تاریخ انتشار: 
1397/06/27

آیا سرکوب زنان حاصل ناتوانی مردان در مهار خود است؟

مونا طحاوی

Jezebel

مونا طحاوی، روزنامه‌نگار مصری-آمریکایی، به داشتن صراحت لهجه مشهور است و در فهرست زنان قدرتمند جهان عرب نام او به چشم می‌خورد. مقالات او درباره‌ی جهان اسلام، به ویژه مسائل زنانِ کشورهای خاورمیانه، در نشریاتی چون نیویورک تایمز، واشنگتن پست، و فارین پالیسی انتشار یافته‌اند. اولین کتاب او با عنوان روسری‌ها و پرده‌های بکارت: چرا خاورمیانه نیازمند انقلابی جنسی است در سال 2015 انتشار یافت که در واقع بسط یکی از مقالات مناقشه‌برانگیز او بود که پیشتر انتشار یافته بود. او با تکیه بر تجارب زیسته‌ی خود و یافته‌های میدانی به دنبال یافتن پاسخی برای علل شیوع زن‌ستیزی در خاورمیانه است. آنچه در پی می‌آید بخش اول از برگردان فارسی نخستین فصل از کتاب طحاوی است.


الیفه رفعت، نویسنده‌‌ی فقید مصری که بسیار مورد بی‌توجهی قرار گرفته است، در «نمای دوردست مناره»[1]داستان کوتاه خود را با تصویر زنی آغاز می‌کند که در حین آمیزش جنسی با همسرش فاقد هرگونه هیجان و احساسی است. در حالی که همسر وی تنها بر لذت جنسی خود متمرکز است، او متوجه تار عنکبوتی بر سقف می‌شود که باید آن را پاک کند و آن قدر فرصت دارد که بتواند درباره‌ی رد درخواست‌های مکررش برای طولانی‌تر کردن رابطه‌ی جنسی تا زمان رسیدن او به اوج لذت بیندیشد: «گویی همسرش می‌خواست عامدانه او را محروم کند.» درست پیش از آن که همسرش به ارگاسم برسد، صدای اذان رابطه‌ی جنسی آنان را متوقف می‌کند و مرد به جای خود می‌غلطد. زن پس از استحمام، خود را در نماز غرق می‌کند، و سپس از بالکن به خیابان می‌نگرد. او خیال‌پردازی‌های خود را رها می‌کند و مانند زنی وظیفه‌شناس برای همسرش قهوه درست می‌کند تا او پس از بیدار شدن از چرت کوتاهش آن را بنوشد. زن قهوه را به اتاق‌خوابشان می‌برد تا همانطور که همسرش دوست دارد، در همانجا قهوه را در فنجان بریزد اما متوجه می‌شود که همسرش مرده است. پسرش را می‌فرستد تا دکتر را خبر کند. رفعت می‌نویسد: «او به اتاق نشیمن باز می‌گردد و برای خودش قهوه می‌ریزد. از این که این اندازه آرام است شگفت‌زده می‌شود.»

رفعت به نحوی موجز و در سه صفحه و نیم داستان، سه مسئله‌ی سکس، مرگ، و دین را مطرح می‌کند، مسائلی که نقشی محوری در زن‌ستیزی خاورمیانه دارند. در زمان حیات رفعت، اهل دانشگاه او را یک زن «اصیل» مصری می‌دانستند که آلودگی زبان بیگانه بر دامن او ننشسته است -او تنها با زبان عربی آشنا بود- و فضای خارجی بر او تأثیر نگذاشته است. گفته می‌شود رفعت هیچ‌گاه از مصر خارج نشد، هر چند یک بار به حج رفت و یک بار هم در یک کنفرانس ادبی در انگلستان شرکت کرد. خانواده‌اش او را مجبور کردند با مردی که برایش در نظر گرفته بودند ازدواج کند؛ آنها با یکدیگر به سراسر مصر سفر کردند.

رفعت حرف‌هایش را رک و راست می‌زند و آنها را تلطیف نمی‌کند. او در مجموعه‌ی کم‌حجم داستان‌های کوتاهش، با عنوان به دور از مناره، زنی میانسال و از نظر جنسی سرخورده را به تصویر می‌کشد که با خود فکر می‌کند آیا مادرش هم در رابطه با پدرش به همین سرنوشت دچار بوده است؛ به مادر دیگری می‌اندیشد که دختر نوجوانش را به خاطر ختنه از دست داده و مویه می‌کند؛ به جامعه‌ای فکر می‌کند که همواره با زنانگی او در نبرد است. در این داستان‌ها، زنان خود را با دین تسلا می‌دهند، به رغم آن که علمای مذهبی و جامعه‌ی مردسالار از همین دین برای ضدیت با آنان بهره می‌برد.

نمی‌توان این امر را زیر ظاهری فریبنده پنهان کرد: ما زنان عرب در فرهنگی زندگی می‌کنیم که اساساً بر ضد ماست و نفرت مردان آن را تقویت می‌کند. بر خلاف جمله‌ای کلیشه‌ای که آمریکایی‌ها پس از 11 سپتامبر تکرار می‌کردند، آنان از ما به خاطر آزادی‌هایمان نفرت ندارند. همان گونه که رفعت با قدرت بیان می‌کند، ما از هر گونه آزادی بی‌بهره‌ایم چون آنان از ما متنفرند.

بله، آنان از ما متنفرند. حرف را باید زد.

رفعت در داستان «چشمان بهیه» می‌نویسد: «در واقع، بزرگ شدن برای دختران هیچ لذتی ندارد، صرفاً توالی فاجعه‌هاست تا این که عاقبت به پیرزنی تبدیل می‌شوند که به هیچ دردی نمی‌خورد و اگر کسی پیدا شود و برایش دلسوزی کند واقعاً خوشبخت خواهد بود.»

زمانی که بنا بر یکی از بندهای قانون جزایی مصر اگر مردی همسر خود را با «نیت خیر» کتک زده باشد، جرمی کیفری به وقوع نپیوسته است، گور پدر مراعات دیگران.

برخی ممکن است بپرسند چرا اکنون این مسئله را مطرح می‌کنم، هنگامی که خاورمیانه و شمال آفریقا در آشوب است، هنگامی که هزاران نفر جان خود را از دست می‌دهند، هنگامی که گاهی به نظر می‌رسد انقلاب‌هایی که در 2010 آغاز شدند، و محرک آنها نه نفرت همیشگی از آمریکا و اسراییل بلکه خواسته‌ی عمومیِ آزادی و کرامت انسانی بود، از مسیر خود منحرف شده‌اند. آیا نباید پیش از آن که زنان خواستار برخوردی ویژه باشند، همگان نخست از حقوق اولیه برخوردار باشند؟ افزون بر این، جنسیت و سکس چه ارتباطی با بهار عربی دارد؟ این مسئله کاملاً با انقلاب مرتبط است. ما اکنون فرصت داریم کلیت نظامی سیاسی و اقتصادی را برچینیم که با نیمی از جمعیت، در بهترین حالت، مانند کودکان رفتار می‌کند. اگر اکنون نه، پس کِی؟

نام یک کشور عربی را به من بگویید، من شرحی از آزار و اذیت زنان را که در این کشور رخ می‌دهد فهرست خواهم کرد، بدرفتاری‌هایی که آمیزه‌ای مهلک از فرهنگ و دین آتش آن را تشدید می‌کند و به نظر می‌رسد تنها افراد اندکی بر ترس از کفرگویی یا رنجاندن غلبه می‌کنند و به دنبال راه حل می‌گردند. زمانی که در مصر آلت جنسیِ بیش از 90 درصد زنانی که ازدواج کرده‌اند به خاطر «طهارت» بریده شده است، قطعاً ما همگی باید کفرگویی کنیم. زمانی که زنان مصری صرفاً به خاطر بیان علنی انتقاداتشان در معرض عمل تحقیرآمیز «تست بکارت» قرار می‌گیرند، دیگر وقت سکوت نیست. زمانی که بنا بر یکی از بندهای قانون جزایی مصر اگر مردی همسر خود را با «نیت خیر» کتک زده باشد، جرمی کیفری به وقوع نپیوسته است، گور پدر مراعات دیگران. لطفاً بگویید معنای «نیت خوب» چیست؟ اینها همه به این معناست که در رابطه با مسئله‌ی جایگاه زنان در جهان عرب، اوضاع از آنچه فکر می‌کنید نه تنها بهتر نیست بلکه بسیار، بسیار بدتر است. حتی پس از وقوع این «انقلاب‌ها»، زنان هنوز مجبور به پوشاندن خود و ماندن در کنج خانه‌اند، حتی از حرکت ساده‌ی سوار شدن بر خودروی خود محروم‌اند، مجبورند برای مسافرت از مردان اجازه بگیرند، و بدون تأیید قیم مذکر خود نمی‌توانند ازدواج کنند یا طلاق بگیرند.

سابقه‌ی نقض حقوق زنان در کشورهای عرب‌زبان خاورمیانه و شمال آفریقا بسیار چشمگیر است. در میان صد جایگاه نخست در «گزارش مجمع جهانی اقتصاد درباره‌ی شکاف جنسیتی در جهان»، هیچ یک از کشورهای عربی به چشم نمی‌خورند و در واقع کل منطقه در قعر جدول جای می‌گیرد. این گزارش سالانه بر اساس چهار حوزه‌ی اساسی تنظیم می‌شود: سلامت (امید به زندگی و غیره)، دسترسی به آموزش، مشارکت در اقتصاد (حقوق، انواع مشاغل، و مدت خدمت)، و مشارکت سیاسی. برای مثال، دو کشور همسایه، عربستان سعودی و یمن، از نظر تولید ناخالص ملی با یکدیگر فاصله‌ی نجومی دارند اما در گزارش «مجمع جهانی اقتصاد» اختلاف آنها تنها هشت رتبه است: عربستان در رتبه‌ی 127 و یمن در رتبه‌ی 136 (در قعر جدول سال 2013) قرار دارند. مراکش که اغلب از قانون خانواده‌ی «مترقی» آن ستایش می‌شود (یکی از «متخصصان» غربی در گزارش‌ سال 2005، آن را «الگویی برای آن دسته از کشورهای اسلامی» می‌خواند «که می‌خواهند جذب جامعه‌ی مدرن شوند») در رتبه‌ی 129 قرار دارد.

به آسانی می‌توان دریافت چرا یمن پایین‌ترین رتبه را دارد: 49 درصد زنان بی‌سوادند، 59 درصد آنان در بازار کار مشارکت ندارند، و تا سال 2012 هیچ زنی در مجلس عضویت نداشت. گزارش‌های وحشتناک درباره‌ی دختران هشت ساله‌ای که در شامگاه روز «عروسی» خود با مردان بسیار مسن‌تر می‌میرند، موجب توقف ازدواج کودکان نشده است. در مقابل، تعداد تظاهرات در حمایت از ازدواج کودکان از تظاهرات در مخالفت با آن پیشی گرفته است و روحانیان اعلام کرده‌اند که مخالفان این رابطه‌ی جنسی با کودکان، که از حمایت دولت نیز برخوردار است، مرتدند زیرا به گفته‌ی آنان پیامبر اسلام زمانی که با همسر دوم خود، عایشه، ازدواج کرد او یک کودک بود.

دست‌کم زنان یمنی اجازه‌ی رانندگی دارند. بی‌شک این امر به مشکلات آنان پایان نداده است اما نمادی است از آزادی حرکت- و این نمادگرایی با هیچ‌کجا به اندازه‌ی عربستان تباین ندارد. در عربستان نیز ازدواج کودکان وجود دارد و با زنان بالغ در سرتاسر زندگیشان مانند یک کودک رفتار می‌شود، به طوری که آنان مجبورند برای انجام ساده‌ترین امور از قیم مذکر خود اجازه بگیرند. تعداد زنان سعودی در خوابگاه‌های دانشجویی بسیار بیشتر از مردان است اما در نهایت مردانی که تحصیلات بسیار کمتری دارند تمام جنبه‌های زندگی آنان را کنترل می‌کنند.

 

Spiegel Online


به هیچ وجه آمادگی زندگی در عربستان سعودی را نداشتم. در مصر به دنیا آمدم، اما زمانی که هفت سال داشتم والدینم به لندن نقل مکان کردند. پس از نزدیک به هشت سال اقامت در بریتانیا، در سال 1982 عازم عربستان سعودی شدیم. پدر و مادرم، که هر دو اهل مصر بودند و در لندن پزشکی خوانده بودند، در جده شغلی پیدا کردند: تدریس میکروبیولوژی به دانشجویان و تکنیسین‌های پزشکی. پردیس‌های دانشگاهی تفکیک جنسیتی شده بودند. مادرم در پردیس زنانه، به دختران آموزش می‌داد و پدرم در پردیس مردانه به پسران. زمانی که مدرسانی با جنسیت همسان با دانشجویان پیدا نمی‌شد، آموزش از طریق تلویزیون‌های مداربسته صورت می‌گرفت و دانشجویان پرسش‌های خود را توسط تلفن مطرح می‌کردند. مادرم که در سال آخر زندگیمان در گلاسگوی بریتانیا نان‌آور خانواده بود، اینک از لحاظ قانونی اجازه‌ی رانندگی نداشت. برای این که جایی برویم به پدرمان وابسته بودیم. در مدت زمانی که منتظر بودیم خودروی جدیدمان به دستمان برسد، از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده می‌کردیم. در اتوبوس بلیت خود را از راننده می‌خریدیم و سپس من و مادرم باید در دو ردیف آخر صندلی‌ها (اگر خوش‌شانس بودیم، چهار ردیف) که مخصوص زنان بود جایی برای نشستن پیدا می‌کردیم. انتهای اتوبوس. این شما را یاد چه چیزی می‌اندازد؟ تنها وصفی که برای این وضعیت وجود دارد، تبعیض و جداسازی است.

احساس می‌کردیم به سیاره‌ی دیگری آمده‌ایم، جایی که ساکنانش عمیقاً آرزو داشتند زنان وجود نداشته باشند. به مدت شش سال در چنین فضای سوررئالی زندگی کردم. در اینجا زنان، مهم نیست چه اندازه جوان یا پیر باشند، باید قیمی مذکر داشته باشند -پدری، برادری، یا حتی پسری- و بدون اجازه‌ی قیم خود نمی‌توانند کاری کنند. با آنان مانند صغیر رفتار می‌شد و نمی‌توانستند سفر کنند، حساب بانکی باز کنند، یا برای کار درخواست بدهند و حتی بدون اجازه‌ی مردان حق نداشتند از خدمات درمانی بهره‌مند شوند. من با وحشت و بهتی فزاینده شاهد این امور بودم.

به حق رأی اشاره نکردم زیرا زمانی که در عربستان سعودی زندگی می‌کردم، هیچ کس حق رأی نداشت. پادشاه عربستان، عبدالله بن عزیز، گفته است زنان در سال 2015 اجازه‌ خواهند داشت رأی بدهند و خود را کاندید کنند اما باید دید آیا علما –مانند مفتی اعظم عربستان سعودی که معتقد است دخالت زنان در سیاست مصیبت و بدبختی به بار خواهد آورد- همانند سال 2009، زمانی که در نخستین انتخابات شورای شهر عربستان تنها مردان حق رأی داشتند، مانع تحقق این وعده خواهند شد یا خیر.  

بله، اینجا عربستان سعودی است، جایی که قربانی تجاوز گروهی به زندان انداخته می‌شود زیرا موافقت کرده است سوار خودروی مردی غریبه شود و آزادی‌اش منوط به عفو سلطنتی است؛ جایی که زنی که ممنوعیت رانندگی زنان را زیر پا گذاشته است به ده ضربه شلاق محکوم شده است و او نیز محتاج عفو سلطنتی است. وضعیت زنان در عربستان سعودی به قدری ناگوار است که رفتارهای قیم‌مآبانه‌ -مانند وعده‌ی شاه برای دادن حق رأی به زنان در 2015- با تحسین ناظران بین‌المللی مواجه می‌شود و شاه عربستان «مصلح» خوانده می‌شود- حتی توسط کسانی که آگاهی بیشتری دارند، مانند نیوزویک که در سال 2010 شاه عربستان را یکی از یازده رهبر محترم جهان نامید. پاسخ این به اصطلاح مصلح به انقلاب‌هایی که در منطقه در حال رخ دادن بود این بود که با اعطای صدقه‌های حکومتی بیشتر –به ویژه به افراطیون مذهبی که برای خاندان سلطنتی سعودی مشروعیت فراهم می‌آورند- مردم را آرام و کرخت کرد. 

زمانی که در پانزده سالگی با این کشور مواجه شدم، شدت ضربه‌ی روحی باعث شد به فمینیسم پناه ببرم، زیرا زن بودن در عربستان سعودی یعنی تجسم گناه. دولت عربستان از غلبه‌ی زن‌هراسی در کشور شرمسار نیست و به خاطر برخورداری از مزایای سه‌گانه متحمل هیچ عقوبتی نشده است: داشتن نفت، قرار گرفتن دو مکان مقدس اسلام، مکه و مدینه، در این کشور، و در دست داشتن کنترل پول‌های نفت که به کمک آن به کارخانه‌های اسلحه‌سازی متحدان غربی خود پول می‌رساند.

در آن زمان (دهه‌ی 1980 و 1990) درست مانند اکنون، علمای مذهبی در برنامه‌های تلویزیونی عربستان حرفی جز زنان و سوراخ‌های بدنشان، به ویژه آنچه از آنها خارج می‌شود، نداشتند. هیچ گاه فراموش نمی‌کنم که می‌گفتند اگر پسر بچه‌ای بر روی شما ادرار کند می‌توانید با همان لباس نماز بخوانید اما اگر دختر بچه‌ای ادرار کند، باید لباس خود را عوض کنید. با خودم فکر کردم چه چیزی باعث ناپاک شدن ادرار دختران می‌شود؟

نفرت از زنان.

علما هنوز هم فکر و ذکری جز اندام‌های زنان ندارند. به آخرین مورد جالبی که سرو صدا به پا کرده است توجه کنید: رانندگی به تخمدان زنان آسیب می‌رساند.

نفرت از زنان به سلفی‌گری محدود نمی‌شود. این نفرت تنها پدیده‌ای سعودی نیست که متعلق به ساکنان جزیره‌ای دورافتاده و ثروتمند باشد. آتش نفرت اسلام‌گرایانه از زنان در سرتاسر منطقه شعله‌ور است.

صالح لحیدان، روحانی سعودی، در سال 2013 به پایگاه خبری «سبق» می‌گوید: «اگر زنی، بدون این که ضرورتی در کار باشد، رانندگی کند ممکن است دچار عواقب فیزیولوژیکی منفی‌ شود زیرا همانطور که مطالعات پزشکی نشان داده است رانندگی به صورت خودکار تخمدان را تحت تأثیر قرار می‌دهد و لگن را به سمت بالا فشار می‌دهد. به همین علت، فرزندان کسانی که به طور مرتب رانندگی می‌کنند به درجات مختلف دچار مشکلات بالینی می‌شوند.»

در عربستان سعودی تفسیری بسیار محافظه‌کارانه از اسلام حاکم است که با عنوان وهابیت یا سلفی‌گری شناخته می‌شود، عنوان نخست با پادشاهی عربستان پیوند مستقیم‌تری دارد و عنوان دوم به اسلامی سختگیرانه دلالت دارد که معمولاً درباره‌ی مسلمانان خارج از عربستان به کار می‌رود. دلارهای نفتی عربستان و تبلیغات مذهبی هماهنگ با آن، وهابیت/سلفی‌گری را به امری جهانی مبدل ساخته است و همراه با آن موجب اشاعه‌ی تفسیری از اسلام شده است که به واسطه‌ی آن زندگی زنان در عربستان سعودی تنها اندکی بهتر از وضعیت یک زندانی است.

با این حال، نفرت از زنان به سلفی‌گری محدود نمی‌شود. این نفرت تنها پدیده‌ای سعودی نیست که متعلق به ساکنان جزیره‌ای دورافتاده و ثروتمند باشد. آتش نفرت اسلام‌گرایانه از زنان در سرتاسر منطقه شعله‌ور است- و شدت آن اکنون بیش از هر زمان دیگری است. منظور من از «اسلام‌گرا»، همان تعریفی است که آسوشیتد پرس ارائه می‌کند: «هوادار یا پشتیبان جنبشی سیاسی که مایل است حکومت و جامعه را طبق قوانین شریعت مجدداً سازمان‌دهی کند.» این تعریف هم اخوان‌المسلمین، از گروه‌های سلفی سنی، و هم شبه‌نظامیان شیعه‌ی عراق را در بر می‌گیرد.

دلمشغولی کنترل زنان و بدن‌هایشان اغلب ناشی از این بدگمانی است که بدون اعمال محدودیت‌ها زنان گرفتار میل جنسی ارضانشدنی خواهند شد. به عنوان مثال سخنان یوسف قرضاوی، روحانی مشهور مصری –ساکن دوحه و از برنامه‌سازان قدیمی الجزیره- را در نظر بگیرید. قرضاوی از انقلاب‌های خاورمیانه‌ حمایت می‌کرد زیرا امید داشت انقلابیون حاکمان مستبدی را برکنار کنند که برای سال‌های طولانی او و جنبش اخوان‌المسلمین را آزار داده و سرکوب کرده‌اند. قرضاوی، که مخاطبان بسیاری در شبکه‌های ماهواره‌ای دارد، می‌گوید ناقص‌سازی جنسی زنان (وی از کلمه‌ی «ختنه» استفاده می‌کند، حسن تعبیری متداول که می‌کوشد این عمل را با ختنه‌ی مردان یکسان جلوه دهد) «اجباری» نیست اما در یکی از کتاب‌های او با این جملات گرانبها مواجه می‌شوید: «من به شخصه از این عمل در شرایط کنونیِ جهان مدرن حمایت می‌کنم. هر کس فکر می‌کند بهترین راه برای محافظت از دخترش، ختنه است باید این کار را انجام دهد» و اضافه می‌کند «اعتدال حکم می‌کند برای کاهش تحریک جنسی، ختنه انجام شود.» به این ترتیب حتی به باور میانه‌روان، آلت تناسلی دختران بریده می‌شود تا میل جنسی آنان در نطفه خفه شود. چندی پیش، قرضاوی فتوایی علیه ناقص‌سازی جنسی زنان صادر کرد، اما جای تعجب نیست که زمانی که در سال 2008 مصر این عمل را ممنوع کرد، برخی از نمایندگان عضو اخوان‌المسلمین با آن مخالفت کردند. بسیاری از زنان این جنبش که به اصول اعتقادی اخوان‌المسلمین باور دارند، از ناقص‌سازی جنسی زنان حمایت کرده یا آن را مشروع دانسته‌اند، افرادی مانند عزه جرف (عضو پیشین مجلس) و مشاور امور زنان محمد مرسی، کسی که این عمل را نوعی «زیباسازی» خوانده بود.

در حالی که علما مشغول سرکوب امیال زنان‌اند، این مردان‌اند که نمی‌توانند خود را کنترل کنند. در خیابان‌های بسیاری از کشورهای این منطقه، آزار جنسی امری شایع است. بنا بر پیمایش سال 2008 «مرکز حقوق زنان مصر»، بیش از 80 درصد زنان مصری گفته‌اند که آزار جنسی را تجربه کرده‌اند و بیش از 60 درصد مردان به آزار جنسی زنان اعتراف کرده‌اند. بنا بر یکی از گزارش‌های سازمان ملل در 2013، 99.3 درصد زنان مصری آزار جنسی خیابانی را تجربه کرده‌اند. مردان زنان را دستمالی می‌کنند و به آنان تعرض می‌کنند اما این زنان هستند که سرزنش می‌شوند زیرا در زمانی نامناسب در مکانی نامناسب بوده‌اند یا لباسی نامناسب بر تن داشته‌اند. در قاهره برای «حفاظت» زنان از دست‌های پرسه‌زن و اتفاقاتی‌ بدتر، واگن‌های متروی مخصوص زنان وجود دارد؛ بسیاری از مراکز خرید سعودی تنها به خانواده‌ها اجازه‌ی ورود می‌دهند و مردان مجرد بدون زنان اجازه‌ی ورود ندارند. خانواده‌ها برای دخترانشان محدودیت اعمال می‌کنند تا به آنان تعرض و تجاوز نشود، با این حال هیچ‌کس به پسران و مردان نمی‌گوید که تعرض و تجاوز نکنند.

اغلب می‌شنویم که می‌گویند اقتصادهای رو به افول خاورمیانه باعث می‌شود بسیاری از مردان نتوانند ازدواج کنند، و حتی برخی از این واقعیت استفاده می‌کنند تا افزایش نرخ آزار و اذیت زنان در خیابان‌ها را توضیح دهند. اما هیچ‌گاه درباره‌ی این که ازدواج دیرهنگام چه اثراتی بر زنان دارد چیزی نمی‌شنویم. آیا زنان سایق جنسی دارند یا خیر؟ ظاهراً، در جهان عرب هنوز درباره‌ی ساده‌ترین اصول زیست‌شناسی انسانی به جوابی قطعی نرسیده‌اند. باز هم از سخنان حکیمانه‌ی قرضاوی نقل می‌کنم: دختران باکره باید «صبر» داشته باشند و در برابر وسوسه‌ی خودارضایی مقاومت کنند، زیرا به ادعای او این عمل از خودارضایی پسران خطرناک‌تر است زیرا اگر دختری باکره انگشت یا اشیایی دیگر را وارد واژن خود کند، باعث پاره شدن پرده‌ی بکارتش خواهد شد و در نتیجه خانواده و شوهر آینده‌اش تصور خواهند کرد او زنا کرده است.

 

Ijinkan Islami


آن بانگ اذان و استعلا از طریق دین را که رفعت با استادی تمام در داستان خود آورده است به یاد آورید. درست همان طور که علمای منصوبِ دولت فقرای منطقه را با وعده‌ی عدالت در جهان بعد تسکین می‌دهند و به فساد و خویشاوندسالاری دیکتاتورها در این جهان توجهی ندارند، زنان نیز توسط مردانی ساکت می‌شوند که با استفاده از ایمانِ زنان آنان را محدود می‌کنند. 

در کویت، جایی که اسلام‌گرایان سال‌هاست با دادن حق رأی به زنان مخالفت می‌کنند، چهار زنِ راه یافته به مجلس در 2009 مورد آزار و اذیت محافظه‌کاران قرار داشتند و از دو نماینده‌ی زنی که موهای خود را نمی‌پوشاندند می‌خواستند که حجاب بر سر کنند. زمانی که در دسامبر 2011 مجلس کویت منحل شد، یکی از نمایندگان اسلامگرای مجلس خواستار بررسی قانون پیشنهادی وی درباره‌ی «جامه‌ی عفیف» در مجلس جدید (که هیچ نماینده‌ی زنی در آن وجود نداشت) شد. این پیشنهاد به صورت قانون در نیامد اما بدن زنان هنوز هم یک دل‌مشغولی عمده بود. در مه 2014، واشنگتن پست گزارش داد که یکی از نمایندگان اسلام‌گرای مجلس کویت، که ریاست کمیته‌ی «مبارزه با رفتار بیگانه» را بر عهده دارد، اعلام کرده است که این کمیته با طرح وی برای ممنوعیت «برهنگی» زنان در مکان‌های عمومی، از جمله استخرها و هتل‌ها، موافقت کرده است. این عضو مجلس توضیح نداده است که منظور او از «برهنگی» چیست. در زمانی که این متن نوشته می‌شد، این لایحه با آن که هنوز به تصویب مجلس ملی و حکومت کویت نرسیده اما بن‌بستی سیاسی ایجاد کرده است زیرا نبیل فضل، یکی از اعضای مجلس، اعلام کرده است که در صورت تصویب این طرح –که به نوشته‌ی روزنامه‌ی کویتی الشاهد آن را یک «پسرفت» خوانده است- استعفا خواهد داد.

سرنوشت این لایحه هر چه که باشد، دغدغه‌ها نسبت به بدن زنان پیامدهایی مهم دارد. بنا بر گزارش گلف نیوز، چند روز پیش از مطرح شدن طرح «ممنوعیت بیکینی»، در نزاعی حقوقی بین یک زن و همسر سابقش بر سر سرپرستی فرزندان، زن بازنده شد زیرا وکیل مرد تصویری از آن زن را در دادگاه نشان داد که در خارج از کشور در حضور چند مرد بیکینی بر تن داشت.

به گفته‌ی این وکیل: «این مادر نمی‌تواند از عهده‌ی تربیت صحیح فرزندانش برآید و این تصویر مثالی است که بی‌حیایی و ضعف اخلاقیات وی را نشان می‌دهد، این امر باعث می‌شود نتوان به او اطمینان کرد و منجر به بیزاری عمومی از وی می‌شود زیرا جامعه او را بر اساس معیارهای اخلاقی یا دینی قضاوت می‌کند.»

در لیبی، پس از انقلابی که به حکومت مطلقه‌ی چهل و دو ساله‌ی معمر قذافی پایان داد، نخستین چیزی که رئیس حکومت انتقالی، مصطفی عبدالجلیل، وعده‌ی انجام آن را داد برداشتن ممنوعیت چندهمسری بود که توسط دیکتاتور پیشین وضع شده بود. مبادا تصور کنید که معمر قذافی به نوعی از فمینیسم باور داشت، به یاد داشته باشید که در دوران حکومت وی، زنان و دخترانی که دچار تعرض جنسی می‌شدند یا مشکوک به «جرایم اخلاقی» بودند به «مراکز توانبخشی اجتماعی» فرستاده می‌شدند. این مراکز در واقع زندان‌هایی بودند که زنان اجازه‌ی خروج از آنها را نداشتند مگر آن که مردی موافقت می‌کرد با آنان ازدواج کند یا خانواده‌هایشان آنان را دوباره می‌پذیرفتند. بنا بر گزارش‌های دیده‌بان حقوق بشر، حتی پس از سقوط حکومت قذافی هنوز بسیاری از زنان توسط خانواده‌هایشان به این مراکز فرستاده می‌شوند تنها به این دلیل که «به آنان تجاوز شده است و به خاطر لکه‌دار کردن آبروی خانواده باید طرد شوند.»

بازگشت چندهمسری به لیبی (بنا بر گزارش العربیه از سال 2013، مردان می‌توانند بر خلاف میل همسر نخست خود، همسران دیگری نیز اختیار کنند) واقعاً اسباب شرمساری است زیرا زنان معترض نقشی محوری در انقلاب لیبی داشتند. دو روز پیش از آغاز اعتراضاتی که به تقلید از کشورهای همسایه، یعنی مصر و تونس، سازماندهی شده بود، زنانِ خویشاوندِ زندانیانی که در قتل عام زندان ابوسلیم در 1996 توسط نیروهای قذافی کشته شده بودند علیه بازداشت وکیلی که نمایندگی آنان را علیه رژیم قذافی بر عهده داشت، تظاهرات کردند. این تظاهراتِ زنانْ الهام‌بخشِ مردم ایالت بنغازی شد، با پیوستن آنان به یکدیگر تظاهرات به قیامی سراسری مبدل شد.

«حزب سلفی نور مصر» هنگام معرفی کاندید‌های زن خود، در برگه‌های تبلیغاتی صورت آنان را با گل پوشانده بود. زنان نباید دیده شوند یا صدایشان شنیده شود، زیرا حتی صدای آنان نیز اغفال‌آمیز است.

نخستین انتخابات مجلس مصر پس از آغاز انقلاب در تسخیر مردانی بود که در قرن هفتم گیر کرده‌اند. تنها 984 زن در انتخابات کاندید بودند در حالی که 8415 کاندید مرد وجود داشت. یک چهارم صندلی‌های مجلس به سلفی‌ها رسید، کسانی که تنها حقی که برای زنان قائل‌اند، «حق» پوشیدن نقاب است. «حزب سلفی نور مصر» هنگام معرفی کاندید‌های زن خود، در برگه‌های تبلیغاتی صورت آنان را با گل پوشانده بود. زنان نباید دیده شوند یا صدایشان شنیده شود، زیرا حتی صدای آنان نیز اغفال‌آمیز است.

تصویر گل به جای صورت زنان، آن هم در میانه‌ی انقلاب مصر! انقلابی که در آن زنانی که به همراه مردان مشغول مبارزه با رژیم مبارک بودند کشته شدند، کتک خوردند، به آنان شلیک شد و مورد تعرض جنسی قرار گرفتند- با این حال بسیاری از مردسالاران هنوز مشغول سرکوب زنان‌اند. به باور اخوان‌المسلمین، که در مجلس انقلابی و پیش از انحلال آن به دست دیوان عالی کشور نیمی از کرسی‌ها را در اختیار داشتند، زنان (یا مسیحیان) نباید به مقام ریاست جمهوری برسند. به گفته‌ی زنی که ریاست «کمیته‌ی زنان» حزب سیاسی اخوان‌المسلمین را بر عهده دارد، زنان نباید به خیابان‌ها بیایند یا اعتراض کنند زیرا «وقار» حکم می‌کند که آنان اجازه دهند شوهران و برادرانشان به جایشان تظاهرات کنند.

همچنین، در مصر کمتر از یک ماه پس از برکناری حسنی مبارک، شورای نظامی جانشین وی، که در ظاهر هدفش «حفاظت از انقلاب» بود، تعداد زیادی از فعالان زن و مرد را پس از پاکسازی میدان تحریر دستگیر کرد. می‌دانیم که مستبدان همه را سرکوب می‌کنند، می‌زنند، و شکنجه می‌کنند. اما «تست بکارت» تنها مختص فعالان زن بود: یعنی تجاوزی که در لوای بررسی پزشکی انجام می‌شد و پزشکان با وارد کردن انگشت خود در مهبل زنان به دنبال پرده‌ی بکارت می‌گشتند.

اینجا جایی است که سربازان رژیم و مردان خیابان با یکدیگر متحد می‌شوند: آنان با تعرض جنسی به زنان یادآوری می‌کنند که حضور در عرصه‌ی عمومی امتیاز ویژه‌ی مردان است. نیروهای امنیتی و مردم عادی در میدان تحریر به زنان تجاوز کردند و مردان انقلابی –خواه از جناح چپ و خواه از جناح راست- با تأکید بر این که «مسائل زنان» نباید بر «سیاست انقلابی» سایه بیفکند، مانعی بر سر راه زنان قرار دادند. اما پرسش من این است: انقلاب چه کسی؟

مبادا تصور کنید تنها زن‌ستیزیِ اسلام‌گرایانی مانند اخوان‌المسلمین یا سلفی‌های سعودی است که حقوق زنان را زیر پا می‌گذارد. به یاد آورید که محمد مرسی، وابسته به اخوان‌المسلمین و کاندیدای پیروز نخستین انتخابات ریاست‌جمهوری مصر پس از سرنگونی مبارک، خود توسط عبدالفتاح سیسی، وزیر دفاعِ به ظاهر سکولار، برکنار شد. سیسی خود را مردی معرفی می‌کرد (به ویژه برای زنان) که اجازه نداده است اخوان‌المسلمین مصر را به دوران وحشت‌آور قرون وسطا بازگردانند. به هر فرد نادانی که حرف‌های او را باور می‌کند باید یادآوری کرد که «تست بکارت» فعالان زن توسط نیروهای نظامی به تأیید سیسی رسیده بود. به همین علت من مقصر اصلی را آمیزه‌ای مهلک از دین و فرهنگ می‌دانم. وجه مشترک سیاستمداران ما، خواه دیندار باشند و خواه نظامی، سرکوب زنان است.

از تونس، نخستین کشوری که علیه حاکم مستبد خود قیام کرد و نخستین انقلابی که به ثمر نشست، کورسوی امیدی به چشم می‌خورد اما هنوز راه زیادی در پیش دارد. پس از آن که حزب اسلام‌گرای «النهضة» بیشترین آراء را در مجلس مؤسسان در 2011 به خود اختصاص داد، نفَس زنان در سینه‌هایشان حبس شد. متعاقب این امر، بنا بر گزارش‌ها اسلام‌گرایان شروع به تهدید اساتید دانشگاه و دانشجویان دختری کردند که حجاب نداشتند.

در مارس 2014، من به همراه جِما نیوبای، تهیه‌کننده‌ی رادیو، به تونس رفتیم تا برای مستند رادیویی خود به نام «زنان بهار عربی» برای سرویس جهانی بی‌بی‌سی گزارش تهیه کنیم. در میان زنانی که با آنان مصاحبه کردم افرادی حضور داشتند که به تهیه‌ی پیش‌نویس قانون اساسی جدید یاری رسانده بودند، از جمله نماینده‌ای سکولار، نماینده‌ای از حزب النهضة، و فعالانی که برای هر چه قوی‌تر شدن زبان این سند به سود زنان تلاش کرده بودند. هر چند هنوز باید دید که آیا تلاش‌های آنان صرفاً کلماتی بر روی کاغذ خواهد ماند یا جنبه‌ی عملیاتی پیدا خواهد کرد. اما به لطف کوشش‌های این افراد قانون اساسی تونس نخستین قانون اساسی جهان عرب است که برابری زنان و مردان را به رسمیت می‌شناسد. زنان اسلام‌گرای مجلس مؤسسان، بر خلاف همتایانشان در مجلس نخست مصر پس از انقلاب، پیاده نظام مردسالاری نیستند.

برخی از نمایندگان زن عضو النهضة با به رسمیت شناختن برابری زنان و مردان در قانون اساسی مخالف بودند. با این حال، به سبب کوشش افرادی چون فطوم اسود، که بر کار مشترک با همتایان سکولارش تأکید داشت، این قانون به تصویب رسید.

او به من گفت: «وقتی زنان مشاجره می‌کنند، تنها مردان منتفع می‌شوند.» در این سخن درسی نهفته است.

 

برگردان: هامون نیشابوری


[1] بعیداً عن المئذنة