تاریخ انتشار: 
1396/07/27

عبدالبهاء و برابری نژاد سیاه و سفید

جاناتان منون

در سال ۱۹۱۲ زمانی که عبدالبهاء به امریکا سفر کرده بود، سیاهان هنوز علناً نژاد فروتر محسوب می‌شدند و با تبعیض‌های فاحش اجتماعی و اقتصادی، و کاملاً جدا از سفیدپوستان زندگی می‌کردند. عبدالبهاء در سفر خود بارها تابوهای اجتماعی آمریکا را شکست و بر تساوی نژادها تأکید کرد.  


جنگ داخلی آمریکا از هر جنگ دیگری در قرن نوزدهم بیشتر کشته داده بود. از سال‌ 1861 تا سال 1865 تقریباً 700 هزار زن، مرد و کودک در نبرد بر سرِ برده‌داری میان اتحادیه‌ی ایالت‌های شمالی و ایالت‌های برده‌دار جنوبی کشته شدند. در سال 1865 برده‌داری در همه‌ی ایالت‌ها و منطقه‌ها ممنوع شد اما نژادپرستی بنیادین هرگز تغییر نکرد. هدف سیاست فدرالی «نوسازی»، دگرگونی فرهنگ برده‌داری جنوب بود و، صرفاً برای چند سال، برخورد با سیاه‌پوستان بهبود یافت. کنگره در ایالت‌های شکست‌خورده حکومت نظامی برپا کرد و ارتش اتحادیه را برای اشغال اراضی، اجرای صلح، و حفاظت از بردگانِ پیشین به جنوب فرستاد. شیوه‌ی فرمانداری‌ ایالت‌های جنوبی تغییر کرد، قوانین آن‌ها بازنویسی شد و هزاران معلم برای آموزش بردگان تازه آزاد شده از شمال به جنوب رفتند.

اما عمر نوسازی کوتاه بود. در پی معامله‌ی سیاسی بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری 1876 نوسازی پایان یافت. ارتش اتحادیه جنوب را ترک کرد، جامعه‌ی جنوبی نژادپرست دوباره تثبیت شد، اداره‌ی امور محلی و ایالتی دوباره به دست سفیدپوستان افتاد، و برداشت‌مشترک، نوعی زراعت که بر اساس آن کشاورزان سیاه‌پوست در ازای کار روی زمین ملاکان سفیدپوست در بخشی از محصول سهیم می‌شدند، اوضاعی را به وجود آورد که در عمل با برده‌داری فرقی نداشت.

هرچند قانون فدرال به آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار اجازه می‌داد که رأی دهند اما ایالت‌های جنوبی این کار را ناممکن کردند. بر اساس قوانین جدید ایالتی، بردگان پیشینِ بی‌سواد ملزم بودند که پیش از ثبت‌نام برای رأی دادن در آزمون سوادآموزی شرکت کنند و مالیات سرانه بپردازند، مبلغ هنگفتی که قادر به پرداختش نبودند. هنگامی که این موانع بی‌اثر شد سفیدپوستان جنوب به خشونت روی آوردند.

در سال 1892 هومر اِی. پلِسی به اتهام ورود به واگن انحصاری سفیدپوستان در قطاری در لوئیزیانا دستگیر و مجرم شناخته شد. دیوان‌عالی ایالات متحده‌ی آمریکا از مداخله در پرونده‌ی پلسی در برابر فرگوسن، یکی از پرونده‌های قضائی مهم در تاریخ آمریکا، خودداری کرد. به نظر دیوان‌عالی، «اگر نژادی از نظر اجتماعی فروتر از نژاد دیگری باشد قانون اساسی آمریکا نمی‌تواند آن‌ها را هم‌تراز شمارد.»[1] اکنون تفکیک سیاه‌پوستان از سفیدپوستان به قانون جاری در کشور تبدیل شده بود.

 

انتقاد عبدالبهاء از نژادپرستی آمریکایی

در سال 1912 عبدالبهاء برای سفری هشت ماهه وارد آمریکا شد. او حداقل از سه سال قبل سرگرم برنامه‌ریزی برای مبارزه با ایدئولوژی‌های نژادی بود. در سال 1909 لویی جورج گرگوری، وکیل 37 ساله‌ی سیاه‌پوست اهل چارلستون در ایالت کارولینای جنوبی، بهائی شده بود. او رئیس «انجمن ادبی و تاریخی بِتِل»، قدیمی‌ترین سازمان آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار واشنگتن دی.سی. بود. وی خود را «تندرو و زودباور»، و فعال در «مبارزه‌ای پرشور به نمایندگی از طرف گروهی از مردم» توصیف می‌کند.[2]

در زمان سفر لویی گرگوری به اسکندریه در سال 1911 عبدالبهاء شروع به خلق زبان جدیدی درباره‌ی نژاد کرده بود-او آگاهانه استعاره‌ها و مجازهای نژادی‌ جدیدی را به کار می‌برد که با تداعی معانی نژادپرستانه‌ی رایج تضاد داشت.

در واشنگتن دی.سی. سیاه‌پوستان دیگری هم به جامعه‌ی بهائی پیوسته بودند اما عبدالبهاء لویی گرگوری را برگزید.[3] او به لویی گرگوری نوشت، «امیدم چنان است که...سبب شوی سفید و سیاه به تفاوت‌های نژادی منگرند و به حقیقت بشر ناظر گردند، یعنی وحدت عمومی و یگانگی نوع انسان...»[4]

در بهار 1911 لویی گرگوری به رمله، مصر، رفت تا با عبدالبهاء، که در تدارک سفر به اروپا بود، دیدار کند. در نخستین مکالمه عبدالبهاء بی‌درنگ به موضوع نژاد اشاره کرد و پرسید، «درباره‌ی اختلاف میان نژادهای سفید و سیاه چه نظری دارید؟»

لویی گرگوری بعدها نوشت، «این پرسش سبب شد لبخند بزنم چون بلافاصله احساس کردم که پرسشگر، هرچند هرگز آمریکا را ندیده بود، اما از اوضاع بیش از من خبر داشت. در پاسخ گفتم که اصطکاک زیادی میان نژادها وجود دارد... سپس عبدالبهاء پرسید: «آیا باید یک نژاد کینه و دشمنی را بزداید یا هر دو نژاد؟» پاسخ دادم، هر دو نژاد، و او گفت چنین خواهد شد.»[5]

عبدالبهاء به گرگوری گفت: «برای وحدت و هماهنگی نژادها بکوش. نباید هیچ امتیازی در میان باشد.»[6]

 

آفرینش زبانی جدید برای سخن گفتن از نژاد

ظهر سه‌شنبه 23 آوریل 1912، در چهارمین روز اقامت در واشنگتن دی. سی. عبدالبهاء در رَنکین چَپِل، در دانشگاه هاوارد، کنار لویی گرگوری ایستاد و در حضور 1600 نفر از دانشجویان، استادان و مهمانان سخنرانی کرد.[7] در آن زمان، دانشگاه هاوارد، که در سال 1867 برای آموزش بردگان پیشین تأسیس شده بود، بهترین دانشگاه سیاهان آمریکا به شمار می‌رفت.[8] این نخستین بار بود که عبدالبهاء در برابر شنوندگانی سخنرانی می‌کرد که اکثرشان سیاه‌پوست بودند. به قول یکی از حاضران در آن جلسه، «این رویدادی بسیار مهم بود، و عبدالبهاء، همچون هر جای دیگری که از مشاهده‌ی سیاه‌ و سفید کنار یکدیگر شادمان می‌شد، بی‌نهایت خوشحال به نظر می‌رسید.»[9]

عبدالبهاء ابتدا توجه مخاطبان را به تنوع افراد حاضر در تالار جلب کرد. «امروز من در نهایت سُرورم زیرا می‌بینم بندگان الهی در این مجمع حاضرند. سیاه و سفید با هم همنشین‌اند.»[10] او سپس ذات‌باوری نژادیِ رایج میان سیاه‌پوستان و سفیدپوستان را رد کرد و گفت انسانیت هیچ کس مبتنی بر نژاد نیست:

«در پیش خدا سفید و سیاه نیست. جمیع رنگ‌ها رنگ واحد است و آن رنگ عبودیت الهی است. بو و رنگ حکمی ندارد. قلب حکم دارد. اگر قلب پاک است سفید یا سیاه هیچ لونی ضرر نرساند.»[11]

حدود بیست سال پیش از آن، روزنامه‌نگاران حاضر در نمایشگاه جهانی بزرگِ شیکاگو، اصطلاح نژادی «سیاه» را به گونه‌ای به کار برده بودند که معنای ضمنی‌اش شرارت، تباهی و آلودگی بود.[12] برای مثال، یکی از گزارشگران نشریه‌ی ادبی فِرَنک لِزلیز پاپیولار مانتلی درباره‌ی تعدادی از اهالی آفریقای غربی که در یکی از غرفه‌های قوم‌شناسی نمایش داده شده بودند چنین نوشت: «شصت و نه نفر از این آدم‌های زشت وحشی این‌جایند، سیاه‌تر از نیمه‌شب ظلمانی و به پستی حیواناتی که در جنگل‌های همان سرزمین تاریک‌شان پرسه می‌زنند.»[13] در سال 1905 هزاران نفر از اهالی نیویورک به باغ‌وحش برانکس رفته بودند تا اوتا بِنگا، آدم کوتاه‌قد 37 ساله‌ای از قبیله‌ی امبوتی در زئیر، را همراه با میمونی در قفس تماشا کنند. یکی از نویسندگان روزنامه‌ی نیویورک تایمز پرسید: «این آدم است یا میمون؟»[14]

اما در زمان سفر لویی گرگوری به اسکندریه در سال 1911 عبدالبهاء شروع به خلق زبان جدیدی درباره‌ی نژاد کرده بود-او آگاهانه استعاره‌ها و مجازهای نژادی‌ جدیدی را به کار می‌برد که با تداعی معانی نژادپرستانه‌ی رایج تضاد داشت.[15]

عبدالبهاء در توصیف لویی گرگوری از این زبان بهره می‌برد. «تو مانند مردمک چشم می‌مانی. مردمکِ دیده هرچند لون سیاه دارد ولی معدن نور است.» عبدالبهاء در نامه به یکی از بهائیان آمریکایی چنین نوشت: «وقتی او ]لویی گرگوری[ به اشتوتگارت رفت، هر چند لون سیاه داشت اما همچون مشعل فروزان در جمع احباب درخشید. عن‌قریب به امریک رجعت خواهد کرد و شما احبای سفید باید این جوان سیاه نورانی را چنان عزیز شمارید و خوش‌آمد گویید که همگان حیران مانند.»[16]

عبدالبهاء در دانشگاه هاوارد و در دیگر سخنرانی‌های خود از این زبان جدید استفاده کرد تا تفاوت‌های نژادی را منشاء زیبایی شمارد.

«در عالم نبات، الوان گل‌های رنگارنگ سبب اختلاف نیست بلکه الوان سبب زینت گلستان است زیرا لون واحد زینتی ندارد اما وقتی که گل‌های رنگارنگ می‌بینی آن وقت جلوه و زینت دارد. عالم بشر هم نظیر بوستان است و نوع انسان مانند گل‌های رنگارنگ. پس رنگ‌های مختلف زینت است.»[17] در سخنرانی دیگری عبدالبهاء سیاهان را به لعل و یاقوت، و سفیدپوستان را به الماس و مروارید تشبیه کرد و زیبایی نوع بشر را حاصل اتحاد و ترکیب این جواهرات شمرد.[18]

دابلیو ای. بی. دوبوا، از رهبران سیاهان آمریکا، این نگرش ظاهراً ساده‌اندیشانه‌ را «جهان‌شمول‌گرایی دلنشین و مطبوع عبدالبهاء» توصیف می‌کرد.[19] اما عبدالبهاء ساده‌اندیش نبود و به‌خوبی می‌دانست که نژادپرستی جامعه‌ی آمریکا را با بحرانی فراگیر روبرو کرده است. حل این مشکل حاد نیازمند اقدامی فوری و اساسی بود.

عبدالبهاء می‌گفت، «تا این تعصبات زائل نگردد ممکن نیست عالم انسانی راحت یابد بلکه نزاع و خون‌ریزی یوماً فیوماً در تزاید خواهد بود و بنیان سعادت بشر منهدم خواهد شد.»[20] «حال وقت آن فرا رسیده که مردم امریک به این امر پردازند و نژادهای سیاه و سفید متحد گردند. و الاّ جز دمار و ویرانی عاقبتی نخواهند داشت.»[21] «فی‌الحقیقه، خطر عظیم‌تر از سفک دماء است، و آن تخریب امریک است.»[22]

از سوی دیگر، به نظر عبدالبهاء برابری حقوقی و سیاسی برای رفع خصومت نژادی کافی نبود. به گزارش خبرنگاری در نیویورک، عبدالبهاء در نطقی گفت، «اگر همه‌ی قوای مادی کره‌ی ارض را به خدمت گیرید نمی‌توانید سبب اتحاد، محبت و صلح شوید.»[23] یک سال بعد، اندرو کارنگی، سلطان فولاد و نوع‌دوست نامدار، نسخه‌ای از اثر خود با عنوان بشارت ثروت را به عبدالبهاء فرستاد. عبدالبهاء در پاسخ نوشت: «در تعالیم بهاءالله مواساتست و این اعظم از مساواتست. مساوات امریست مجبوری ولکن مواسات امریست اختیاری. کمال انسان به عمل خیرِ اختیاریست نه به عمل خیرِ اجباری. و مواسات خیرِ اختیاریست و آن اینست که اغنیا به فقرا مواسات نمایند یعنی انفاق بر فقرا کنند ولی به میل و اختیار خویش نه این که فقرا اغنیا را اجبار نمایند زیرا از اجبار اختلال حاصل گردد و انتظام امور بشر مختل شود. ولی مواسات که آن انفاق اختیاریست سبب راحت عالم انسانیست، سبب نورانیت عالم انسانیست و سبب عزت عالم انسانیست چنان که آثار خیریه‌ی آن جناب در سیاحت شهرهای امریک مشاهده شد در بعض دارالفنون‌ها و انجمن‌های صلح و در ترویج معارف.»[24]

اتحاد میان گروه‌های نژادی متخاصم صرفاً از طریق قانون‌گذاری ممکن نبود: باید «می‌خواستند» تا متحد شوند.

 

نقض تفکیک نژادی در مقر هیئت نمایندگی ایران

حدود ساعت دو بعد از ظهر 23 آوریل 1912 لویی گرگوری به مقر هیئت نمایندگی ایران واقع در شماره‌ی 1832 خیابان شانزدهم در واشنگتن وارد شد.[25] این بنای چهارطبقه، که در نمای خارجی‌اش سنگ‌های سبزرنگ به کار رفته بود، سفارتخانه‌ی ایران در آمریکا به شمار می‌رفت. علی قلی خان، کاردار ایران، این مهمانی رسمی را به افتخار عبدالبهاء برگزار کرده بود. بعد از سخنرانی در دانشگاه هاوارد، عبدالبهاء از گرگوری خواست تا برای مکالمه‌ای خصوصی با او به مقر هیئت نمایندگی ایران برود.

آن طور که بعدها گرگوری به یاد آورد، این گفتگو طولانی بود.[26] به نظر می‌رسید که عبدالبهاء مشتاق است تا هر چه بیشتر با گرگوری حرف بزند. وقتی زمان صرف غذا فرا رسید عبدالبهاء از جا برخاست و دیگران در پی او به اتاق ناهارخوری رفتند. البته همه غیر از لویی گرگوری. در سال 1912 مرسوم نبود که سیاه‌پوستان را به صرف غذا در مجامع عمومی واشنگتن دعوت کنند.

میز را مطابق قواعد سفت و سختِ مجامع عمومی واشنگتن چیده بودند. دور میز مستطیل‌شکلِ بزرگی نوزده صندلی گذاشته و روی آن گل‌های‌ سرخ قرار داده بودند. عبدالبهاء سرِ میز نشست.

ناگهان برخاست و به اطراف نگاه کرد.

پرسید، «آقای گرگوری کجاست؟ آقای گرگوری را بیاورید.»

علی قلی خان چاره‌ای جز یافتن آقای گرگوری نداشت. گرگوری بی‌سروصدا بی‌آن‌که کسی متوجه شود مقر هیئت نمایندگی را ترک کرده بود.[27] وقتی علی قلی خان با گرگوری به اتاق ناهارخوری بازگشت، دریافت که نظم و ترتیب پیشین بر هم خورده است.

هر وقت عبدالبهاء با آداب و رسوم عقب‌افتادهی نظم اجتماعی نژادپرستانه‌ی آمریکا روبرو می‌شد، به شیوه‌ای ملایم و متین اما قاطع در پی یافتن راهی برای سرپیچی از آن برمی‌آمد.

عبدالبهاء بشقاب، قاشق، چنگال و لیوانی را جلو صندلی سمت راست خود گذاشته بود. در نتیجه، همه جابه‌جا شده و صندلی دیگری دور میز اضافه کرده بودند. عبدالبهاء گرگوری را به نشانه‌ی احترام کنار خود نشاند. سپس نشست و گفت از حضور آقای گرگوری بسیار شادمان است. آن‌گاه، طوری که انگار هیچ اتفاق غیرعادی‌ای رخ نداده، از تعصب نژادی سخن گفت.[28]

هر وقت عبدالبهاء با آداب و رسوم عقب‌افتادهی نظم اجتماعی نژادپرستانه‌ی آمریکا روبرو می‌شد، به شیوه‌ای ملایم و متین اما قاطع در پی یافتن راهی برای سرپیچی از آن برمی‌آمد.

 

«نژادهای گوناگون با یکدیگر ازدواج کنند»

در سال 1912 هیچ جنبه‌ای از برابری اجتماعی به اندازه‌ی ازدواج آمریکایی‌های سیاه‌پوست و سفیدپوست احساسات این دو گروه نژادی را جریحه‌دار نمی‌کرد. در سال 1907 بن تیلمَن در سنای آمریکا گفت، «من سه دختر دارم اما به خدا قسم ترجیح می‌دهم که ببر یا خرس آن‌ها را بخورد و استخوان‌های‌شان را خودم خاک کنم...تا این که این حرف نامطبوع را از آن‌ها بشنوم که دیوی سیاه گوهر زنانگی‌شان را از آن‌ها ربوده است.»[29]

شکل‌های نژادپرستانه‌‌ی الهیات مسیحی به هراس سفیدپوستان دامن می‌زد: چارلز کرول می‌گفت آفریقایی‌ها «به خانواده‌ی بشر تعلق ندارند» بلکه از نسل حیواناتی‌اند که با قابیل زنا کرده و جهان را به گناه آلوده‌اند.[30]

همچنین می‌گفتند که اختلاط نژادی به آشفتگی اجتماعی می‌انجامد. ای. اچ. رَندِل در سال 1910 نوشت، «همه‌ی نژادهای دورگه ذاتاً وحشی، ناسازگار، ناتوان از اداره‌ی کشور، انقلابی، و از فرهنگ و تمدن بی‌بهره‌اند.»[31]

حتی اصلاح‌طلبان مسیحیِ وسیع‌النظرتر هم، که به وحدت اساسی نوع بشر و خطر تفکیک نژادی عقیده داشتند، با ازدواج میان‌نژادی مخالف بودند. تامس آندروود دادلی، اسقف اهل کنتاکی، عقیده داشت که سیاهان و سفیدپوستان آمریکایی «از نسل یک پدر، فرزندان رستگار یک پروردگار، شهروندان یک کشور، و همسایگانی با منافع مشترک»اند. او روزی را وعده می‌داد که «دیگر از سرخ‌پوست، زردپوست، سفیدپوست و سیاه‌پوست نشانی نمانده و در آمریکا نژادی حاصل از ترکیب خون همه‌ی آن‌ها پدید آمده است.» اما با احتیاط می‌افزود، «هنوز قرن‌ها تا آن زمان باقی مانده است.»[32]

آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار معمولاً ازدواج با سفیدپوستان را با غرور و همبستگی نژادی مغایر می‌دانستند. در بهترین حالت می‌توان گفت واکنش رهبران سیاهان متناقض بود. این مسئله مبارزه‌ی آن‌ها برای حقوق مدنی خود را تهدید می‌کرد زیرا حتی اشاره به آن کافی بود تا در عمل همه‌ی حامیان سفیدپوست خود را از دست بدهند. فردریک داگلاس، بزرگ‌ترین رهبر سیاهان، در سال 1884 با یک زن سفیدپوست ازدواج کرد اما در زندگی‌نامه‌ی خودنوشت‌اش با اتخاذ موضعی به‌شدت باورنکردنی این مسئله را بی‌اهمیت شمرد: «حتی اگر چنین اتفاقی رخ دهد، بی‌سر و صدا، عاری از خشونت، و مدت‌ها پس از این خواهد بود، و آن‌قدر با مقتضیات زمانه همخوانی خواهد داشت که جلب توجه نخواهد کرد. کسی از من به عنوان هوادار ازدواج میان‌نژادی یاد نخواهد کرد.»[33]

به نظر می‌رسد که حتی تندروترین رهبران سیاهان هم نمی‌توانستند با این مسئله کنار بیایند. آن‌ها در تنگنا بودند. اگر از ازدواج میان‌نژادی حمایت می‌کردند خشم و خشونت سفیدپوستان را برمی‌انگیختند. اما اگر از این امر حمایت نمی‌کردند زنان سیاه‌پوست را در معرض خطر خشونت جنسی قرار می‌دادند. زنان سفیدپوستی که باردار می‌شدند، می‌توانستند با توسل به قانون مردها را به حمایت مالی یا ازدواج با خود وادارند. اما قرن‌ها بود که مردهای سفیدپوست به زور به زنان سیاه‌پوست تعرض می‌کردند بی‌آن‌که از عواقب این کار بهراسند.

وقتی دابلیو. ای. بی. دوبوا از ازدواج میان‌نژادی دفاع کرد زنان سفیدپوستی که از رهبران «انجمن ملی ترقی رنگین‌پوستان» به شمار می‌رفتند طغیان کردند. تا سال 1920 او نظرش را تغییر داده بود: «امروز چنین ازدواج‌هایی از نظر اجتماعی مناسب و مقتضی نیست؛ دلایل این امر بدیهی است: هرگاه اختلاف نظر، فرهنگ، سلیقه و منزلت اجتماعی شدید باشد ازدواج اعضای گروه‌های مختلف عاقلانه نیست زیرا زندگی خانوادگی دلپذیر، و تربیت فرزندانی شایسته بسیار دشوار خواهد بود.»[34]

ساعت چهار و بیست دقیقه‌ی بعد از ظهر 7 مه 1912 قطار حامل عبدالبهاء به شهر کلیولند در ایالت اهایو، یک مرکز صنعتی در ساحل جنوبی لِیک اِری، وارد شد.[35] طی دو هفته‌ی پیش از آن، روزنامه‌های عمده‌ی واشنگتن و شیکاگو دیفِندِر، مهم‌ترین روزنامه‌ی سیاه‌پوستان در کشور، خوانندگان را از مبارزه‌ی عبدالبهاء با ایدئولوژی‌های مبتنی بر تعصب نژادی آگاه کرده بودند.[36] اما تقریباً هیچ‌کس، سفید یا سیاه، نمی‌دانست که او تا کجا حاضر است که در این نبرد پیشروی کند.

اما عبدالبهاء، در حرف و عمل، با قاطعیت و استقامت با ایدئولوژی‌هایی که به تفکیک نژادی در زندگی آمریکایی‌ها مشروعیت می‌داد مبارزه کرد.

آن شب عبدالبهاء در حضور 200 نفر سخنرانی کرد. بعد از آن خبرنگاران و تعدادی از حاضران به محل اقامت عبدالبهاء در هتل اوکلید رفتند. عبدالبهاء با کشیشی سیاه‌پوست و حدود بیست زن سفیدپوست که اطرافش حلقه زده بودند از خطرناک‌ترین موضوع حرف زد. فردا صبح یکی از مهم‌ترین روزنامه‌های اهایو به نام کلیولند پلِین دیلِر در گزارشی نامنقح چنین نوشت:

«عبدالبهاء...دیشب امتزاج نژادهای سفید و سیاه از طریق ازدواج را اعلام کرد.»[37] او از امری دفاع کرده بود که در 29 ایالت از 48 ایالت آمریکا-اما نه در اهایو-غیرقانونی بود. در کلیولند عبدالبهاء پست‌تر بودن نژادهای مختلط را رد کرد.

«ازدواج نژادهای سفید و سیاه ثمراتی عالی خواهد داشت.» او برای این حرف شاهد داشت. در ایران زن سیاه‌پوستی خدمتکار خانواده‌ی عبدالبهاء بود. «او با مرد سفیدی ازدواج کرد و فرزندانش هم با مردان سفید وصلت کردند. حالا همه‌ی این فرزندان در خانه‌ی من هستند. ثمرات این پیوند زیبا بود، عالی و بی‌عیب و نقص.»

تا آن وقت عبدالبهاء در آمریکا چند استدلال جدید درباره‌ی نژاد را ارائه داده بود اما پس از هر استدلالی عمل محسوسی هم انجام داده بود. بعد از سخنرانی در دانشگاه هاوارد، با نشاندن مردی سیاه‌پوست سر میز غذا آداب و رسوم واشنگتن را نادیده گرفته بود. در شیکاگو هم‌زمان با سخنرانی او در هَندِل هال، گروهی از بهائیان سفیدپوست که به نمایندگی از طرف بهائیان 43 شهر در انتخاباتی در آن سوی خیابان رأی می‌دادند مرد سیاه‌پوستی را به عضویت در هیئت رئیسه‌ی خود برگزیدند. بنابراین، وقتی نوبت به مهم‌ترین تابو-ازدواج میان‌نژادی-رسید عبدالبهاء به حرف اکتفا نکرد.

لوئیز متیو در خانواده‌ای ثروتمند در انگلستان به دنیا آمده بود. او به جای ازدواج در یکی از کالج‌های مخصوص زنان در دانشگاه کیمبریج ثبت نام کرده و اقتصاد و زبان آموخته بود. وقتی برای دیدار با عبدالبهاء به اسکندریه رفت میان‌سال بود. آن‌جا لویی گرگوری را دید. عبدالبهاء سفر گرگوری را به تعویق انداخته بود تا مطمئن شود که هم‌زمان با لوئیز در اسکندریه خواهد بود.

عبدالبهاء لوئیز را دعوت کرد تا با وی به آمریکا برود. یک روز صبح وقتی لوئیز با عبدالبهاء روی عرشه‌ی کشتی بود، فهمید که عبدالبهاء دوست دارد که او با گرگوری ازدواج کند. در شیکاگو لوئیز دوباره از عبدالبهاء پرسید که آیا چنین خواسته‌ای دارد.

عبدالبهاء پاسخ داد، «آرزو می‌کنم که سفیدها و سیاهان با یکدیگر ازدواج کنند.» لوئیز گفت در این مورد نمی‌تواند کاری بکند: در سال 1912 زنان نمی‌توانستند از مردان خواستگاری کنند.

عبدالبهاء پرسید: «آیا او را دوست داری؟ اگر از تو بخواهد با او ازدواج می‌کنی؟»

«بله.»

عبدالبها پاسخ داد، «پس اگر تو را دوست داشته باشد با تو ازدواج خواهد کرد.»

همان روز صبح عبدالبهاء به اتاق گرگوری در پلازا هتل تلفن زد. او گفت، «ازدواج دستور نیست و لزومی ندارد که اطاعت کنی اما از ازدواج تو و خانم متیو بسیار شادمان خواهم شد.» لویی بر جا خشک شد؛ دست‌هایش یخ زد. در بسیاری از شهرها حتی حرف زدن او با یک زن سفیدپوست می‌توانست به اعدامش بینجامد. از هتل خارج شد و دو ساعت بی‌هدف در خیابان‌های شیکاگو پرسه زد تا آرامش خود را بازیافت.»[38]

عبدالبهاء در مصر به گرگوری گفته بود، «اگر بتوان سفیدها و سیاهان را به ازدواج با یکدیگر ترغیب کرد بسیار ارزشمند خواهد بود.»[39] لویی نفهمیده بود که عبدالبهاء دارد درباره‌ی خود او حرف می‌زند. در 27 سپتامبر لویی و لوئیز در مراسمی بی‌سر و صدا در نیویورک ازدواج کردند.[40] ازدواج موفق آن‌ها تقریباً 40 سال، تا هنگام درگذشت لویی در سال 1951، دوام آورد.[41]

 

سخن آخر

عبدالبهاء در آمریکا تنها در پی ترویج حقوق اقتصادی و مدنی آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار نبود بلکه می‌خواست قرن‌ها بی‌اعتمادی ناشی از تعصب نژادی را از میان بردارد.

او در سخنرانی خود در دانشگاه هاوارد در واشنگتن دی. سی. زبان جدیدی را در مورد نژاد به کار برد، زبانی که در آن سیاه به جای شرارت، زشتی و ناپاکی یادآور زیبایی و نور بود. او از هر فرصتی برای عملی کردن گفتمان خود بهره می‌برد: در ضیافتی دیپلماتیک که لویی گرگوری به آن دعوت نشده بود وی را به نشانه‌ی احترام کنار خود نشاند؛ بر تشکیل جلسات مختلط نژادی اصرار می‌ورزید؛ تأکید می‌کرد که وحدت مستلزم آن است که هر دو نژاد رفتار خود را تغییر دهند تا تفرقه از میان برخیزد؛ و ازدواج میان‌نژادی را فعالانه ترویج می‌کرد.

هیچ‌کس انتظار نداشت که مرد ایرانی سال‌خورده‌ای که چهل سال در تبعیدگاه عثمانی زندانی بود کاری بکند که دیگر بازدیدکنندگان خارجی مشهور نکرده بودند. اما عبدالبهاء، در حرف و عمل، با قاطعیت و استقامت با ایدئولوژی‌هایی که به تفکیک نژادی در زندگی آمریکایی‌ها مشروعیت می‌داد مبارزه کرد.[42]

 

برگردان: عرفان ثابتی


این مقاله را جاناتان منون به درخواست «آسو» نوشته است.


[1] Plessy v. Ferguson, 163 U.S. 537, 551–552 (1896).

[2] Gayle Morrison, To Move the World: Louis G. Gregory and the Advancement of Racial Unity in America (Wilmette, IL: Bahá’í Publishing Trust, 1982), 24

[3]  بر اساس سرشماری سال 1906، 74 بهائی در واشنگتن دی.سی. زندگی می‌کردند که 15 نفر از آن‌ها سیاه‌پوست بودند.

Anita Chapman, “History of the Washington DC Bahá’í Community,” Bahá’í Community Washington DC, accessed July 8, 2013, http://www.dcbahai.org/component/content/article/30-community/51-history-of-the-washington-dc-bahai-community.

[4]  نامه‌ی عبدالبهاء به لویی گرگوری، 17 نوامبر 1909، ترجمه‌ی میرزا احمد سهراب، بایگانی ملی بهائی، ویلمت، ایلی‌نوی، نقل از موریسون، 7.

[5] Louis G. Gregory, A Heavenly Vista: The Pilgrimage of Louis G. Gregory (Washington, DC: R. L. Pendleton, 1911; repr., Ferndale, MI: Alpha Services, 1997), also available online, http://bahai-library.com/pilgrims/louis.html

[6] Gregory, Heavenly Vista.

[7] Gayle Morrison, 51; Robert H. Stockman, ‘Abdu’l-Bahá in America (Wilmette, IL: Bahá’í Publishing, 2012), 97.

[8] “Brief History of Howard University,” Howard University, accessed July 10, 2013, http://
www.howard.edu/explore/history.htm
.

[9] Joseph H. Hannen, “Abdul-Baha in Washington, D. C.,” Star of the West 3, No. 3 (April 28, 1912): 7.

[10] ‘Abdu’l-Bahá, “Talk at Howard University, 23 April 1912,” The Promulgation of Universal Peace: Talks Delivered by ‘Abdu’l-Bahá during His Visit to the United States and Canada in 1912, 2nd ed., comp. Howard MacNutt (Wilmette, IL: Bahá’í Publishing Trust, 1982), 44.

[11] Ibid.

[12] Lee D. Baker, From Savage to Negro: Anthropology and the Construction of Race, 1896–1954 (Berkeley, CA: University of California Press, 1998), 26–53.

[13] Edward B. McDowell, “The World’s Fair Cosmopolis,” Frank Leslie’s Popular Monthly 36 (1893): 415, quoted in Baker, From Savage to Negro, 57.

[14] Baker, From Savage to Negro, 72.

[15] Richard W. Thomas, Racial Unity: An Imperative for Social Progress, Special Conference ed. (Ottawa: Association for Bahá’í Studies, 1990), 103–106.

تامس تفسیر هوشمندانه و موجزی از این جنبه‌ی گفتمان عبدالبهاء درباره‌ی نژاد ارائه می‌دهد.

[16] Harlan F. Ober, “Louis Gregory,” in A Compendium of Volumes of The Bahá’í World: An International Record, I-XII, comp. Roger White (Oxford: George Ronald, 1981), 651.

[17] ‘Abdu’l-Bahá, “Talk at Howard University,” Promulgation, 45.

[18] ‘Abdu’l-Bahá, “Talk at Home of Mrs. Andrew J. Dyer, 24 April 1912,” Promulgation, 57.

[19] W. E. B. Du Bois, “The Fourth Annual Conference,” The Crisis 4, No. 2 (June 1912): 80.

[20] ‘Abdu’l-Bahá to Mrs. Antoinette Crump Cone, [1912], in “The Removal of Race Prejudice—Continued: A Compilation of the Words of Abdul-Baha,” Star of the West 12, No. 6 (June 24, 1921): 121.

[21] ‘Abdu’l-Bahá, quoted in Dr. Zia M. Bagdadi, “Now is the time for the Americans to unite both the white and colored races,” Star of the West 12, No. 6 (June 24, 1921): 120.

[22] Ibid.,121.

[23] Kate Carew, “Abdul Baha Talks to Kate Carew of Things Spiritual and Mundane,” New-York Tribune, May 5, 1912, from Library of Congress, Chronicling America: Historic American Newspapers, accessed April 19, 2012, http://chroniclingamerica.loc.gov/lccn/sn83030214
/1912-05-05/ed-1/seq-17/
.

[24] “Abdul Baha’s Tribute to Mr. Carnegie,” New York Times, February 13, 1913.

[25] Joseph H. Hannen, “Abdul-Baha in Washington, D. C.,” Star of the West, April 28, 1912, 7; Agnes Parsons, ‘Abdu'l-Bahá in America: Agnes Parsons’ Diary, April 11, 1912–November 11, 1912, ed. Richard Hollinger (Los Angeles: Kalimát Press, 1996), 31.

سخنرانی عبدالبهاء در دانشگاه هاوارد ظهر شروع شد و دفتر نمایندگی ایران از ساعت 3 میزبان او بود. بر اساس این منابع تخمین زده‌ام که لویی گرگوری «حدود  ساعت دو» به دفتر نمایندگی ایران وارد شد.

[26] Harlan F. Ober, “Louis Gregory,” in A Compendium of Volumes of The Bahá’í World: An International Record, I-XII, comp. Roger White (Oxford: George Ronald, 1981), 651.

[27] Ibid.

[28] Ibid.

[29] Benjamin Tillman, quoted in Joel Williamson, The Crucible of Race: Black-White Relations in the American South since Reconstruction (New York: Oxford University Press, 1984), 116–117.

[30] Chas. Carroll, The Negro a Beast (St. Louis, MO: American Book and Bible House, 1900), quoted in Paul R. Spickard, Mixed Blood: Intermarriage and Ethnic Identity in Twentieth-Century America (Madison: University of Wisconsin Press, 1989), 284.

[31] E. H. Randle, Characteristics of the Southern Negro (New York and Washington: Neale Publishing Company, 1910), 118.

[32] Thomas Underwood Dudley, “How Shall We Help the Negro?” The Century Magazine 30, No. 2 (June 1885): 274–275.

[33] Frederick Douglass, The Life and Times of Frederick Douglass (London, 1962 [1892]), 438–39.

[34] W.E.B. Du Bois, “The Social Equality of Whites and Blacks,” The Crisis 21, No. 1 (November 1920): 118.

[35] Stockman, ‘Abdu’l-Bahá in America, 151.

[36] “To Break the Color Line,” Chicago Defender, May 4, 1912.

[37] Peggy Pascoe, What Comes Naturally: Miscegenation Law and the Making of Race in America (Oxford: Oxford University Press, 2010); Pauli Murray, ed., States’ Laws on Race and Color (Athens, GA: University of Georgia Press, 1997).  http://www.webpages.uidaho.edu/engl_258/Lecture%20Notes/american_antimiscegenation.htm

[38] Ghodsiyeh Ashraf, “Ghodsiyeh Ashraf’s Memoirs,” quoted in Stockman, ‘Abdu’l-Bahá in America, 116.

[39] Gregory, Heavenly Vista.

[40] Morrison, To Move the World, 67.

[41] Ibid., 310.

[42] Marc Pachter, ed., Abroad In America: Visitors to the New Nation, 1776–1914, 1st ed. (Reading, MA: Addison-Wesley, 1976).