تاریخ انتشار: 
1397/11/05

جهان غرب چه چیزی از بقیه‌ی دنیا می‌تواند بیاموزد؟

جو هامفریز

en.wikipedia.org

گاهی فراموش می‌کنیم که چقدر عجیب و غریب‌ایم -مایی که بخشی از جهانِ (عجیبِ) تحصیل‌کرده، صنعتی، ثروتمند، و دموکراتیک غرب هستیم.

بیش از سه چهارم جمعیت جهان در آسیا و آفریقا زندگی می‌کنند و بیش از ۷۰ درصد از مردم جهان با درآمد روزانه‌ی ۱۰ دلار یا کم‌تر امرار معاش می‌کنند. آنجا جهان دیگری است، نه تنها خارج از اتاق پژواک رسانه‌هایمان بلکه ورای حدود سنتی ملی گفتمان‌ اروپایی و غربی.

جولین باگینی، فیلسوف و نویسنده، در جدیدترین اثرش، جهان چگونه می‌اندیشد: تاریخ جهانی فلسفه (گرانتا)، می‌خواهد این واقعیت را به ما یادآوری کند که هرچند جهانیشدن جابه‌جایی کالاها و مردم را افزایش داده اما در انتقال اندیشه‌ها به آن سوی مرزها دستاورد ناچیزی داشته است.

او می‌گوید: «این یک خطای فاحش فرایند جهانی‌سازی است که امروزه با غذاهای ملل آشنایی بیشتری داریم تا با اندیشه‌هایشان. امروزه مردم با کُمرا (نوعی خوراک هندی) آشناترند تا مفهوم حقیقی کارما.»

پیرو این مبحث که «وام گرفتن اندیشه‌های خارجی می‌تواند به غنا و عمق تفکر ما بیفزاید» باگینی اوبونتو را مثال می‌زند، مفهومی متعلق به آفریقای جنوبی در باب همبستگی اجتماعی.

اوبونتو «برای طرز فکر غربی مفهوم به شدت ثقیلی است زیرا غرب حکومت قانون را امری مقدس می‌شمارد اما از اوبونتو چیزهای زیادی می‌توان آموخت.»

«اول این که چرا دور زدن قوانین که در آفریقا رایج است به طور معمول فساد به شمار نمی‌آید. به طور کلی، این مفهوم ریشه در التزام به اصول ژرف اخلاقی دارد که بر اساس آن نباید اجازه داد که انعطاف‌ناپذیری قوانین مانع از یافتن راه حلی منصفانه و مسالمت‌آمیز برای مشکلات شود. دومین مشخصه‌ی جوامعی که به اوبونتو اهمیت می‌دهند این است که در بهترین حالت، تصمیمات مهم با توافق جمعی گرفته می‌شود… دموکراسی فی‌نفسه محتاج روح اوبونتو است. در غیر این صورت، همه چیز به برنده می‌رسد و اکثریت اولویت‌های اقلیت را پایمال می‌کند.»

باگینی، مهمان این هفته‌ی برنامه‌ی غیر قابل تصور (Unthinkable)، می‌گوید درس‌هایی که می‌توان از فلسفه‌ی غیر غربی گرفت به همین جا ختم نمی‌شود.

 

شما می‌گویید که یکی از مزایای بهره‌مندی از دورنمای جهانی از فلسفه این است که «ما را متوجه می‌کند که در بین چیزهایی که همیشه مسلم فرض کرده‌ایم چیزهای غیرمعمولی وجود دارد». آیا می‌توانید مثالی بزنید؟

باگینی در پاسخ می‌گوید: «ارزش بی‌طرفی را در نظر بگیرید. به قول جرمی بنتام، "نظر همه به یک میزان اهمیت دارد و هیچ کس بالاتر از دیگری نیست." ممکن است که این حرف به نظر ما بدیهی بیاید زیرا اخلاقیات وابسته به آن است. اما در بسیاری از نقاط جهان این طرز فکر که بیاییم و همه را یکسان ببینیم بی‌معنی است.»

«در آیین کنفوسیوس‌، مسئولیت‌های پدران و پسران، شوهران و زنان، فرمانروایان و فرمانبران با هم فرق می‌کنند. دانشور نامدار فلسفه‌ی چینی، راجر اِیمس، آیین کنفوسیوس‌ را اخلاقیاتی مبتنی بر نقش‌ها می‌داند زیرا می‌گوید تعهدات شما بر اساس نقش‌تان در جامعه تغییر می‌کند. بسیاری از جوامع چنین رویکرد گسترده‌ای را برمی‌گزینند.»

«وقتی که فلسفه‌های گوناگون جهانی را با هم مقایسه می‌کنیم باید توجه کنیم که غلو نکردن درباره‌ی تفاوت‌های آن‌ها همان قدر مهم است که نادیده گرفتن‌شان. به ندرت اندیشه‌ای را در فرهنگی پیدا می‌کنید که با فرهنگ‌های دیگر بیگانه باشد. تفاوت بیشتر در میزان تأکید است. همان گونه که تام کاسولیس، متخصص فلسفه‌ی ژاپنی، می‌گوید: "چیزی که در یک فرهنگ نقشی محوری دارد شاید در فرهنگی دیگر در حاشیه باشد."»

«ملاحظه‌ی این که چگونه اخلاق کنفوسیوسی بر اخلاقیات مبتنی بر نقش‌ها تأکید دارد ما را متوجه دو نکته می‌کند: اول اینکه تعهد ما به بی‌طرفی چقدر غیرمعمول است و دیگر آنکه در عین حال بی‌طرفی آن قدرها هم که به نظر می‌رسد روشن و مشخص نیست. در عمل، مردم معتقدند که باید با خانواده‌ی خود به گونه‌ای متفاوت از غریبه‌ها رفتار کنند. بسیاری خود را به شهروندان کشورشان متعهدتر می‌دانند تا سایر ملت‌ها.»

«علت منازعات اخیر سیاسی بر سر مهاجرت این است که بسیاری از دولت‌ها این امر را فراموش کرده‌اند و کوشیده‌اند نظامی مبتنی بر ارزش‌های آرمان‌گرایانه‌ی جهانی خلق کنند که بی‌طرف‌تر از چیزی بود که مردم آماده‌ی پذیرش‌اش بودند.»

 

آیا راه‌های درست و نادرستی برای رویارویی با سایر نظام‌های اعتقادی  وجود دارد؟

«اگر می‌خواهیم اندیشه‌ها را جهانی کنیم باید از فاحش‌ترین اشتباهاتی که در جهانی‌سازی مرتکب شده‌ایم بپرهیزیم. دنیای بیش از پیش به هم پیوسته باید به گونه‌ای یکپارچه شود که در آن تنوع بیشتری وجود داشته باشد و با ملل و فرهنگ‌های گوناگون به طور یکسان رفتار شود.»

«گردش آزاد عقاید باید نیروی محرک جهانی‌سازی باشد نه نیروی محرک سلطه. در عمل، جهانیشدن به  غربی‌سازیِ جهان تبدیل شده است: مک‌دونالد در میدان سرخ وجود دارد، استارباکس در شانزه‌لیزه و کوکاکولا تقریباً در همه جا. جهانی‌سازی در عرصه‌ی اندیشه‌ها نیز از چنین الگویی پیروی می‌کند. اندیشه‌های غربی در دانشگاه‌های چین و ژاپن بیشتر مطالعه می‌شوند تا اندیشه‌های شرقی در اروپا و آمریکای شمالی.»

 

اما آیا تفاوت عقیده‌ها این قدر زیاد است؟ آیا این خطر وجود ندارد که با تقدیس کثرت به رشد نسبیت‌گرایی کمک کنیم؟

«من خودم کثرت را صرفاً به خاطر خودش تقدیس نمی‌کنم. شما باید بین نسبیت‌گرایی و کثرت‌گرایی تفاوت قائل شوید. نسبیت‌گرایی به این معنی است که "همه چیز درست است" و این نمی‌تواند درست باشد.»

«دیدگاه کثرت‌گرایانه به این معنی است که هرچند برخی از شیوه‌های زندگی قطعاً اشتباه هستند اما فهرست روش‌هایی که احتمالاً اسباب ترقی انسان را فراهم می‌کنند و جامعه‌ای سالم می‌آفرینند بیش از یک مورد را در برمی‌گیرد.»

«کتاب من بیشتر در باب روح کثرت‌گرایی است نه نسبیت‌گرایی. به همین دلیل هرچند می‌کوشم ذهنی باز داشته باشم اما از نقد بعضی اندیشه‌ها در سنت‌های گوناگون، از جمله سنت‌های خودمان، واهمه‌ای ندارم. برایم جالب است که بسیاری از مردم به چنین شک فلسفیِ دوجانبه‌ای تمایل ندارند. آن‌ها یا سایر فرهنگ‌ها را نادیده می‌گیرند و از فرهنگ خودشان دفاع می‌کنند یا معتقدند که نباید سایر فرهنگ‌ها را نقد کنیم و نسبت به فرهنگ خودشان هم با اغماض برخورد می‌کنند.»

 

در بسیاری از موارد، مناظره بین اعتقادات مختلف و سنت‌های فلسفی خیلی ناخوشایند می‌شود. اگر  فکر می‌کنید که اعتقادات یک نفر احمقانه، شیطانی، یا ناموجه است آیا باید آن‌ها را به چالش بکشید یا به دنبال تغییرش باشید؟

«خیلی مهم است که این عقاید غلط تا چقدر مضر هستند. اگر یک نفر باور داشته باشد که شیطان در ماه زندگی می‌کند خوب بحث به شکل ملایمی مطرح می‌شود اما اگر یکی بیاید و بگوید عیبی ندارد که گردن کفار را قطع کنیم شاید بحث کار بیهوده‌ای باشد و مجبور شویم که به خشونت متوسل شویم.»

«به طور کلی، اگر نفهمیم که مردم به چه علتی به چیزی معتقدند بخت چندانی برای تغییر افکارشان نداریم. با فرض این که دیوانه و احمق‌اند می‌توانیم آن‌ها را نادیده بگیریم و آن‌ها هم متقابلاً ما را جاهل و متعصب می‌انگارند و کاری به کارمان نخواهند داشت.»

«به هر حال، گاهی تلاش برای تغییر 180 درجه‌ایِ فکرِ مردم هوشمندانه نیست. برای این که در کنار هم زندگی کنیم لازم نیست بر سر همه چیز اتفاق نظر داشته باشیم. فقط همان قدر لازم است که بتوانیم در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی کنیم.»

«وقتی به سایر سنت‌ها نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که در بطن خود مایه‌هایی دارند که بعضی به افراط‌گرایی می‌انجامد و بعضی به آزادی اندیشه. برای مثال، اسلام در طول تاریخ خود هم جوامعی بسیار دموکراتیک را به وجود آورده و هم جوامعی به‌شدت متعصب را. بهترین راه برای اجتناب از "برخورد تمدن‌ها" این نیست که بخواهیم جهان اسلام دینش را کنار بگذارد یا نوعی روشنگری غربی را از سربگذراند بلکه این است که سنت‌های خود در عرصه‌ی تکثرگرایی و مدارا را بازسازی کند.»

 

برگردان: شهاب بیضایی


جو هامفریزدستیار دبیر بخش خبر روزنامه‌ی آیریش تایمز است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلی زیر است:

Jo Humphreys, ‘What can the West learn from the rest?’, Irish Times, 13 November 2018.