تاریخ انتشار: 
1402/11/16

جوان در مقام عامل انقلابی؟ کمی اغراق، کمی خوش‌بینی

میسون سُکَّریه
استوارت تَنوک

در جریان تظاهرات دموکراسی‌خواهانه در میدان تیان‌آن‌من، گروه‌های بزرگی از دانش‌آموزان با پرچم‌های برافراشته‌ی مدارس، پکن را رکاب زدند. (Photo by Peter Turnley/Getty Images)

پژوهشگران دانشگاهی و فعالان سیاسی بارها از جوانان شورشی جهان و از شورش جهانی جوانان ستایش کرده‌اند و با خوش‌بینی از پیشرو و جلودار بودن این جوانان در جنبش‌ها سخن گفته‌اند؛ جوانانی که مرزهای معمول را درمی‌نوردند و به شیوه‌هایی نو با سیاست درگیر می‌شوند. آیا چنین تصوری درباره‌ی نقش جوانان اغراق‌شده نیست؟

در بهار عربی برخی از صاحب‌نظران می‌گفتند که جهان از قاهره تا نیویورک در حال تجربه‌کردن انقلاب جوانانی آرمان‌گرا و سرخورده از وضع موجودست و رهبران سیاسی که خواسته‌ها و توان این جوانان را درک نکنند، قدرت را از دست خواهند داد.

حتی در سال ۲۰۱۲ «موسسه‌ی صلح ایالات متحده»، که اندیشکده‌ای نزدیک به دولت امریکاست، گزارشی راجع به «شورش جهانی جوانان» منتشر کرد که از قریب‌القوع بودن تهدید جهانی «قیام جوانان» و «جنگ جوانان» می‌گفت که دیگر برای تغییر اوضاع صبرشان به سر آمده و انقلاب خواهند کرد و کارها را به دست خواهند گرفت.

اما این نخستین بار نبود که صاحب‌نظران چپ و راست شورش جوانان را اینگونه توصیف می‌کردند. در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ نیز فعالان دانشجویی و حامیانشان از انقلاب به رهبری جوانان می‌‌گفتند که قرار بود دنیا را تغییر دهد؛ در عین حال منتقدانشان نگران شورش نسلی بودند که بنیادهای جامعه را به خطر می‌انداخت. در ابتدای قرن بیستم نیز می‌توان رد اظهار نظرها و نگرانی‌های مشابهی را یافت.

میسون سُکَّریه و استوارت تَنوک در کتابشان با نام قیام جوانان؟ سیاست جوانی در اقتصاد جهانی، می‌پرسند که چنین ادعاهایی چه اعتباری داشته‌اند و دارند؟ اینجا فصل چهارم این کتاب را که به بررسی همین پرسش پرداخته گزارش می‌کنیم.

نویسندگان می‌پرسند جوانان چه اهمیتی برای تغییرات بنیادی دارند؟ ماهیت جوانی در مقام نماد ایدئولوژیک و عامل سیاسی چیست؟ چه ارتباطی میان گفتاری که جوانان را عامل تاریخی و اجتماعی قوی می‌داند با زندگی واقعی جوانان در دوره‌های مختلف وجود دارد؟ 

 

سابقه‌ی جوانان در مقام عامل انقلابی

گرچه رد فعالیت «جوانان» را از عهد باستان تا ملی‌گرایی‌های قرن نوزدهم اروپایی در سرتاسر تاریخ می‌توان یافت، اما به زعم نویسندگان پدید آمدن جنبش‌های سازمان‌یافته‌ی جوانان و دانشجویان مختص دوران اخیرست. 

آنچه جنبش جوانان خوانده می‌شد ابتدا در سال‌های اولیه‌ی قرن بیستم در اروپا رخ داد و سپس در سرتاسر جهان منتشر شد و بار دیگر، در مرحله‌ای که دانشگاه‌ها در آن نقش محوری داشتند در اواسط دهه‌ی ۱۹۶۰ در ایالات متحده آغاز شده و به سرعت به نقاط مختلف جهان سرایت یافت. 

در همین دو دوره نوشته‌های بسیاری راجع به جنبش‌های سیاسی جوانان و نقش آنها در سیاست منتشر شد. محققان در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ و اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ به جنبش‌های جوانان در عصر خود پرداختند و در پی فهم ماهیت سیاست جوانان برآمدند و سابقه‌ی تاریخی جنبش‌های جوانان را کاویدند.

گرچه به زعم سُکَّریه و تنوک این محققان اغلب در معرض این لغزش قرار گرفتند که بیانات خطابی اعصار پیشین را با حقایق اجتماعی و سیاسی دوران خود اشتباه بگیرند.

سُکَّریه و تنوک می‌گویند اما با نگاه به شورش‌های و انقلاب‌های صد سال گذشته که جوانان در آن جلودار بوده‌اند، از ابتدای قرن بیستم تا دهه‌ی ۱۹۶۰ و بعد سال‌های اخیر، می‌توان الگوی منسجمی را مشاهده کرد.

نخست اینکه تغییرات اجتماعی و اقتصادی در این دوران باعث شده‌اند که گروه‌های خاصی از جوانان به‌عنوان «جنبش جوانان» توجه عمومی را به خود جلب کنند؛ این جوانان به‌واسطه‌ی مجموعه‌ای از هویت‌ها، منافع، و نهادها و ایدئولوژی‌ها که در واکنش به تغییرات اجتماعی شکل گرفته به فعالیت پرداختند یا واداشته شدند.

دوم اینکه این منافع و ایدئولوژی‌ها منجر به طرح ادعاهای اغراق‌آمیزی راجع به قدرت و تأثیرت مثبت و منفی جوانان (بسته به دیدگاه اظهارنظر کنندگان) شد که تحقق نیافت. اظهار نظرهایی که اغلب با ابراز شگفتی راجع به کم و کیف قدرت جوانان همراه بود.

سوم اینکه همین ادعاها راجع به قدرت انقلابی جوانان و تأثیرشان باعث شد نقش مستمر و محوری بزرگسالان و میان‌سالان در سازمان‌دهی جوانان و کار با آنان نادیده گرفته شود.

و در نهایت اینکه برخی اوقات همین تمرکز بر جوانان باعث شد جنبش و مطالبات وسیع‌تری که در جریان بود به حاشیه رود و نزاع‌های سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی بنیادی، صرفاً به مسائل و مقولات جوانان و جوانی تقلیل یابند که گویی خواست‌هایی عجولانه و خام هستند.

اما در کنار این مشابهت‌ها، تحولات و تفاوت‌هایی نیز در نحوه‌ی سازمان‌یابی و فعالیت جوانان در مقاطع مختلف این دوران صد ساله بوده که عمدتاً به تفاوت شرایط اجتماعی برمی‌گردد.

در اروپای اوایل قرن بیستم، جنبش‌های جوانان اغلب با نهادهایی چون مدارس، کلیساها و احزاب سیاسی متصل بودند و متأثر از آرمان‌هایی چون ملی‌گرایی، امپریالیسم و نظامی‌گری بودند و فعالیتشان در فضاهای طبیعی، صنعتی و نظامی تعریف می‌شد و نیروی جسمانی و قوت جوانیشان ستایش می‌شد.

اما حالا، در عصر نولیبرال فعلی، تصویر غالب از جوانان، گروهی فارغ‌التحصیلان بیکار است. مکان فعالیت هم به تسخیر فضاهای شهری تغییر یافته. در تحلیل‌های جدید مدام بر غیبت رهبری رسمی و سلسله مراتب سازمانی تأکید می‌شود و در عوض نقش مهمی برای فناوری‌های ارتباطات قایل می‌شود.

 

ظهور جنبش جوانان در اوایل قرن بیستم

مشهورترین نمود جنبش جوانان این دوره را در گردهمایی «جوانان آلمان آزاد» می‌توان یافت که در آن سه هزارنفر از کشورهای آلمان، سوئیس و اطریش گرد آمدند و خواستار تشکیل آلمان واحد و آزاد شدند و علیه فساد «بورژوازی» و تأثیرات مخرب صنعتی‌سازی سریع و مادی‌گرایی سخن گفتند.

در سال‌های آغازین قرن بیستم در قاره‌ی اروپا با ظهور نوعی «کیش جوانی» مواجهیم که نیرو، زیبایی، سلامت، آرمان‌گرایی و نیز شورشی بودن و آزادی‌خواهی جوانان را می‌ستود.

در این دوره سازمان‌های متعددی برای پرورش همین خصوصیات حفاظت از جوانان در برابر نیروهای فسادانگیز جامعه‌ی مدرن و استفاده از نیروهای جوانی برای جان بخشیدن دوباره به دنیای مدرن تأسیس شدند.

برخی از پرنفوذترین این جنبش‌های جدید که غیر سیاسی هم بودند عبارت بودند از جنبش بازگشت به طبیعت که در آلمان سازمان واندرْووگل (تأسیس۱۹۰۱) نمایندگیش می‌کرد، و نمونه‌ی بریتانیاییش «بوی اسکاتز» (تأسیس ۱۹۰۸) بود.

به تدریج گروه‌های سیاسی هم شکل گرفتند که اغلب به دولت‌ها یا احزاب وابسته بودند. از جمله «جنبش جوانان آلمان آزاد» (تشکیل در ۱۹۱۳)، لیگ جوانان کمونیست روسی که بعداً به کومسومول تبدیل شد (۱۹۱۸)، بین الملل جوانان کمونیست (۱۹۱۹)، جوانان پیشگام فاشیست در ایتالیا (۱۹۱۹) و جوانان هیتلری در آلمان (۱۹۲۲). 

در این دوره دو سر راست و چپ طیف سیاسی به ستایش از اصالت نیروی جوانی و نقش آن در پیشبرد مقاصد ایدئولوژیک خود می‌پرداختند، اما چه چیزی باعث شد که چنین تمرکز ایدئولوژیک و نهادینی بر جوانان در اروپای اول قرن بیستم شکل بگیرد؟

صنعتی‌شدن و گسترش سریع سرمایه‌داری موجب تغییرات فرهنگی و اقتصادی وسیعی شد. شهرنشینی گسترش بی‌سابقه‌ای یافت. محل کار از خانه جدا شد. موقعیت‌های شغلی عمدتاً عوض شدند و نهادهای سنتی از جمله نهاد خانواده و کلیسا متزلزل شدند و نگرانی والدین طبقه‌ی متوسط راجع به مردم‌آمیزی فرزندانشان برانگیخه شد.

همزمان حضور کثیری از جوانان بی‌کار و فقیر و جوانان طبقه‌ی کارگر در خیابان‌های اروپا نخبگان حاکم را از احتمال ناآرامی‌های اجتماعی می‌ترساند.

به این ترتیب، ستایشی که از نیروی جوانی می‌شد همزمان هم برای حفظ جوانان از آفات جامعه‌ی مدرن بود و هم راهی برای سامان دادن به این جامعه.

جنبش‌ بازگشت به طبیعت نیروی جوانی را می‌ستود و می‌خواست جوانان را از قالب جامعه‌ی صنعتی جدا کند تا سالم بمانند؛ جنبش‌های سیاسی، از فاشیست گرفته تا سوسیالیست، نیروی جوانی را محرک و پیش‌برنده‌ی جامعه‌ی صنعتی می‌شمردند.

در ابتدای قرن بیستم نیروهای ملی‌گرا و امپریالیست اروپایی نیز برای پیش‌برد مقاصد خود به جوانان چشم دوخته بودند؛ در واقع از اواسط قرن نوزدهم جوانی تبدیل به نماد ملی‌گرایی‌های مختلف و جنبش‌های اتحادگرا و جمهوری‌خواه اروپایی شد. 

جوانی به اصل و اساس ملیت ارتقا یافت و ملت‌هایی را که می‌خواستند در حال پیشرفت بدانند جوان می‌نامیدند و ملت‌هایی را که محتضر می‌دانستد، پیر می‌نامیدند.

در آخر قرن نوزدهم و اول قرن بیستم این استعاره تکامل یافت و به گفتاری زیست‌شناختی راجع به دوره زایش و حیات و مرگ ملت‌ها و تمدن‌ها تبدیل شد که در آن گفتار قدرت ملی و امپریالیستی با نیروی جوانی پیوند می‌خورد.

پیامد ویرانی‌های ناشی از جنگ اول جهانی نیز، طیف متنوعی از نیروهای سیاسی گفتند آنچه در اروپا رخ داده حاصل عملکرد نسل پیرتر است و برای گذر از این سیاست‌های ویرانگر باید به فکر و نیروهای جوان‌تر رو آورد.

به همین ترتیب فرض می‌کردند جوانان کمتر تحت تأثیر افکار و عادات نسل‌های پیشین قرار دارند و آنها را عوامل سیاسی شایسته‌تری می‌شمردند.

سُکَّریه و تنوک با بررسی تحقیقات تاریخی، نشان می‌دهند که مطالب ایدئولوژیک چپ و راست راجع به «اهمیت تاریخی نقش جوانان» میزان مشارکت و نقش واقعی جوانان در جنبش‌های این دوره را مغشوش می‌کند و می‌تواند مانع فهم درست سهم واقعی جوانان شود.

سُکَّریه و تنوک به نکته‌ی جالب دیگری هم اشاره می‌کنند: گرچه جنبش‌های جوانان  خاستگاه اروپایی داشتند و همچنین با ملی‌گرایی و امپریالیسم پیوند عمیقی برقرار کرده بودند، اما این جنبش‌ها سرمشقی برای تشکل‌یابی جوانان در کشورهای مستعمره و جهان سوم شدند و بر تلاش‌های آنان برای استقلال تأثیر گذاشتند.

 

جنبش جهانی دانشجویی در دهه‌ی ۱۹۶۰

سوم دسامبر ۱۹۶۴ حدود ۱۰ هزار دانشجو، یعنی بیش از یک سوم کل دانشجویان دانشگاه کالیفرنیا در برکلی در اعتراض به سیاست‌های دانشگاه دست به اعتصاب زدند. این اعتصاب را، که به سه ماه اعتراض دانشجویی مداوم انجامید، قوی‌ترین و موفق‌ترین حرکت دانشجویی در تاریخ امریکا تا آن زمان خوانده‌اند.

اعتراض ابتدا در سپتامبر همان سال و با تعداد اندکی، ۲۰۰ نفر، آغاز شد، اما برخورد خشن دانشگاه خشم دانشجویان را مشتعل کرد و با شکل‌گیری «جنبش آزادی بیان» به اعتراضی پر دامنه و نافرمانی‌های مدنی در سطح جامعه انجامید.

تا پایان دهه‌ی ۱۹۶۰، اعتراضات دانشجویی تبدیل به دغدغه‌ای ملی شدند. وقتی در سال ۱۹۷۰ گارد ملی در دانشگاه ایالتی اوهایو سه دانشجوی معترض به جنگ ویتنام را کشت، آتش خشم سرتاسری شعله‌ور شد: چهار میلیون دانشجو از یک سومِ ۲۵۰۰ دانشگاه امریکا کلاس‌ها را ترک و تظاهرات کردند.

به موازات اعتراضات دانشجویی در ماه می ۱۹۶۸ در فرانسه، بسیاری از دانشجویان دنیا از اروپا تا امریکای لاتین و آسیا دست به اعتصاب و تظاهرات زدند: در سال ۱۹۶۸ در ۵۸ کشور دنیا اعتراضات دانشجویی جدی رخ داد.

در کشورهای مختلف برخوردهای خشونت‌باری با این اعتراضات شد که اوج آن در اکتبر ۱۹۶۸ در مکزیک بود که صدها تن از مردم عادی و دانشجویان را در پایتخت به گلوله بستند.

مسائلی که دانشجویان را به اعتراض برمی‌انگیخت در همه جا کمابیش مشابه بود: از خواست حقوق و آزادی‌های بیشتر در دانشگاه‌ها و مخالفت با انضباط و سرکوب پلیسی، تا حمایت از مبارزات ملی، رادیکال، قومی و مذهبی و آزادی‌خواهانه؛ و اعتراض به مداخلات استعماری و امپریالیستی.

در این جنبش‌ها فقط دانشجویان درگیر نبودند بلکه در سرتاسر جهان دانش‌آموزان دبیرستانی نیز در مقیاسی وسیع با جنبش‌های دانشجویی همراه شده بودند.

سُکَّریه و تنوک می‌پرسند که چه چیزی در این دوره موجب چنین اعتراضات وسیعی شد؟ مسئله در واقع بر سر منافع دانشجویی نبود: در اکثر مناطق درگیر، تحصیل دانشگاهی یا شهریه نداشت یا شهریه‌اش بسیار اندک بود. در این دوره میزان اشتغال فارغ‌التحصیلان بالا بود و اکثر اقتصادهای ملی رو به رشد بودند.

در این دوره آموزش از انحصار نخبگان سیاسی و اجتماعی درآمده بود و طبقات مختلف توده‌ی مردم امکان استفاده از آموزش عالی را پیدا کردند. توسعه‌ی جهانی اقتصاد سرمایه‌داری نیز اقتضا می‌کرد که شمار کارگران یقه سفید افزایش یابد.

مشکل این بود که با وجود افزایش چشمگیر ثبت‌نام دانشگاه‌ها و توده‌ای شدنشان، مقررات این نهادها همچنان سنتی باقی مانده بود و امکاناتشان هم متناسب با افزایش جمعیت رشد نکرده بود. 

اداره‌ی سنتی دانشگاه‌ها موجب بروز تنش مدام میان دانشجویانی بود که خود را بزرگسال می‌دانستند و مسئولانی که خود را به‌جای والدین آنها می‌گذاشتند. به این عوامل تنش‌زای درون دانشگاه باید موج سیاسی بزرگ‌تر خارج از دانشگاه‌ها خصوصاً در کشورهای در حال توسعه و میل دانشجویان به همراهی با این نهضت‌ها را هم افزود.

در این دوره نیز همدلان با جنبش‌های جوانان از احساسات و گرایش‌هایی گفتند که خاص دوره جوانی است، و از نقش این گرایش‌ها در «انقلابی» شدن جوانان. در مقابل منتقدان بر شکاف و نزاع بین نسلی انگشت گذاشتند، و از خشم و عقلانیت‌ستیزی این جنبش‌ها گفتند و از خطری که از این جهت متوجه جامعه می‌شد.

رهبران جنبش‌های دانشجویی نیز از همین ادبیات استفاده می‌کردند: یکی از مشهورترین شعارهای این دوران این بود که «به هیچ‌کس که بیشتر از ۳۰ سال دارد اعتماد نکن.»

تحلیل‌گران برای نشان دادن تمایزهای جدی میان جوانان و نسل‌های قبلی به پیشرفت‌های فناوری که نسل جدید با آن پرورش یافته بود استناد می‌کردند. همچنین برخی از نظریه‌پردازن جوانان غربی را در کنار کل مردم جهان سوم، «پرولتاریای جدید» نامیدند و آنها را توأمان در نقش ستمدیده و عامل انقلابی گذاشتند.

بخشی از این گفتار از اندیشمندان مارکسیستی مانند هربرت مارکوزه، سی. رایت میلز و آندره گرز آب می‌خورد که می‌دیدند کارگران صنعتی امکان ایفای نقش انقلابی را ندارند و در عوض به دنبال طبقه‌ی انقلابی جدید می‌گشتند.

سُکَّریه و تنوک اما می‌گویند که گفتارهای مربوط به نقش و ظرفیت انقلابی جوانان اغراق‌آمیز بوده‌اند زیرا حتی در اوج اعتراضات دانشجویی نیز فقط اقلیتی از دانشجویان شرکت کردند و کلیت «دانشجو» را نمی‌توان موصوف به صفات انقلابی و پرولتاریای جدید دانست.

به‌علاوه همان اقلیتی که وارد فعالیت‌های سیاسی شدند نیز جملگی «انقلابی» نبودند. سُکَّریه و تنوک در اینجا قول کارل مانهایم را یادآور می‌شوند که در ۱۹۲۷ نوشته بود:

هیچ چیز نادرست‌تر از این فرض که بی‌هیچ کنکاشی میان محققان از نسل‌های مختلف رایج شده نیست که بگوییم نسل جدید «مترقی» است و نسل پیشین فی‌نفسه محافظه‌کار.

سُکَّریه و تنوک نشان می‌دهند که چگونه نویسندگان آن دوره، در وصف استقلال جنبش‌های جوانان اغراق کرده‌اند و نقش آشکار فعالان و سازمان‌های نسل‌های قبلی را در سازمان‌دهی، آموزش و تشویق فعالان جنبش دانشجویی دهه‌ی ۱۹۶۰، نادیده گرفته‌اند.

به همین ترتیب نشان می‌دهند که چگونه جوانان و دانشجویانی که از خانواده‌هایی با پیشینه سیاسی لیبرال و رادیکال می‌آمدند بیشتر در تظاهرات و اعتراضات شرکت کردند، و این الگو که در سرتاسر جهان برقرار بود نشان می‌دهد که ادعاهای منتقدان جنبش‌های جوانان در خصوص «گسست کامل» این جوانان از نسل‌های پیشین نادرست بوده است.

علاوه بر این باید بر این فعالان جنبش‌های دانشجویی از نویسندگان نسل قبل تأثیر بسیار پذیرفته بودند.

سُکَّریه و تنوک می‌گویند به‌رغم گفتار انقلابی که بسیار از فعالان این جنبش‌ها بر زبان داشتند، تأثیر جنبش‌های دانشجویی در کشورهای شمال اندک بود و تغییرات پایدار چندانی، مگر تا حدی در خود دانشگاه‌ها، بر جای نگذاشت.

در غرب تأثیرات این جنبش‌ها پراکنده و غیرمستقیم بود. تصور جدی بودن و مشروع بودن فعالیت سیاسی دانشجویان تثبیت شد. بسیاری از فعالان این جنبش‌ها بعداً نیز در قالب‌های دیگر به فعالیت‌های سیاسی ادامه دادند.

در کشورهای جنوب که جنبش‌های دانشجویی به تغییرات سیاسی جدی منتهی شدند مجزا از کلیت جنبش‌های ضد اقتدارگرا یا استقلال‌طلب جامعه نبودند نقش‌شان در کنار سازمان‌ها و عوامل دیگر قابل سنجش است.

اندک بودن تأثیر جنبش‌های دانشجویی مستقل عجیب نیست؛ دانشجویان معمولاً اقلیتی از جامعه‌اند و اهرم‌های قدرت اندکی در اختیار دارند.

مهمترین تفاوت جنبش دهه‌ی ۱۹۶۰ با جنبش‌های اوایل قرن بیستم این بود که دانشگاه اهمیت فوق‌العاده پیدا کرد و تشکیلات جوانان دیگر وابستگی چندانی به نهادهای رسمی، اعم از کلیسا و مدرسه و احزاب، را نداشتند.

به همین ترتیب، تفاوت‌های ایدئولوژیک چشمگیری هم بین این دو دوره برقرار بود: مشخصاً در دهه‌ی ۱۹۶۰ جنبش جوانان برخلاف جنبش جوانان اوایل قرن بیستم بیشتر ضدملی‌گرا و ضدامپریالیستی بود.

 

شورش جوانان در عصر نولیبرال

در اواخر ژانویه ۲۰۱۱ تحصنی در میدان تحریر قاهره شکل گرفت که سه هفته بعد به کنار رفتن حسنی مبارک دیکتاتور مصر انجامید. این تحصن را ائتلافی از اتحادیه‌های کارگری، احزاب مخالف و انجمن‌های مختلف شکل دادند، اما توجه رسانه‌ها به سرعت روی یکی از گروه‌های این ائتلاف یعنی «جنبش جوانان ششم آوریل» متمرکز شد.

جنبش ششم آوریل مانند اکثر جنبش‌های مشابه متکی به شبکه‌های اجتماعی فیسبوک و توییتر بود و در زمان اوجش ۷۰ هزار عضو روی فیسبوک داشت (در مصر ۸۰ میلیونی). 

اعضای این جنبش مدعی بودند غیرسیاسی و غیرایدئولوژیک هستند، اما وقتی تحصن میدان تحریر گسترده شد و ادامه پیدا کرد رسانه‌های غربی و عربی به آنها مدام آنتن دادند و به‌عنوان رهبران انقلاب جدید مصر معرفیشان کردند.

به قول سُکَّریه و تنوک جوان مصری، مثل دیگر جوانان منطقه، یک شبه در این رسانه‌ها از تروریست و مصرف‌کننده‌ی بی‌تفاوت به پیشتاز آزادی و دموکراسی تغییر چهره یافت.

رسانه‌ها، با حیرت و تحسین، جنبش‌های سرتاسر خاورمیانه را «شورش جوانان»، «قیام جوانان»، «انقلاب جوانان» و انقلاب‌های توییتری و فیسبوکی خواندند. 

در انتهای سال ۲۰۱۱ جنبش ششم آوریل نامزد جایزه صلح نوبل شد که البته آن را نگرفت ولی جایزه به روزنامه‌نگار جوانی از یمن به نام توکل کرمان رسید که او را هم نماد جوانان آزادی‌خواه منطقه خواندند.

همان‌طور که در ابتدای مطلب آمد، وقایع میدان تحریر قاهره، در کنار باقی انقلاب‌های بهار عربی و اعتراضات پس از بحران مالی ۲۰۰۸ و جنبش‌های ضد ریاضت اقتصادی یکی جنبش‌های معاصر بود که به عنوان جنبش جوانان شناخته شد و استفاده از شبکه‌های اجتماعی در آن نقش پررنگی داشت.

این جنبش‌ها در کشورهای مختلف بر هم تأثیر گذاشتند و فعالانشان از هم آموختند و با هم مرتبط شدند. 

نظریه‌‌هایی که جنبش‌های اعتراضی جوانان در دوره‌ی حاضر را تبیین می‌کنند عمدتاً بازتابی از نظریه‌های قبلی هستند و به نوعی همان دیدگاه‌های قبلی را بیان می‌کنند که جوانی را مرحله‌ی متمایزی در زندگی می‌داند. با این حال دو نظریه‌ی دیگر نیز در توضیح جنبش‌های معاصر جوانان وجود دارند که مخصوص همین دوره هستند.

یک نظریه می‌کوشد وضع حاضر را بر اساس وجود فناوری‌های ارتباطی جدید و خصوصیت‌های مشترکی توضیح دهد که میان این فناوری‌ها و شکل اعتراضات جوانانی دیده می‌شود. 

نظریه‌ی دوم از حوزه جمعیت‌شناسی بیرون می‌آید و به نظریه «برآمدگی جمعیتی جوانان» (youth bulge) معروف است، و می‌گوید بین نسبت جمعیت جوانان به کل جمعیت کشور و سطح بی‌ثباتی سیاسی آن ارتباط مستقیمی وجود دارد. به طور دقیق تر، می‌گوید وقتی جمعیت افراد ۱۵ تا ۲۴ سال به ۲۰ درصد از کل جمعیت برسد جامعه دستخوش آشوب می‌شود. 

این نظریه حداقل از زمان جنگ جهانی دوم وجود داشت و در طول دهه ۱۹۶۰ برای توضیح افزایش اعتراضات جنبش دانشجویی در آن دهه مورد استفاده قرار گرفت، اما در دهه ۱۹۹۰ و هزاره‌ی جدید بود که محققان مرتبط با سی‌آی‌ای و وزارت خارجه ایالات متحده از آن برای توضیح وضعیت خطیر داخل امریکا و وضعیت کشورهای دیگر استفاده کردند.

نظریات برآمدگی جمعیتی جوانان دو نوعند: یکی مستقیماً درصد جمعیت جوانان را با ناآرامی‌های اجتماعی مرتبط می‌کند، و دومی می‌گوید درصد جمعیت اساساً به واسطه‌ی دیگر شرایط اجتماعی و اقتصادی به آشوب می‌انجامد.

به همین ترتیب برخی از محققان وقوع بهار عربی را بر اساس میزان جمعیت جوان کشورها و نرخ بیکاری جوانان توضیح می‌دهند.

نظریه‌ی برآمدگی جمعیتی جوانان هدف انتقادهای جدی بوده است. منتقدان می‌گویند این نظریه نه واقعیت‌های جنبش‌های معاصر را به درستی می‌بیند و نه از پس توضیح یا پیش‌بینیشان برآمده، و در عوض بسیار ساده‌انگارانه، جبرگرایانه وسوگیرانه است؛ خصوصاً نسبت به جوانان غیرسفیدپوستی که در جنوب جهانی زندگی می‌کنند.

با اینکه نظریه‌ی برآمدگی جمعیتی جوانان اغلب برای توضیح ناآرامی و خشونت در افریقای زیرصحرا به کار می‌رفت، اما اکثر این کشورهای درگیر ناآرامی‌های اجتماعی اخیر نشدند و در کشورهایی که درگیر شدند نیز اکثریت مردان جوان هرگز دست به خشونت نزدند.

در واقع اکثریت جمعیت مردان جوان این کشورها به‌رغم خشونت هولناکی که از سوی نخبگان حاکم بر آنها روا می‌شود از خشونت پرهیز می‌کنند.

نظریه‌ی تأثیر شبکه‌های اجتماعی نیز هدف انتقادات جدی بوده است. منتقدان بر پایه‌ی داده‌های موجود در درستی ادعاهای مربوط به گسترده بودن تأثیر شبکه‌های اجتماعی تردید کرده‌اند و این موضوع را که این شبکه‌ها در دموکراتیک‌کردن فضا و توان‌بخشی جوانان مؤثر بوده‌اند نادرست تشخیص داده‌اند؛ درست است که فعالان اجتماعی و سیاسی از شبکه‌های اجتماعی استفاده می‌کنند، اما میان الگوریتم‌های تجاری آنها با مقاصد این فعالان فاصله‌ای پرنشدنی وجود دارد.

ایراد اساسی سُکَّریه و تنوک اما این است که قالب‌بندی قیام‌های جهانی اخیر در چارچوب شورش‌هایی به رهبری جوانان تبیین اساساً نادرستی است که نقش محوری طیف گسترده‌ای از بزرگسالان و سازمان‌های تحت رهبری بزرگسالان را نادیده می‌گیرد، و اعتراضاتی را که به طیف گسترده‌ای از سنین مختلف مربوط است، به جوانان تقلیل می‌دهد.

آنها بر پایه داده‌های موجود از جنبش‌های اخیر نشان می‌دهند که (از جنبش ضد ریاضت اقتصادی در یونان تا جنبش اشغال وال استریت در آمریکا)، درصد جمعیت حاضران در جنبش‌ها که جوان به‌شمار می‌آمدند، بین ۲۵ تا ۳۷ درصد بوده است.

سُکَّریه و تنوک می‌گویند مسئله این نیست که جوانان نقش درخور توجهی در این جنبش‌های نداشته‌اند، اما برجسته‌ کردن نقش جوانان اغلب کار حاکمان و رسانه‌های جریان اصلی بوده تا به این واسطه شکاف‌های عمیق و جدی طبقاتی و سیاسی و اجتماعی را که نتیجه‌ی سیاست‌هایشان بوده است بپوشانند. 

تکیه بر جوان بودن این جمعیت همچنین به حاکمان و حامیانشان امکان می‌دهد راحت‌تر این جنبش‌ها را هیجان‌زده و غیرمنطقی معرفی کنند.

نویسندگان همچنین سه نکته مهم را راجع به نقش گروه‌های متعدد جوانان جنبش‌های عربی یادآور می‌شوند: اول اینکه اکثر این گروه‌ها ظرف مدت کوتاهی پس از به انجام رسیدن ماجرا منحل شده و اعضایشان یا پراکنده یا جذب تشکیلات جاافتاده‌تر شدند؛ دوم اینکه این گروه‌ها اکثراً در برانگیختن قیام نقش بارزی داشتند ولی در تداومش عاملیت زیادی نداشتند.

نکته بسیار مهم سوم اینکه اکثر گروه‌های جوان، بیشتر سیاستی انفعالی و دنباله‌رو داشته‌اند و نه پیش‌برنده‌ و هدایت‌کننده‌ی جریان‌های اجتماعی.

سُکَّریه و تنوک در پایان اشاره می‌کنند که ستایش اغراق‌آمیز و تکیه بیش‌از حد بر عنصر «جوانی» در جنبش‌های اخیر بیشتر «ترکیبی از حیرت، تحقیر، ترس و خیال‌پروری بوده است.»

 
تلخیص و گزارش از شهرزاد نوع‌دوست

میسون سُکَّریه استاد مطالعات خاورمیانه در دانشگاه کینگز کالج لندن است. استوارت تنوک استاد جامعه‌شناسی آموزش در کالج دانشگاهی لندن است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

Sukarieh, Mayssoun, and Stuart Tannock. “Chapter 4: Youth as a Revolutionary Subject” in Youth Rising? The Politics of Youth in the Global Economy. Routledge, 2014