تاریخ انتشار: 
1400/04/28

محمد علی فروغی: پیشگام فارسی‌سازی میراث فلسفی

مهدی خلجی

محمد علی فروغی، ذکاءالملک، نخستین مصنّفِ ایرانی تاریخ فلسفه‌ی اروپا، اولین مترجم رساله‌های افلاطون به فارسی و افزون بر آن، نخستین مترجم فلسفه‌ی اسلامی و به طور مشخص، اولین مترجم ابنسینا به زبان فارسی است.

او برای برگردان متنی از میراث فلسفی ایران به سراغ یکی از پراهمیت‌ترین، و در عین حال، دشوارترین آنها می‌رود: کتاب الشفاء‌، در منطق و طبیعیات و ریاضیات و الهیات، که به احتمال زیاد بخش عمده‌ای از آن نه به قلم ابن سینا که به املای اوست: «پیشینیان هم تصریح کرده‌اند که شیخ اجل در امر تصنیف اهتمام نداشته، بسیار به سرعت می‌نگاشته، و مراجعه و حک و اصلاح هم نمی‌کرده است. به این واسطه اطناب مملّ و ایجاز مخل و پیچیدگی عبارت و مطلب در آن بسیار است.» از این رو، «برای آسان‌ شدن فهم کتاب تدابیر به کار بردم و در آخر کتاب ملحقاتی بر اصل افزودم.» دیباچه و ملحقات موجز و مفیدند.

 

ترجمه و تحشیه‌ی متون عربی: ضرورتی فرهنگی

بر خلافِ برخی کسانی که پس از فروغی به ترجمه‌ی متون فلسفه‌ی اسلامی روی آوردند، ذکاء‌الملک نه مجذوب و مرید متعصب فلسفه و فیلسوفان اسلامی است، و نه ــ با کمال اعتبار و احترامی که برای آن قائل است ــ در وصف مقام و اهمیت محتوای آن راه مبالغه می‌پوید، یا به گزاف‌گویی بیهوده می‌افتد، و به فلسفه‌ و علم جدید به چشم خواری می‌نگرد. اعتدال در داوری خصلت نمایان فروغی، از جمله، در این جاست.

فروغی در آغاز دیباچه‌ی خود می‌نویسد زبان عربی تا چندی پیش زبان عموم مسلمانان بود، و همین امر تمدن اسلامی را نزد بیگانگان به مثابه‌ی تمدنی عربی وامی‌نمود، در حالی که «تمدن اسلامی را ایرانیان ساخته‌اند.» هم چنین، اکنون که دیگر عربی زبان علمی جهان اسلام نیست، ایرانیان که عادت به تصنیف و تألیف بدان زبان را داشتند، «از داشتن کتاب علمی تقریباً محروم‌اند و دسترس به معارف قدیم خود ندارند.»

آنچه فروغی بدان اشاره می‌کند یکی از بزرگ‌ترین مسائل خطیر فرهنگی ماست که پیامدهای سهمگینی برای فکر و فلسفه‌ به بار می‌آورد و از نشاط و نیروی آن می‌کاهد. او به سه دلیل ترجمه‌ی معارف قدیم را ضروری و ما را نیازمند به کتاب‌های پیشین می‌انگارد: «نخست اینکه آثار پدران ماست. دوم اینکه تاریخ علم و حکمت از آنها برمی‌آید. سوم اینکه گذشته از سیر تاریخی علم که شناختش همیشه محل حاجت است، بسیاری از آن کتاب‌ها به خودی خود مورد استفاده است و منسوخ نمی‌شود.» فروغی تأکید می‌کند: «تکلیف ایرانیان دانش‌دوست این است که وسایل بهره‌مندی از آن کتاب‌ها را برای همگنان فراهم سازند؛ یعنی اصل آنها را پاکیزه و درست به چاپ برسانند، و هم به فارسی روان درآورند، و اگر مشکلاتی دارد توضیح کنند تا کسانی که در زبان عرب تسلط ندارند از آنها بی‌بهره نمانند یا مجبور نشوند همه را نزد استاد بیاموزند، زیرا از این پس معلوماتی که دانش‌طلبان باید تحصیل کنند، به اندازه‌ای فراوان است که مجال نمی‌دهد مانند زمان‌های پیش اوقات خویش را به فراگرفتن زبان عربی و حل مشکلات آن کتاب‌ها در نزد استاد مصروف سازند.»

 

نابغه‌ی دشوارنویس

حسین بن عبدالله بن سینا، زاده‌ی بلخ بود، و زبان مادری‌اش فارسی دری. اما بر خلاف بسیاری از دانشوران ایرانی که در عربیّت و ادبیّت نیز چیره‌دست و دانا بودند، بوعلی نه در عربیّت چندان مقام بلندی یافت و نه در ادبیّت شوق و عمقی در او دیده شد. او نزدیک به تمام نوشته‌های خود را به عربی نوشت، اما به زبانی کمابیش گره‌دار و ناپرورده و دشواریاب؛ که البته به تدریج هر چه پیش رفت، و ممارست بیشتری در نوشتن کرد، به نثری هموارتر گرایید. یکی از معیارهای تشخیص تاریخ نوشته‌های او همین است: هرچه عربیِ آن روان‌تر و رساتر باشد، آن را به دوره‌ی متأخر عمر وی متعلق می‌دانند، و هرچه زبانی پردست‌اندازتر و شکسته‌بسته‌تر داشته باشد، آن را نوشته‌ی سال‌های اولیه‌ی عمر علمی وی می‌شناسند.

داستان عادات و آداب نویسندگی ابن سینا در زندگی‌نامه‌ی او به قلم شاگردش ابوعبید جوزجانی تا اندازه‌ای آمده است. او می‌نویسد:

بوعلی در عنفوان جوانی که هنوز بیست سالی بیش نداشت، در علوم گوناگون تبحر و تسلّط استثنایی یافت و در هر یک از آنها به تألیف کتاب و رساله دست زد؛ «جز آنکه او به آثارش کم‌توجه و به ضبط نسخه‌های آنها بی‌اعتنا بود.» جوزجانی از استاد خود خواهش می‌کند که به تألیف اهتمام ورزد و او را رخصت دهد تا به ضبط و نظم تألیفات وی همت گمارد. بوعلی در دوران اقامت گرگان، و خدمت سلطان، که «همه‌ی اوقات او را اشغال می‌کرد»، فرصت‌هایی بسیار اندک می‌یافت تا هر بار بخشی از منطق و طبیعیات شفاء را بر شاگرد خود املاء کند «و هر گاه از او می‌خواستم که کتاب‌های بزرگ و شروح را تألیف کند، مرا به متون و شروحی که در دیار خود تألیف کرده بود، حواله می‌داد. و شنیده بودم که آن تألیفات متفرق و متشتت گشته و مالکان نسخه‌های آنها بر خواهندگان بسیار بخل می‌ورزند. اما او عادت نداشت که برای خود نسخه‌ای نگه دارد. هم‌چنانکه از عادتش نبود که کتاب را از روی دستور [=پیش‌نویس] بنویسد و یا از سواد به بیاض درآورد، بلکه نسخه‌ای را می‌نوشت و یا املاء می‌کرد و آن را به خواهندگان آنها می‌بخشید و با وجود این خود گرفتار محنت‌های پی‌درپی شده و کتاب‌هایش در معرض دستبرد حوادث قرار گرفته بود… امید ما از به دست‌آوردن تألیفات نایاب او سست گردید و از او خواستیم که آنها را دوباره بنویسد، و او در پاسخ گفت: «وقت من به اشتغال به الفاظ و شرح آنها نمی‌رسد، و نشاطی هم برای آن ندارم.» با فروپاشی سلطنت در گرگان «او مصمم شد که در قلمرو آن دولت نماند و به آن خدمت برنگردد… و من این خلوت و فراغت او را مغتنم شمرده و او را وادار به تمام کردن کتاب شفاء‌کردم و او خود با جدی وافر به تصنیف آن روی آورد و طبیعیات و الهیات را - به جز کتاب الحیوان و کتاب النبات - در مدت بیست روز به پایان رساند، بدون اینکه به کتابی حاضر مراجعه کند و فقط بر طبع خود اعتماد کرده بود.» (ترجمه‌ی مهدی محقق، مقدمه‌ی دانشنامه‌ی علایی)

 

شفاء از تألیف تا ترجمه‌

ذکاء الملک گام بلندی در فارسی‌کردن زبان فلسفه برمی‌دارد، بدون آنکه چیز گرانبهایی از زبان عربیِ آمیخته به فارسی و مصطلحات عربی‌تبار را فروگذارد و به سره‌گرایی یک‌سونگرانه‌ای روی آورد

بوعلی در مقدمه‌ی کتاب منطق شفاء نیز از طرز و طریقه‌ی تألیف آن کتاب می‌نویسد: «در تدوین این کتاب نهایت کوشش خود را به کار بردم که بیشتر مباحث این صناعت را در آن بگنجانم، و در هر جایی به موارد شبهه اشاره کنم و آنها را به اندازه‌ی توانایی خود با آشکار نمودن حقیقت حل نمایم، و همراه با اصول فروع را یادآور شوم.» در عین حال تأکید می‌کند «در اختصار الفاظ و دوری از تکرار نهایت جدّ و جهد را به کار بستم… از تطویل و بسیارگویی اجتناب‌ کردم… عادت بر این جاری شده است که دانشمندان مطالبی را که ارتباط با منطق ندارد، بلکه جز صناعت حکمت یعنی فلسفه‌ی اولی است، همراه با مبادی منطق ذکر کنند و من از این عمل خودداری جستم و زمان را بدان تباه نساختم، و ذکر آن مطالب را برای جای خود به تأخیر انداختم.»

فروغی پس از فراغت اجباری از عمری گرفتاری در مشاغل دولتی به تألیف و ترجمه‌ی کتاب می‌پردازد و به آرزوی خود برای در دسترس‌کردن حکمت قدیم و جدید جامه‌ی هستی می‌پوشاند: «چون در حکمت مشاء کتابی معتبرتر از شفاء نیست با بال شکسته‌ اندیشه‌ی بلندپروازی به سرم زد و بر آن شدم هر اندازه از آن کتاب گران‌بها را بتوانم به فارسی درآورم.» او در این راه، برای حل معضل‌ها و گشایش گره‌های تصحیح، ترجمه و توضیح متن از محمد حسین فاضل تونی، مدرس منطق و فلسفه‌ی حوزه‌ی علمیه‌ی تهران و سپس دانشگاه تهران، یاری می‌جوید. فاضل تونی، به طرز غریبی، نوشتن نمی‌دانست، اما هوش و حافظه‌ی حیرت‌انگیزی داشت. او بعدها استاد محمد خوانساری نیز شد، و در تدوین و تألیف کتاب منطق صوری او نقش چشمگیری داشت.

کتاب شفاء در حکمت نظری است، اما فروغی تصمیم می‌گیرد که از ترجمه‌ی منطق آن درگذرد «زیرا فرورفتن در آن فن را با پهنایی که شیخ بزرگوار به آن داده بی‌ضرورت» می‌پندارد. پس از منطق، بخش طبیعیات است و «در صدر آن فن سماع طبیعی، که در کلیات آن علم است، و مطابق با یکی از تصنیف‌های معتبر ارسطو که معروف به فیزیک» است.

فروغی ترجمه‌ی سماع طبیعی را سال ۱۳۱۱ می‌آغازد و سال ۱۳۱۶ به پایان می‌برد. او قصد داشت که پس از آن به ترجمه‌ی باقی شفاء بنشیند که بانگ رحیل برآمد. کار دیگری که آرزوی آن را داشت «مطابقه‌ی مندرجات این کتاب بود با فیزیک ارسطو و ذکر اقوال حکمای دیگر در هر یک از مباحث، و مخصوصاً تفاوت‌هایی که در عقاید حکمای جدید با مندرجات این کتاب روی داده است. لیکن اگر می‌خواستم به این کار دست ببرم، دامنه‌ی مطلب چنان دراز می‌شد که شاید عمرم به انجام آن وفا نمی‌کرد. بنابراین، جز در مورد ضرورت از آن در درنیامدم.» در نتیجه، «آن تحقیقات دلکش را» برای فرصتی دیگری می‌گذارد.

انتخاب بوعلی و شفای او برای ترجمه تصادفی نیست. در حوزه‌های فلسفی چهار قرن اخیر، حکمت متعالیه یا فلسفه‌ی ملاصدرا تفوق بلامنازعی یافت و تعلیم و تعلم فلسفه‌ی مشاء و حکمت اشراق را به حاشیه راند. این انتخاب نشان‌دهنده‌ی سلیقه و علاقه‌ی مخصوص فلسفی فروغی است. فروغی در فضایی که چیرگی در آن با ملاصدرا و گرایش عرفانی-حِکْمی اوست، به سراغ مشائیان و بزرگ ایشان ابن سینا می‌رود و عقل‌گرایی و برهان‌محوری آن مکتب را بر ذوق‌گرایی و شهودگروی حکمت متعالیه برتری می‌دهد. همان‌طور که در انتقال حکمت جدید به محیطی که هانری برگسون، فیلسوف عارف‌منش فرانسوی، در آن باب روز است و به محبوبیت توده‌ای بی‌سابقه‌ای دست یافته، به وسوسه‌ی ترجمه‌ای از او تن نمی‌دهد، و به جای آن اثر دکارت، گفتار در روش به کار بردن عقل را برمی‌گزیند. در عین حال، فروغی هم فاصله‌ی انتقادی خود را با دکارت حفظ می‌کند، و هم با فلسفه‌ی ایرانی-اسلامی، و در نقد و بیان کاستی‌ها و کژی‌های آن، ولو به اشارتی گذرا، دودلی و دریغ نمی‌ورزد.

فروغی مخاطب ترجمه‌ی خود را دانشجویان و دانش‌پژوهان نسل جدید می‌داند، و بنابراین، به هیچ روی از در مرعوب کردن آنها درنمی‌آید و مانند معلمان و مترجمانِ پس از خود مدام آنان را هشدار و زینهار نمی‌دهد که فهم این کتاب دشوار و بل محال است، زیرا او هر جا فهم مطلب را دشوار یافته خود را به توضیح و تبیین آن موظف دیده و راه را برای خواننده‌ی ناموخته‌ی نسل نو هموار ساخته است.

فروغی در وجه تسمیه‌ی کتاب به سماع طبیعی که آن را سمع کیان نیز می‌گویند دو قول را نقل می‌کند یکی از فضلای مسلمان که باور دارند چون این فن دربردارنده‌ی امور عامه‌ی طبیعی و اولین چیزی است که محصل این علم استماع می‌کند، آن را سماع می‌گویند: «اما یونانیان در احوال ارسطو نوشته‌اند هر روز دو مجلس درس داشت؛ صبح درس علمی استدلالی برای دانشجویان مستعد می‌گفت و آنها فقط استماع می‌کردند و مباحثه‌ای در میان نبود: درس عصر عمومی بود و درس صبح خصوصی؛ و به مناسبت اینکه دانش‌جویان فقط مستمع بودند آن درس‌ها سماع خوانده شده است مصنفات ارسطو را هم‌چنین دو قسم کرده‌اند: آن‌چه برای عموم نوشته شده بود، کتب عمومی می‌گفتند و متأسفانه از آنها چندان چیزی به دست نیست و آن‌چه برای درس‌های سماعی بود کتب سماعی می‌نامیدند و بسیاری از کتاب سماعی در دست است از جمله کتب سماعی کتاب فیزیک می‌باشد یعنی طبیعی و چون یونانیان آن را فیزیک اکروازیس (یعنی سماعی) نامیده بودند مترجمین ما هم که آن را به عربی درآورند سماع طبیعی گفتند.»

فروغی سماع طبیعی ابن سینا را با  فیزیک ارسطو تطبیق داده و نکته‌های فراوان و روشنگری در ملحقات بر این اساس آورده است.

 

فلسفیدن به فارسی

تا پیش از عصر فروغی ما به زبان عربی فلسفه‌ورزی می‌کردیم، می‌نوشتیم، می‌خواندیم و می‌آموختیم. رساله‌های فارسی فلسفی بس اندک‌شمار و معمولاً موجز و مختصر و بیشتر در حکم پیش‌کش به حاکمان و امیران بودند، و کمتر به قصد تعلیمی نوشته می‌شدند. در نتیجه، زبان شفاهی فلسفی نیز سخت تحت تأثیر زبان عربی قرار داشت.

ذکاء الملک گام بلندی در فارسی‌کردن زبان فلسفه برمی‌دارد، بدون آنکه چیز گرانبهایی از زبان عربیِ آمیخته به فارسی و مصطلحات عربی‌تبار را فروگذارد و به سره‌گرایی یک‌سونگرانه‌ای روی آورد، یا آنکه در حفظ الفاظ و قالب‌های بیانی و الگوهای دستوری عربی گشاده‌دستی و سهل‌انگاری نشان دهد. حاصل کار، بر خلاف بسیاری از ترجمه‌های فارسی پس از او، نثر فارسی پاکیزه و پخته‌‌ای است که متن عربی را در کمال وفاداری معنایی و سبک‌شناختی به زبان ما منتقل می‌کند.

فروغی در آغاز ملحقات خود بر این کتاب ابتدا توضیح می‌دهد که چرا مطالعه و فهم کتاب دشوار است: «اینکه به زبان عربی است. اینکه متن کتاب به شیوه‌ی پیشینیان یک‌سره نوشته شده، یعنی فقرات و مطالب و جمله‌ها در هر فصلی از یکدیگر جدا نیست و در ابتدای مطالعه، خواننده از آن سردرنمی‌آورد و نمی‌داند در آن فصل چه مطالب هست و آغاز و انجام هر جمله و هر مطلب کجاست. اینکه در این‌کتاب حضرت شیخ ابوعلی سینا تکرار و درازی سخن را بیش از حد لزوم روا داشته در حالی که بعضی جاها بر عکس ایجاز مخل به کار برده است و طبع خواننده خسته و ملول می‌شودعبارت‌نویسی شیخ چنان‌که باید سلیس نیست و غالب مطالب را پیچیده و مُعَقَّد بیان کرده است...این کتاب برای نوآموزان نوشته نشده و خواننده برای فهم آن محتاج به داشتن سوابق است...فهم مطالب فلسفی خاصه بیانات حکمای پیشین مطلقاً بسته به استحضار کافی از فن منطق است. و...نوع مطالب چنان است که محتاج به تأمل و تعقل عمیق می‌باشد.» فروغی باور دارد که کتاب در اصل برای مطالعه است و باید بتوان بدون خواندن واژه به واژه‌ی آن پیش استاد معنا و فحوای آن را فهمید، چون عمر آدمی بسی کوتاه است.

از این رو، می‌کوشد تا مشکلات متن را رفع کند، از راه فارسی‌کردن متن عربی و اینکه «مطالب را آن‌سان که خود تشخیص داده متمایز ساخته و جمله‌ها را از یکدیگر جدا نمودم و برای هر مطلبی در حاشیه عنوان مختصری گذاشتم تا در آغاز مطالعه بر خواننده فی الجمله معلوم باشد که مطلب چیست.» دیگر آنکه «برای هر فصلی خلاصه‌ای ترتیب دهم که خواننده اول به واسطه‌ی آن خلاصه اجمالاً مطالب را دریابد و به خواندن تفصیل آن در اصل کتاب شائق شود در این خلاصه‌ها از مطالب اصل کتاب تجاوز نکرده‌ام و تا توانسته‌ام همان ترتیبی را که شیخ در ایراد مطالب اختیار کرده رعایت نموده‌ام ولیکن در عبارت مقید به متابعت شیخ نشده کوشیده‌ام که سلیس و روان باشد.» و سرانجام، «چون در ترجمه مقید بودم که کاملاً از عبارات مصنف متابعت کنم و هیچ تغییر و حذف و اضافه را جایز نمی‌دانستم تصرفی در عبارات تا آنجا که مقدور بود نکردم ولیکن هر جا لازم دانستم بر مطالب حاشیه‌ها نوشتم، یعنی هرجا عبارت شیخ را موجز یا طویل یا پیچیده یافتم، توضیح کردم یا به عبارت دیگر درآوردم و این حاشیه‌ها و توضیحات را نیزدر متن نیاورده و همه را یک‌جا به آخر کتاب برده‌ام.»

ذکاءالملک پیش از آغاز ملحقات خلاصه‌ای بس سودمند از سماع طبیعی را طی بیش از یک‌صد صفحه‌ی کتاب، به زبانی روان به دست می‌دهد.

قطعه‌ی زیر نمونه‌ای از آن ست:

«فصل دهم

آغاز سخن در زمان و اختلاف مردم در آن و نقض کسانی‌ که در آن باب به خطا رفته‌اند.

نظر در زمان با نظر در مکان مناسبت دارد؛ زیرا زمان از اموری است که با هر حرکتی همراه است و همان اختلافاتی که در وجود و ماهیت مکان پیش آمده در زمان هم روی داده است.

بعضی اساساً وجود زمان را انکار کرده‌اند.

بعضی آن را موجود دانسته‌اند، و لیکن در خارج به هیچ وجه اعیانی برای آن قائل نشده‌اند، بلکه آن را امری توهمی پنداشته‌اند.

بعضی آن را وجودی دانسته‌اند به این نحو که نه به خودی خود یک چیز باشد بلکه بر سبیل اینکه نسبتی است از اموری هرچه باشد به اموری هرچه باشد، مانند آمدن کسی در طلوع آفتاب که آن وقت است برای هر عرض دیگری که حادث شود، و کسانی که این عقیده را دارند می‌گویند زمان مجموع اوقات است، و وقت عرضی است حادث، که با وجود او وجود عرض دیگری فرض می‌شود.

بعضی قائل شده‌اند به اینکه زمان موجود است و حقیقتی قائم.

بعضی گفته‌اند زمان جوهری است قائم به ذات.»