به خدمت آرمانی که به زندگی معنی میدهد.»

بزرگترین ارمغان توماس مان برای ما این تذکر است که دموکراسی منحصر به سیاست نیست؛ دموکراسی مربوط به تلاش فردی و روزانهی ما برای بهتر و آزادهتر شدن و مقاومت در برابر پستی و سطحینگری است. دموکراتهایی مانند او سیمایی ارجمند از شکوفایی بشری عرضه می‌کنند. افرادی چون او شوق وافری برای زنده نگه داشتن چنین سیمایی بر میانگیزند.

 

برگردان: شهاب بیضایی


دیوید بروکس پژوهشگر و روزنامه‌نگار آمریکایی است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی اوست:

David Brooks, ‘The Glory of Democracy,’ New York Times, 14 December 2017.