تاریخ انتشار: 
1397/11/25

رویا حکاکیان: ترس‌ها و امیدهایمان هنوز پابرجاست

رویا حکاکیان، نویسنده و روزنامه‌نگار

فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه می‌کردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهای‌شان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب می‌بینند؟

برای یافتن پاسخ این سوالات با شماری از انقلابیون و شاهدان انقلاب گفت‌وگو کردیم. حاصل هر گفت‌وگو روایتی به مثابه‌ی یک تجربه از انقلاب است که روزهای پر شور و التهاب پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پیامدهای آن را در شهرهای مختلف ایران و در بین گروه‌های سیاسی، قومی و مذهبی مختلف به تصویر می‌کشد. رویا حکاکیان، نویسنده و روزنامه‌نگار، در گفت‌وگو با آسو تجربه‌اش از انقلاب و نتایج آن را این‌گونه روایت می‌کند:

 

سال ۵۷ من در دوره‌ی راهنمایی بودم و در تهران زندگی میکردیم. آن روزها، مدرسهها تق و لق بودند و همین، فرصت ماندن در خیابان و تماشا کردن تظاهرات را به ما می‌داد. خانواده‌ی من یهودی بودند و انقلاب برای آنها بهجز ترس و وحشت چیزی با خودش نداشت. برای همین هم پدر و مادرم و هم بستگان ما، در روزهای منتهی به انقلاب دائماً دلواپس و نگران و مضطرب بودند.

اما در کوچهای که ما زندگی میکردیم، خانوادههای غیریهودی هم بودند که بچههای جوان داشتند و خیلی برای انقلاب هیجان‌زده بودند. من بسیاری از خبرهای انقلاب را از آنها می‌گرفتم و یادم است که اولین بار صدای خمینی را هم در زیرزمین خانه‌‌ی آنها و از روی یکی از نوار کاست‌هایی شنیدم که بین مردم دست به دست می‌شدند.

چیزی که من با همان سن کم آن روزهایم حس می‌کردم، تنشی بود که بین جوانان و پیرها بود. اغلب آدم‌های مسن خیلی نگران بودند و از وضعیت پیش‌ رو دل خوشی نداشتند، اما جوان‌ها همه در خیابان بودند و امیدوار. آن روزها به نظر میآمد که هرکس آدم پیشرو و مدرنی باشد باید به استقبال این انقلاب برود. 

من هم، آن روزها هیجان‌زده بودم اما شاید به فاصله‌ی چند هفته، همه‌ی آن احساس و هیجانم با تماشای سخنرانی خمینی در بهشت‌زهرا از بین رفت. دلیلش هم یک دلیل پیش پا افتاده بود. من تازه شروع به پیگیری جدی شعر و ادبیات فارسی کرده بودم، شاملو و فروغ فرخزاد می‌خواندم و خودم را خیلی اهل ادب میدانستم. اما وقتی نوع حرف زدن خمینی را در آن سخنرانی شنیدم، طرز استفادهاش از این زبانی که من آن‌ قدر به آن وابستگی عاطفی داشتم، تمام حس هیجانی که داشتم را به ناامیدی و نگرانی بدل کرد. 

این ملغمه‌ی از هیجان و امید و اضطراب که ۴۰ سال پیش به جامعه‌ی ایران معرفی شد، هنوز هم به جوشش خودش ادامه میدهد. به این معنی که هنوز وقتی به خود رژیم نگاه میکنیم، ترس و اضطراب سربر می‌آورد، ولی وقتی به جنبش زنان در ایران و مقاومت زنان، کارگران و دانشجویان نگاه میکنیم، بسیار جای امیدواری است.